عید برای هم نسل های من ، تداعی خاطره هایی متضاد و متقابل است که هرگز تکرار نمی شوند . و همین نکته ، بزرگ ترین تفاوت ما را با تمام نسل های گذشته نشان می دهد . چرا که نسل ما حتی در آینه فرزندان خود هم ، عکس کودکی های خود را نمی بیند.
خاطره هایی مثل پوشیدن کفش نو با شلوار و پیراهن کهنه که طعم ابلق اما ملس فقر را مهمان همیشگی ذهنمان می کند.
عید برای ما عبور از کوچه های خاکی و پر چالهْ چوله با دل هایی صاف همراه با بوی بنفشه هایی بود که سهم ما در تزیین سفره عید بودند . و در این عبور ، هراس از خشک شدن بنفشه هایی که از دامنه های اطراف می چیدیم ، گام های ما را تند می کرد اما کوچه های پر موسیقی آن روزها ، ما را به مکث زیر پنجره ای وا می داشت . که آهنگی جدید و نا آشنا پخش می کرد.
عید هر سال ، با کم شدن عیدی های فامیل ، عبور کودکیمان را هم لمس می کردیم . و بزرگ و بزرگ تر ، تا اینکه به خاطره های اردیبهشت می رسیدیم.
اردیبهشت برای ما بوی آغل و گوسفِند و دوغ تازه بود . صبح زود می بایست برای گرفتن دوغ ، به آغل های اطراف می رفتیم . لذت عبور از چمن های شبنم پوش و چشم انداز مه آلود و صدای موسیقی طبیعت ، ( به ویژه پژواک صدای کودکانه از کوه سنگی نسترا ، که حنجره اش با پنجه بلدوزر ها دریده شد) ، همه این ها باعث شد که بعدها هیچ اثر هنری ، نتواند رکورد آن همه زیبایی را در ذهنم بشکند.
و در ادامه ، دوغ رایگانی که حاصل تلاش سخت چوپانان بود ، بزرگ ترین ریشخندی شد که مردمان پاک خاک من ، هنوز به تئوری های اقتصاد و سیستم قیمت ها می زنند.
و اما خرداد با رنگ قرمز و طعم بی نظیر سمریا (توت فرنگی وحشی ) شروع میشد . سمریا آنقدر لطیف بود که نمیشد آن را توی ظرف گذاشت . آن را با رشته های علف های باریک ، تسبیح می کردیم تا له نشوند . و چه بسا هنگام پریدن از روی جوی آب ، یکسال انتظار ما هم همراه سمریا بر آب می رفت .
خرداد همچنین آخرین فرصت کودکانه برای نمایش شجاعت ما هم بود . از راه شبیخون به درختان آلوچه ، ستی و گردوها . میوه هایی مانند گیلاس و هلو هم جزو میوه هایی بودند که فقط در کتاب ها می دیدیم . اما وقتی صاحب همان درخت ها ، غروب همان روز با بشقاب پر از “سر درختی ” به خانه ما می آمد ، تمام شجاعت های کودکانه ما به ملامتی مردانه تبدیل میشد.
کودکی محدود ما کلکسیونی نامحدود از شادمانی های کوچک و بزرگ بود . و ما خالق خلاق این لذت ها و مخترع شادمانی از هر چیز و هر موقعیت بودیم . از باطری های کهنه ، تکه های سنگ و چوب ، در پوش نوشابه ، برگ های سبز زرشک گرفته تا جوراب های پاره که تبدیل به ساق بند میشدند و شنای مخفیانه در فاضلاب “شهرستانْ دره”
خاطره های خوش خرداد ، خداحافظی با دنیای خردسالی ما بود که همگام با بهار تمام می شد. تابستان که می آمد ، دیگر بوی مردانگی ما را می داد . تمرین مرام و رفاقت و کار . … بوی سمپاش ، موتور آب ، کیسه های جو و نایلون خیار. سپس پاییز و زمستان و بوی نفت که از تلمبه دستی به داخل بشکه ای فلزی و از آن جا وارد پیت های ۲۰ لیتری می شود و سوار بر فرغون ما ، راه خانه را طَی می کند .
و در پایان این چرخه :
زمستان که به پایان رسید ، دیگر سهم ما عز بهار و عید ، همان سهم بهار و عید قبل نبود.
دیدیم که انگار کودکانی از دنیایی دیگر ، نارنجک بدست ، حلقوم بهار را گرفته اند . کودکانی که اهریمن آهنین صنعت ، با افریت سهل انگاری ما همدست شده و طعم سمریا ، آسنی ، نان پنجه کش ، تفره او ، سیر پِلا ، کلوا ، چشتن(بازی چشم داشتن) و بسیاری دیگر را از آن ها گرفته و آنان را پشت میله های تکنولوژی محبوس کرده است ، تا سهم آنان از طبیعت ، فقط ماهی بیچاره ای در تُنگی تنگ باشد.
نویسنده: سید حسن مرتضوی کیاسری
مرسی آقاسیدحسین. عالی بود. فضایی که گفتی دوباره جلو چشمای من به تصویر کشیده شد. تصویری که برای موضوع انتخاب شده بسیاری از دوستان خوب و همکلاسیهای من هم هستن. درود بر شما
ببخشید آقا سید حسن عزیز
سلام سینا جان
ممنون از إبراز لطف
همان طور که فرمودین عکس کلاس دومی های متولدین ۱۳۴۹ یا ۱۳۴۸(بعمرها نیمه دومی / تأخیری / تجدید کلاس های ۱۳۴۷( بوده و عز آلبوم آموزگار نیکی – مرحوم کاظمی- گزینش شد. خود مرحوم کاظمی ، مرحوم نور آقا جلالی و مرحوم ابوالقاسم بزرگمهر (بوزمهر – سنایی مقدم) هم در عکس هستند.
همه این عزیزانی که در تصویر بودند پیر شدند و برخی رفتند و ما هم خواهیم رفت، پس به فکر فردایمان باشیم، دنیا دار فانی است.