تاریخ و محل شهادت: ۲۸ فروردین ۱۳۶۷ – فاو ( ۹ سال مفقودیت )
علت: اصابت ترکش
محل دفن: روستای اراء ( تاریخ تشییع ۱۹ فروردین ۱۳۷۶ )
وضعیت تأهل: مجرد
زندگینامه
به گزارش چهاردانگه نیوز به نقل از رزمندگان شمال، شهید قادری حسینی فرزند سید علی اصغر، در روز جمعه ۱۴/۳/۱۳۵۰ هجری شمسی در روستای اراء از توابع کیاسر شهرستان ساری دیده به جهان گشود و با تولدش گرمی بهاری زیبا را وارد خانواده اش که از سادات حسینی بودند، نمود.
دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با تلاش و کوششی که داشت، توانست با موفقیت به پایان برساند و وارد مقطع دبیرستان شود.
او به جهت شوق و علاقه ای که به تحصیل علوم دینی و حوزوی داشت، پس از اتمام سال دوم دبیرستان، به حوزه علمیه سمنان رفت و دروس مقدماتی را در آنجا آغاز نمود. پس از مدتی به قم هجرت نمود و از اساتید بزرگوار حوزه علمیه قم کسب فیض نمود و تا « اتمام لمعتین » تحصیل نمود اما به جهت احساس مسوولیت در حفظ حراست از انقلاب اسلامی به معراج عشق خود هجرت کرد و چند بار به میادین رزم و نبرد حق علیه باطل اعزام شد که آخرین اعزامش در تاریخ ۲۲/۱/۱۳۶۷ شمسی بود. او حضورش را در محفل رزمندگان، فرصتی گرانبها برای خود می دانست. از طرف دیگر همراهان و دوستانش، در کنار او بودن را برای خود غنیمتی ارزشمند می دانستند.
شهید بزرگوار طبع شعر داشت و از سروده های او می توان به عمق عشق و ایمان و خلوصش پی برد. او انسانی ساده زیست بود و تعلقات دنیوی در او دیده نمی شد. دیدن او هر فردی را به یاد مردان خدا می انداخت. در سفر آخر واقعاً سبکبار و سبکبال بود و از این رو توانست جواز عبور از درهای عرش را بگیرد و در روز یکشنبه ۲۸/۱/۱۳۶۷ ( شش روز بعد از اعزام به جبهه) در فاو با ترکش خمپاره به سوی ملکوت اعلی پرواز کند. اما جسد مطهرش پس از سالها در تاریخ ۱۹/۱۱/۱۳۷۶ تشییع و در زادگاهش به خاک سپرده شد.
فرازهایی از وصیت نامه طلبه شهید: سید باقر قادری الحسینی
گمان نکنید که ناکام شدم، بلکه به کام خود رسیدم و شهید شدم
«بسم رب الشهداء و الصدیقین بسم الله القاصم المنافقین»
خدایـا! تو میدانی که سالهاست که دستهایم به سوی آسمان بلند است و نغمه پرواز را میخوانم. تو میدانی من دوستداشتم شمع باشم، بسوزم و بسوزم. خدایـا! دردمندم، روحم از شدّت درد میسوزد، قلبم میتپد، احساسم شعله میکشد و بندبند وجودم از شدّت درد فریادمیزند. تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش …! خدایـا! معبودا، محبوبم! خسته شدهام، دل شکستهام، دیگر آرزویی ندارم. احساس میکنم که دنیا دیگر جای من نیست. خدایـا! میخواهم با همه وداع کنم و فقط با خدای خویش تنها باشم. خدایـا! مگذار ظالمین بر ما سلطه پیدا کنند. خدایـا! به خون شهیدانت میخواهم که گناهانم را پاک گردان.
*خدایا! به کوهها بگو دیگر غرّش ترسناک را بر من هویدا نسازد
خدایـا! به خورشید بگو شلعههای آتشزایش را از من دور سازد. خدایا! به کوهها بگو دیگر غرّش ترسناک را بر من هویدا نسازد. به مهتاب بگو در دل ابرها خانه گزیند. خدایـا! به گلها بگو بر من نخندند. خدایا! به غروب خونین و غمگین بگو آوایم را بشنوند و سوزم را به سویت آماده سازند. خدایا: به سویت میآیم با توشهای پر از معاصی. خدایـا! خدایا ای ارحم الراحمین! تو غفوری، تو رحیمی، ببخشا گناهم را. من آواز رهایی را، از دنیا، با بالهای خونین سر میدهم. خدایـا! سرود عشق، بسویت میخوانم، خدایا! میخواهم سبکبال پرواز کنم. خدایا! آوایم را بشنو: «إنا للّه و إنا إلیه راجعون«
آه، چه شیرین است دل از دنیا شستن و با بخشش گناهان به سویت پرواز کردن. بارالها! شهادت در راهت را نصیبم گردان. بار خدایا! به من کمک کن تا اوّلاً مورد رضایت و پسند تو گردم و ثانیاً والدینم را از من خشنود گردان. ثالثاً مردم را از منراضی گردان.
وصیت با پدر و مادرم!
*مادرجان! امیدوارم که در عزایم شاد باشی تا دشمن به لرزه بیفتد
مادرجان! امیدوارم که در عزایم شاد باشی و گریه نکنی که دشمن شاد میشود. کاری کن که دشمن به لرزه بیفتد، کاری کن که دشمن، قدرت یاوه گوئی نداشته باشد. مادرجان! گرچه از کودکی برایم زحمت کشیدید و شبها را نمیخوابیدی تا من بخوابم، سیر نمیشدی که من سیر شوم و حالآنکه من ذرهّای از زحمات شما را نتوانسته جبران کنم، ولی باز هم میخواهم مرا ببخشی و حلال کنی.
امّا پدر جان! امیدوارم که حلالم کنی و مرا ببخشی و در عزایم نالان مباش، پدرجان! همچون حسین بن علی (علیه السلام) صبور واستوار و چونان ابوالفضل العباس، دلاور و محکم باش.
پدر و مادرم! در مصیبتها صبر کنید، که خدا با صابران است و امیدوارم که مرا ببخشید و حلال کنید، چرا که رسول خدافرمود: «رضی اللّه فی رضاالوالدین و سخطه فی سخطها». «خشنودی خداوند در خشنودی پدر و مادر است و خشم خداوند در خشم آنهاست».
*برادانم! با درس خواندن و حضور در جبهههای نبرد نگذارید اسلحه من سرد گردد
امّا ای برادرانم! امیدوارم که در کارها استوار و شکیبا و در درستان جدّی و کوشا باشید. برادرانم! درسهایتان را خوب بخوانید که نابودی دشمن اسلام در گرو درس خواندن شماست. برادرم سید صادق! شما و برادران دیگرم باید راه مرا ادامه دهید و با درس خواندن و حضور در جبهههای نبرد نگذارید اسلحه من سرد گردد. اگر برادر خوبی برایتان نبودهام مرا حلال کنید.
امّا چند تذکّر به عموم مردم و امّت حزب اللّه:
*مبادا از امام جدا شوید و کار قوم ثمود بر شما وارد گردد
درود و سلام خدا بر شما امّت حزب الله و شهید پرور، شما عزیزانی که رهبر به شما افتخار میکند، هم مسئولیت جبههها باشماست و هم از دستاوردهای انقلاب در پشت جبهه نگهبانی میکنید. امّت حزب الله! در کلّیه مراسم شکوهمند انقلاب شرکت کنید، دعای کمیل و توسّل را برگزار کنید، وحدت داشته و با همتفرّقه نداشته باشید. اگر کسی قصد ظلم به مردم را دارد، یا از مقام و موقعیت خود سوء استفاده میکند و حقّی از مظلوم را پایمال مینماید، بامشت به دهانش بکوبید و او را سرجایش بنشانید، تا درس عبرتی باشد برای بقیه ظالمین و خائنان.
امّت حزب الله! با هم وحدت داشته باشید، تا منافقان نتوانند شما را فریب دهند. مردم حزب اللّه و با ایمان! اجازه قدرت طلبی را به هیچ کس از منافقین ندهید. مردم حزب اللّه! همیشه با امام باشید و امام را تنها نگذارید، مبادا از امام جدا شوید و کار قوم ثمود بر شما وارد گردد که آنگاههمه شما بدبخت میگردید.
پدر و مادرجان و برادرانم! با امام باشید و امام را دعا کنید. در دعای کمیل و توسّل و نماز جمعه و جماعت شرکت کنید و به بازدید خانوادههای شهداء بروید. قبل از اینکه دفنم کنید برایم مصیبت حضرت زهرا (سلامالله علیها) را بخوانید و بعد از دفن کردنم مصیبتحضرت علی اکبر و قاسم بخوانید. از مردم طلب عفو و بخشش میکنم. ای پدر و مادر و برادران وفامیلان و بستگانم مرا ببخشید و حلالم کنید.
ای مادر و پدر! گمان نکنید که ناکام شدم، بلکه من به کام خود رسیدم و شهید شدم. گمان نکنید درسم را بهپایان نرساندهام، بلکه من درسم را در جبهه فرا گرفته و در دانشگاه سید و سالار شهیدان امام حسین(علیه السلام) اسم نویسیکرده، امید است مورد پذیرش و قبول واقع شوم.
والسلام علیکم و رحمه الّه و برکاته» و من اله التوفیق
۱۳۶۵/۷/۲۹ – مهران – خط اول
حاج سید علی اصغر قادری؛ پدر روحانی شهید میرباقر قادری:
انتظارم از جوانان این است که پشتیبان ولایت فقیه و ادامه دهنده راه شهیدان باشند
شهید سید باقر قادری با اینکه سن کمی داشت و در حین حال طلبه هم بود چند مرحله به جبهه اعزام شد. در بار دوم که جبهه رفته بود، در مهران مجروح شد و در بیمارستان اهواز بستری شد که از آنجا به همدان و بعدش در تهران اعزام و بستری شد. حدوداً ۷ ماه طول کشید که حالش کمی بهتر شد. شهید علاقۀ زیادی داشت دوباره به جبهه برود. نزدم آمد گفت بابا شما هم بیایید با هم برویم. با هم دیگر به سمت ساری حرکت کردیم، هنگام اعزام سردار گرزین جلوی منو گرفت و از اعزام من مخالفت کرد و گفت که شما بمانید و با توجه به اینکه مسئول پایگاه روستا هستید، در جذب نیرو به ما کمک کنید.
در هنگام اعزام که همدیگر رو بغل کردیم جهت خداحافظی بر من یقین بود که پسرم شهید خواهد شد، یکبار بیشتر بر گونه هایش بوسه نزدم. در تاریخ ۲۴/۱/۶۷ ساعت ۴ بعد از ظهر از ساری حرکت کرد و به منطقه هفت تپه و فاو رفت که در آنجا مفقود اثر شد. سید باقر همیشه می گفت من دوست دارم در راه خدا شهید شوم، طوری که جنازه ام پودر شود. ما هم این چند سال که مفقود اثر بود به این فکر بودیم که به آرزوی خودش رسیده است.
۹ سال بعد از شهادتش، رفتم به حسینیه عاشقان کربلا ساری. منو بردن کنار شهیدم که هم رزم او شهید شیخ علی شاکری رو شناختم. به من گفتن پسر شهیدت را نگاه کن، من گفتم قبول دارم. چند بار اصرار کردن، من گفتم قبول دارم ولی اونها پسرم رو بهم نشون دادن. واقعاً تعجب کرده بودم، جسم شهیدم شبیه عکس سیاه سفیدی که از شما داشتیم بود، لباس هم تنش بود. واقعاً بعد از ۹ سال برام عجیب بود. ناراحت بودم که مادر شهید نتونست جسم شهیدش را ببیند.
انتظارم از جوانان این است که انقلابی، پشتیبان ولایت فقیه و ادامه دهنده راه شهیدان باشند.