اختصاصی پایگاه خبری چهاردانگه نیوز: ابوالفضل قنبرنژاد شعری با عنوان تقدیم به زادگاهم کیاسر را برای پایگاه خبری چهاردانگه نیوز ارسال نمودند. ضمن تشکر از ایشان به خاطر مطالب ارزشمندی که برای پایگاه خبری چهاردانگه نیوز ارسال می نماید. معرفی مختصری از ایشان را به نقل از نشریه سبز و سرخ می آوریم. انشا الله در آینده نزدیک به معرفی کامل ایشان خواهیم پرداخت.
ابوالفضل قنبرنژاد هستم. متولد ۱۳۵۴ در کیاسر. از کودکی دیوانهی کتاب خواندن بودم. با اینکه رشتهی تحصیلیام ادبیات نبود،اما به ادبیات علاقه داشتم. مشوق و معلمی هم نداشتم، اول با شعر شروع کردم، اما ظرف کوچک شعر جولانگاه مناسبی نبود.
برای داستان نویسی به قصههای واقعی روی آوردم و سه داستان با نام مجموعهی عشق و آتش از سرگذشت شهدای شمال ایران را به رشتهی تحریر درآوردم. (ماهنامه سبز و سرخ ص ۷)
………………………………………………….
می خواهم برگردم
به تپه هایی که هنوز بوی گاو می دهد
و به کوچه هایی پر از سگ
که عابران شب های تاریک از آن می گریزند
می خواهم برگردم
به بازی هسته های هلو
که زیر دندان هایم هنوز مزه مزه می کنم
به کوچه های گلی
که با پای مسافران نوروز سفر می کنند
و به تعارفات پیرزنی که تا انتهای کوچه امتداد دارد
می خواهم برگردم
به خانه ای که هنوز بوسه گاه کوه های تجربه است
به خیابانی که مغازه هایش کفش را با برنج عوض می کنند
و به حیاطی که مهر خدا هنوز بر درگاهش چسبیده
می خواهم برگردم
به اتاق هایی که هنوز بوی نمد می دهد
و رد پای دیوارهایش بر پشت ها نقش می بندد
و به کوره هایی که هنوز زرتشت را می پرستند
می خواهم برگردم
به پارچ هایی که تشنه ی آب چشمه اند
به دست هایی که هنوز بر دسته ی بیل بسته اند
و به زمین هایی که با سیمان غریبه اند
می خواهم برگردم
به جاده هایی که تکانم می دهند
به جاده هایی که مرا در غبار خویش می غلطانند
و به اتوبوسی که صبح ها می رود و عصرها برمی گردد
می خواهم برگردم
به باغ هایی که بر خار حائل اند
و بوته ی خاری راه را بر عابران غریبه می بندد
و سبدهای جعفری فروشی نیست
و هنوز دسته های اسفناج تحفه ی دست هاست
می خواهم برگردم
به حمامی که دلاکش پول را نمی شناسد
پارچه ای که سطل و صابون را پنهان می کند
و سماوری که هنوز روشن است تا خسته ای را تحفه دهد
می خواهم برگردم
و شلواری را بپوشم که زانوهایش وصله دار است
کفش هایی که در پاهایم لق می خورد
و پیراهنی که آستینش سه بار تا شده است
می خواهم برگردم
به مدرسه ای که تنها پنج کلاس دارد
معلمانی که دست های یخ زده را با ترکه نوازش می کنند
و به شاگرد اولی که تنها دو بیست دارد:
قرآن و انضباط
می خواهم برگردم
به تنوری که هنوز بوی نان می دهد
و نان کوچک داغی را به من هدیه
و به تخم مرغ هایی که زرده هایش هنوز زرد است
می خواهم برگردم
به شب های مهتابی آرام
که تنها زوزه ی سگی سکوتش را می شکند
یا صدای پای گربه ای ولگرد
می خواهم برگردم
به نغمه ی اذانی که صبح ها از پنجره ها جاریست
همسایه ای که بیدارم می کند
تا در خواب نمانم
و به خانه هایی که رمضان را می شناسند
و محرم را
می خواهم برگردم
به کنده هایی که بر برف ها تا درگاه خانه لیز می خورد
به تبر به پتک
و به دست هایی که تاول می زند تا زمستان را تحمل کند
می خواهم برگردم
به مردمانی که همدیگر را می شناسند
به قفل هایی که با هر کلیدی باز می شوند
و به دست هایی که با مرگ هم از کار نمی مانند
می خواهم برگردم
به آن جایی که هنوز خانه هایش گلی است
به کوچه هایی باریک که شب ها تاریک است
و شب هایی که منتظر میهمانند
می خواهم برگردم
به آن جایی که هنوز بوی بنفشه های وحشی می دهد
و از جنگل تا خانه راهی نیست
و به آن جایی که هنوز محمد هست
هنوز عیسی هست
هنوز موسی هست
می خواهم برگردم
به آن جایی که هنوز قرآن بر طاقچه هاست
به آن جایی که هنوز علم حسین برپاست
به آن جایی که هنوز جنگل از پشت پنجره ها پیداست
و به آن جایی که هنوز نامش روستاست.
شاعر: ابوالفضل قنبرنژاد
بسیار زیبا بود.خاطرات مارو زنده کرد.ممنون از اقای قنبر نژاد
آقا ابوالفضل، خیلی جالب بود خاطرات کودکی را زنده کرد .
بسیار جالب بود .تشکر می کنم از شاعر عزیز.فقط به نظرم اگه قسمت اول شعر حذف شود خیلی بهتر می شود .چون تمامی قسمتهای بعدی شعر دارای ویژگی پر معنی بودن وارتباط داشتن با فرهنگ و آداب منطقه ی ماو دارای ریتم پیوسته وهماهنگیست.در پایان هم از سایت وزین چهاردانگه نیوز و هم از شاعر عزیز تشکر می کنم
با تشکر از اقای قنبرنژاد که با بغض و احساساتش شعر نو زیبا سرود.امیدوارم همواره موفق باشند.
عالی بود خیلی خوشمان امد قابل تحسین هست واقعا یک نوستالوژی بود بشتر می توانستید به خاطرات رجوع کنید موفق باشید همشهری. نگفتید ” کنه وچوءه”
گذشت زمان غارتگر خاطرهاست عالی بود
خاطرات خوش گذشته رو خیلی زیبا در قالب شعر بیان کردید
دست مریزاد میگم بهتون و آرزوی موفقیت روزافزون براتون دارم
آقا ابوالفضل شمه دست درد نکنه اما بورده به دوران وچگی، مخصوصا مدرسه انوری زمان ما و شهید خانگاه امروزی و ….. ایشالله یک روز دیوان شعر شما ره هم بوینیم و بخوندیم.
باسلام خدمت بچه محل عزیز شعرتون بسیار زیبا و خاطره انگیز بود. ممنون
یاد باد، آن روزگاران یاد باد. ممنون از آقای قنبر نژاد.
بسماللهالرحمنالرحیم
ممنون برادر!
منو یاد زنده یاد یونس (حمید) انداختی
خیلی عالی بود
خاطراتی رو زنده کردی که داشت یادمون میرفت
به نام خدا
سپاسگزارم از همه ی دوستانی که به من مهربانی نمودند.
با امید به این که در غوغای قرن خویشاوندی هایمان را از یاد نبریم.
ارادتمند همه ی ارادتمندان چهاردانگه نیوز
ابوالفضل قنبرنژاد
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
سوت و کور است شب و میکده ها خاموشند
نعره و عربده باده گسارانت کو؟
ابوالفضل عزیز. همچون همیشه زیبا و نغز و پر مغز. تو را سپاس که در سرزمین زلالی ها وارث آب و خرد و روشنایی.
سپاس از تصویر سازی های ارامبخش روزگار مهر و محبت و تقدیر بابت تعلق خاطر تمام عزیزانی که هنوز بچه ی دیروزند و وفای بی ریا رامی شناسند… درود بر شما که دعاگوی صبحگاهی مدرسه های دیروزمان بودید.