پایگاه خبری چهاردانگه
بخش چهاردانگه شهرستان ساري

آن روز خورشید از پنجره کلاسمان طلوع کرد

0

مردی در باران آمد
آن روز خورشید از پنجره کلاسمان طلوع کرد
بوی خوش اسپند در تمام روستا پیچیده بود و چشم‌ها لحظه‌ای از جاده جدا نمی‌شد.مردان و زنان روستا همه آمده بودند و ما هم کودکانی که نمی‌دانستیم چرا «اروست» عزیز، هم بی‌قرار اشک می‌ریزد وهم صدای شادی‌اش بسیار بلند است. زادگاهم، تاریخی دیگر یافته بود. سرزمینی که از هر گوشه‌اش بوی گلاب به مشام می‌رسید. خوشحالی برای توصیف آن روز، کلمه کوچکی است و پس این همه سال نمی‌دانم چرا از مرور هرباره آن لحظات، باز بغض می‌کنم. باز بغض می‌کنم از لحظاتی که رهبرم به روستای محرومم آمد. به کلاس کوچک مدرسه‌ام. به آن گفت‌وگوی پدرانه‌ای که هرگز آن را از یاد نخواهم برد. هیچ کس دیگر در «اروست» طعم ماه مهری به آن شیرینی را در زندگی‌اش تجربه نکرد. شاید همه درباره روستانشینان بگویند که مردمان خونگرم و مهربانی هستند، اما آیا کسی لبخندهای آرام و بسیار مهربان آقا را با ما دید، آن دست های نوازشگری را که حالا پس از این همه سال هنوز در خاطرمان زنده است و جملاتی را که جز عشق و مهر پدرانه معنای دیگری نداشت. قلب‌های عاشق روستای دورافتاده‌مان «اروست» هر روز گام‌های رهبر مهربان‌مان را مرور خواهد کرد و اینکه یک روز در پاییز‌74، تابستانی به پا شده بود که خورشید در سینه‌اش سخت می‌تابید.
اهالی‌ روستای‌ محروم‌ «اروست‌» از توابع‌ بخش‌ چهاردانگه ساری‌، پیش‌ از ظهر دوشنبه بیست‌وچهارمین روز از مهرماه 1374 پذیرای‌ و‌لی‌امر مسلمین بودند، اهالی روستا آنچه‌ از عشق‌ و محبت‌ به‌ ولایت‌ داشتند در استقبال‌ از معظم‌له‌ نثار مقدم‌ حضرتش‌ کردند. روستاییان‌ چندین‌ راس‌ گاو و گوسفند را جلوی پای‌ رهبرشان‌ قربانی‌ کردند. آن‌ها در حالی که ‌ شعار «صل‌ علی‌ محمد بوی‌ خمینی‌ آمد» سر داده بودند با پخش‌ نقل‌ و شیرینی‌ از حلاوت‌ دیدار با مقتدایشان‌ کام‌ شیرین‌ برگرفتند. رهبری‌ دیدار از این‌ روستای‌ ۱۵۰ خانواری‌ را با حضور در تنها مدرسه‌ ابتدایی‌ و راهنمایی‌ آن‌ آغاز کردند تا تأکیدی‌ بر اهمیت‌ درس‌ و مدرسه‌ برای‌ روستاییان‌ باشد. ایشان به‌ کلاس درس‌ روستا رفتند، با کودکان‌ روستایی‌ پدرانه به‌ گفت‌وگو نشستند و دست‌ محبت‌ خود را به‌ سرو رویشان‌ کشیدند.
علی‌اکبر 10ساله آن روزها حالا 35ساله است با خوشحالی از 24مهرماه‌74 یاد می‌کند و می‌گوید:یادم می آید آن روز باران بارید. در کلاس درس نشسته بودیم که رهبر معظم انقلاب به کلاس‌مان آمدند، همگی به احترامشان ایستادیم. استرس و اضطراب در وجودمان موج می‌زد، از دیدن آقا سر از پا نمی‌شناختیم. من در ردیف اول کلاس نشسته بودم، آقا ازمن پرسید می‌خواهی چکاره شوی؟ در جوابشان گفتم: معلم، دکتر، مهندس! که با نوازشی پدرانه بر سرم بوسه زد. بعدها هم شنیدم ایشان از گفت‌وگویشان با من در جمع مردم بابل سخن گفته بود و از آرزوهایم حرف زد. علی‌اکبر احمدی‌نسب ادامه می‌دهد: تا آن روز هلی‌کوپتر ندیده بودیم و پس از دیدار ایشان، به اتفاق بچه‌های کلاس به محل فرود هلی‌کوپترها رفتیم و با خوشحالی فراوان رفتن رهبرمان و پرواز هلی‌کوپترها را نظاره‌گر شدیم. احمدی‌نسب خاطرنشان می‌کند: آرزو دارم بار دیگر رهبر معظم انقلاب را از نزدیک دیده بر دستانشان بوسه زده و از آن حضور تشکر کنم و بگویم: اروست خالی از جوانان شده و باید کاری کرد تا ما بتوانیم به اروست برگردیم و برای آبادانی‌اش تلاش کنیم.وی می‌گوید: آن روزها روستایمان با نزدیک 200‌دانش‌آموز ابتدایی، دبیرستان نداشت و من یک‌سال در دبیرستان شبانه‌روزی، یک‌سال در سمنان و یک‌سال هم در ساری نزد اقوامم درس خواندم. او اضافه می‌کند: قدوم رهبر معظم انقلاب برای اروست پربرکت بود و ما صاحب امکانات اولیه برق، جاده، خانه بهداشت و حمام عمومی شدیم، ولی «اروست» نیازمند کارهای زیربنایی است تا کشاورزی و دامداری‌اش رونق گیرد.
مجید معصومی از همکلاسی‌های علی‌اکبر و یکی از شاگردان کلاس می‌گوید: وقتی رهبرین در رابطه با آینده شغلی‌ام پرسیدند گفتم: می‌خواهم چوپان شوم، چون پدرم چوپان است. ایشان در پاسخ تبسمی زدند و گفتند: احسنت، شغل پیامبر نیز چوپانی بود. مجید می‌گوید: رهبر به همه بچه‌ها کیف، دفتر و خودکار هدیه دادند و این برای نخستین‌بار بود که چنین هدیه‌ای را دریافت کرده بودیم.دوست دارم بار دیگر ایشان را زیارت کنم و بگویم به خاطر اشتغال، 270‌خانواده از اروست کوچ و به سمنان مهاجرت نمودند و از ایشان بخواهم شرایطی فراهم شود تا مشکلات آب کشاورزی اروست حل تا از مهاجرت جوانان جلوگیری گردد.
ایشان مستقیما از زبان‌ مدیر و معلمان‌ مدرسه‌ با کاستی‌ها و کمبودهای‌ آن‌ آشنا شدند و به‌ مسؤولان‌ عالی‌ رتبه‌ای‌ که‌ همراهشان‌ بودند دستور کار بیشتر برای‌ مردم‌ روستا را دادند.
علی عالیشاه معلم 30‌ساله حق‌التدریسی آن روز «اروست» حالا بازنشسته شد می‌گوید: در سال‌74 تعداد 193‌دانش‌آموز به همراه 14‌آموزگار در اروست درس می‌خواندند که هم‌اکنون تنها 22‌دانش‌آموز در 2کلاس درس در حال تحصیل هستند. از آمدن مقام معظم رهبری به اروست بسیار شگفت‌زده شده بودیم و از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختیم. عالیشاه ادامه می‌دهد: پنجره کلاسمان روبه‌روی در مدرسه بود و وقتی ایشان را دیدیم که وارد مدرسه می‌شوند، احساس کردیم خورشید وارد مدرسه شده است. وی یادآور می‌شود: آن روز علاقه‌مندان بسیاری از روستاهای همجوار خودشان را به اروست رسانده بودند تا با رهبرشان دیدار کنند.
حضرت‌ آیت‌الله‌ خامنه‌ای‌ سپس‌ در خانه‌ یکی‌ از شهدای‌ روستای‌ «اروست‌» به‌ دیدار پدران‌ و مادران‌ پنج‌ شهید این‌ روستا رفتند تا با سپردن‌ گوش‌ جان‌ به‌ سخنان‌ صمیمانه‌ و صفابخش‌، آنان‌ را نیز تعظیم‌ و تکریم‌ کنند. روستاییان‌ شهید داده‌ به‌ رهبرشان‌ صمیمانه‌ گفتند: بچه‌های‌ ما جان‌ خود را در راه‌ دفاع‌ از میهن‌ اسلامی‌ و برای‌ برافراشته‌ ماندن‌ پرچم‌ حکومت‌ حق‌ اسلامی‌ فدا کرده‌اند. رهبر انقلاب‌ نیز آلامشان‌ را با این‌ سخن‌ تسکین‌ دادند که‌ «شما به‌ عنوان‌ خانواده‌ شهدا نور دیده‌ ما هستید و به‌ گردن‌ این‌ کشور حق‌ دارید زیرا جوانانی‌ را تربیت‌ کردید که‌ جان‌ خود را برای‌ حراست‌ از ناموس‌، ملت‌ و مرزهای‌ کشور در طبق‌ اخلاص‌ نهادند، خداوند آنان‌ را با امام‌ حسین‌(ع‌) محشور کند.»
رهبری با حضور در اجتماع‌ مردم‌ روستای‌ «اروست‌» به‌ احساسات‌ گرم‌ و صمیمی‌ آنان‌ پاسخ‌ دادند. ایشان این‌ دیدار را با اقامه‌ نماز جماعت‌ در جمع‌ روستاییان‌ به‌ پایان‌ بردند و به‌ مرکز استان بازگشتند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.