رسوایی ره خی نخارنه!!
پایگاه خبری چهاردانگه نیوز: برای پوشش خبری انتخابات سال ۹۸ دنبال گرفتن مجوز تردد بودیم. مجوز صادر شد، در نوع خودش عجیب بود! اجازه پوشش این رویداد بزرگ ملی رو محدود کردن به دو حوزه امامزاده یحیی و مسجد النبی در ساری.
تمام حواشی و نگرانی به شعبه مسجد شکوهی برمیگشت.
خبرنگار باید در زمان و مکان مشخص حاضر باشه وگرنه شعبهای که مسئول حضور داره به درد مسئولنگار میخوره تا خبرنگار!
صبح اول وقت، در بخشداری چهاردانگه مستقر شدیم، تا بعدازظهر یککله از مشارکت مردم در روستاها گزارش و تصویر گرفتیم.
کارمون در بخش که تموم شد دل تو دلم نبود. همش ذهنم سمت مسجد شکوهی بود.
ساعت ۱۸؛ مسجد شکوهی
دو طرف خیابون جمعیت از زن و مرد ایستاده، همه نگاهم به افراد بود. اینجا چی میخوان؟پلیس راهنمایی و انتظامی با ماشینهاشون و چراغ گردان که بیشتر به چشم میومد.
کنار یکی از عابربانکها ایستادم و فقط نگاه کردم. خیلی سریع بهم تذکر دادن! اینجا نباش میخوای رای بدی برو داخل وگرنه اینجا نمون!
بیرون مسجد گروههای چند نفره تشکیل شده بود، هر گروه در حال صحبت بودن دلم میخواست از صحبتهاشون سر دربیارم.
کاندیدای مورد نظر، کرونا، مجلس بعدی و خیلی صحبتهای دیگه، پس کجا صحبت خرید و فروش میشه؟!
اونچه در ادامه روایت میکنم مواجه منه با سه گروه فروشنده، خریدار و گدای رای.
فروشنده!
اطراف شعبه درست سر برخی کوچهها فروشندهها حاضر بودن. علافهایی که دنبال خریدار بودن، جو امنیتی (به زبان خودشان از ترس نفوذی ها) کار رو کمی سخت کرده بود. خریدار و فروشنده نمیتوانستن راحت با هم ارتباط بگیرن.
راننده تاکسیای رو دیدم. به من گفت: رای فروختی؟ گفتم: نه! کسی را پیدا نکردم، تو فروختی؟ گفت: جرات نکردم. گفتم: چرا؟ گفت: رسوایی را خی نخارنه!
صد تومان پول وسته خودم ره رسوا نکمبه!
ساعت از ۹ شب گذشته، هنوز نتونستم کسی رو پیدا کنم، برای دم زدن و رفع خستگی رفتم چایی چیزی بخورم.
وارد قهوهخانه شدم، همزمان با من چند نفر دیگه هم از راه میرسن.
دایی چندتا چایی بریز! پیرمرد قهوهچی گفت: تموم شد، نداریم! پچ پچی کردن و رفتن.
گفتم چایی نداری؟ گفت: برای شما داریم. ظاهر از تیپ و هیکل من خوشش اومده بود.
چطور برای من داری، برای اونا نه؟ برگشت گفت: پول اینها از سگ نجستره.
خاک بر سر فردی که با خرید رای میخواهد به مجلس بره. با کلی فحشهای آبدار (اینکه از صبح اینا اینجا هستن تا الان پونصد تا چای خوردن سماور رو جمع کردم بلا ره بخرن)
خریدار
با صحبت قهوهچی چیزای دستم اومد. بالاخره یکی رو پیدا کردم با شش نفر دور خودش، کنار پل هوایی!
پسری جوان، شال دور گردن با یک موبایل ساده!
نزدیک شدم به اطرافیانش گفت: علی، عباس، از دور من تکون نمیخورین هرجا رفتم باید دور من حلقه بزنید!
منو که دید گفت: چیه چی میخوای؟ گفتم، رای دارم میخوام بفروشم.
گفت: کی گفته من میخرم؟
تو قهوهخونه شنیدم، صحبت میکردی یادت نیست! اشتباه گرفتی آدم کی هستی؟ از فارسی حرف زدنت معلومه مال اینجاها نیستی، اه راست میگه تازه فهمیدم که چه گافی دادم!
بعد کلی گشتن به راحتی سوژه رو از دست دادم، باید جمع و جورش میکردم.
رو بازی کردم، فهمید خبرنگارم! اطلاعات زیادی گیرم نیومد، اینکه اوج کارشون شبه، قیمت صبح با ساعت تمدید هم کلی فرق میکنه!
یه نفر همراهت میاد وقتی تک رای رو رویت کرد بیرون به یکی دیگه باید اوکی بده تا پولت رو بگیری!
رای هم از چهل تومان فروخته میشه به بالا.
به شوخی بهم گفت: تک رای تو رو سیصد میخرم!
گدایی رای!
گفتم تا دیر نشده برم رایام رو بدم، رفتم داخل تا کفشم را دراوردم یکی صدام کرد، داداش میشه؟ گفتم چی؟ گفت: خواهشا به فلانی هم رای بده. جلالخالق ستاد تبلیغات انتخاباتی تا موقع رای!
وارد مسجد شدم، کنار من جوونی اومد، شروع کرد حرف زدن! آقایون به کی رای میدید؟ خواهشاً یه رای هم به فلانی بدید. صف کمی جلوتر که رفت طرف رای نداده از مسجد رفت بیرون!
یکی دیگه رو دیدم نزدیک تحویل شناسنامه همان صحبتها را تکرار میکرد: به فلانی رای بدید! دوباره از صف و از مسجد خارج شد ماموریت داشت! معلوم بود کارشون همینه. یه تیم گدای رای بودند حتی در زمان نوشتن رای همراهیت میکردن، اینقدر سریش میشد مجبور بودی به خواستهشون تن بدی.
سیدمحمدعلی قادری ارائی