پایگاه خبری چهاردانگه
بخش چهاردانگه شهرستان ساري

خاطره حجت الاسلام روح الله سلیمانی فرد، یادگار اولین شهید روحانی کشور از انتظار برگشت پدر

با همکاری حجت الاسلام روح الله سلیمانی فرد یادگار حجت الاسلام شهید ولی الله سلیمانی فرد اولین شهید روحانی دفاع مقدس کشور، که در ۲۲ مهر ۱۳۵۹ در سرپل ذهاب به فیض عظمای شهادت نایل آمد، خاطراتی از زندگی کوتاه، اما پر بار و آموزنده آن شهید را منتشر می نماییم تا درسی برای ما بازماندگان از راه جهاد و شهادت باشد.

0

 

اختصاصی پایگاه خبری چهاردانگه: با همکاری حجت الاسلام روح الله سلیمانی فرد یادگار حجت الاسلام شهید ولی الله سلیمانی فرد اولین شهید روحانی دفاع مقدس کشور، که در ۲۲ مهر ۱۳۵۹ در سرپل ذهاب به فیض عظمای شهادت نایل آمد، خاطراتی از زندگی کوتاه، اما پر بار و آموزنده آن شهید را  منتشر می نماییم تا درسی برای ما بازماندگان از راه جهاد و شهادت باشد.

 

shahid-soleimani-fard-1

 

قسمت ششم:   “در انتظار”

اگر چه شهادت ایشان به نقل از همرزمانش در ۲۲مهرماه سال ۱۳۵۹اعلام شده بود . اما بدلیل نداشتن پلاک و به جرم روحانی و بسیجی بودن پیکر مطهرش پیدا نشد و در زمره گمنامان خوشنام درامد…

 

یه روز همسایه ما در قم حاج رمضان همتی گفت از شمال زنگ زدند کارتون دارند ؛ خدا رحمتش کنه مرد باتقوایی بود و اهل یزد .

آن روزها توی کوچه ما از حدود شصت خانواده تنها سه خونه تلفن ثابت داشتند.

خلاصه با مادرم رفتیم و منتظر زنگ مجدد تلفن نشستیم. صدای زنگ ما رو از جا کند…

پدربزرگم بود با احساس خاصی می گفت ولی الله گمشده ی ما پیدا شده! با بیم و امید به حرفهاش گوش می دادیم…

بااشک و لبخند و نفس نفس زنان می گفت عکس رو که برای شناسایی به صلیب سرخ داده بودند به تصویر یکی از اسرای ایرانی شبیه بوده…

 

البته بعدا معلوم شد این قضیه صرف یک شباهت بین شهید و آن اسیر ایرانی بوده . یادم هست وقتی قطعنامه امضا شد و تبادل اسرا شروع شد ؛ حال و هوای عجیبی داشت…

یه روز از زیارت حرم حضرت معصومه(س) برمی گشتم که دیدم روبروی حرم یه صف طولانی مردم ایستادند! متعجب علت رو جویا شدم .

فهمیدم روزنامه ای که نام اسرا و مفقودین رو منتشر کرده اینجا توزیع می کنند. من هم با امید در صف منتظر ماندم تا نوبت به من برسه…

بعد از یکی دو ساعت روزنامه رو خریدم و بدون اینکه نگاه کنم عزم خونه کردم… اما پولی برای کرایه نداشتم و کرایه برگشت رو برای خرید روزنامه خرج کرده بودم …

اصلا مهم نبود ! نمیدونم با چه ذوق و اشتیاقی فاصله حرم تا خونه که در خیابان آذر(روبروی پمپ بنزین) بود پیاده طی کردم . افکار مختلف توی سرم موج می زد. یعنی میشه پدر برگرده…

به خونه رسیدم . مادرم بیرون چادر به سر منتظرم بود.

کجا بودی؟

دلم هزار راه رفت پسر؟

ماجرا رو تعریف کردم…

اشک بر پهنای صورت خسته مادرم جاری شد…

عزیزم پدرت شهید شده …

برنمی گرده…

باورش برام سخت بود و قلعه آرزوهام فرو ریخت…

عجب روزهایی…

یاد حاج حبیب همسایه افتادم که توی مغازه کبابی کنار مسجد مهدیه مشغول کار بود که اسم فرزند شهیدش رو از رادیو بعنوان آزاده شنید و سکته کرد و جشن برگشت پسرش با چهلم او یکی شد…

یاد خودمون و خانواده های چشم انتظار که عکس شهید رو دردست گرفته و هر آزاده ای که از عراق میامد بعد از تمام شدن ازدحام و شلوغی ها ؛ خواهش می کردم نشانی از گمشده بدهد…

پدر شهید دست بردار نبود . زمان صدام ملعون که کربلا مشرف شده بود ؛ همه جا نشانی از فرزندش تمنا می کرد…

زمان سقوط صدام هم منتظر بود از زندانهای مخفی دیکتاتور خبری برسد…و سرانجام با همین ارزوها به فرزند شهیدش پیوست…

آری

چه پدرها و مادرهایی که چشمان تب آلود و نمناک و منتظرشان زیر خاک رفت…

روحشان شاد و راه این شهدای گرانقدر و مظلوم پررهرو باد.

راوی خاطره : حجت الاسلام روح الله سلیمانی فرد فرزندشهید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.