محمود احمدی افزایی/ نوشتن درباره ی علی کردان تکراری شده است. یا سخن از مظلومیت اوست یا با عناد و لجاجت همچنان نامش را با آکسفورد گره میزنند. گویی فقط در همین چند روز قبل و بعد از وزارتش زیسته بود. جز اشاراتی گنگ و مبهم از سوابقش سخنی به میان نمی آید. تنها یکجا صبوری و سکوتش را ستودند و دیگر تقریبا هیچ.
قصد ستودنش را ندارم که آنقدر دشمن نشناخته و شناخته داشت و دارد که گوش به روی هر حرفی جز آنچه می خواهند بشنوند بسته اند. ضمن آن که از فضایل و وارستگی های پنهان از دیگرانش هم چیزی نمی دانم. تنها فروخوردن بغض و اصرارش بر فاش نکردن اسرار چرکین برخی استیضاح کنندگانش را شاهد بودم و حکمتش را ندانستم.
فقط می دانم که آن صبر سنگین جانش را ستاند. مردی که در کار خستگی را به زانو در می آورد نازک تر از آنی بود که می پنداشتیم. بازدیدش از نمایشگاه مطبوعات سخت حیرانم کرد. می دانست با چه نامردمانی در میان جمعیت روبرو میشود و آمد. نشست و حرف زد. و بنا به شواهد همان روز ها دریافته بود کوتاهی عمرش را. و عجیب که باز هم از کسی و چیزی گله نکرد.
همان کت و شلوار سفید همیشگی و همان لبخند صدا و سیمایی اش. صدا و سیمایی که اقتدار مدیریت را در آن معنی کرده بود. وقتی پای نامه ای می نوشت ؛انجام شود؛ انجام می شد و همه می دانستیم که تعارفی در کار نیست. وقتی در طلب بودجه یک تنه به میان مجلسیان اصلاح طلب و غیر اصلاح طلب – در بدترین روزها – میزد همه می دانستند که دست خالی بر نمی گردد. اگر قرار بود مرکزی در شهری ساخته شود می دانستند که مراسم افتتاح ساعتی پس و پیش نخواهد شد و او خواهد آمد.
در ساختن و افزودن پرشتاب بود و پر طاقت. کم کاری و کم فروشی را بر نمی تابید. نیمه شبانی که خسته از خواندن خبر راه روهای طبقه ی چهارم ساختمان شیشه ای صدا و سیما را می گذراندم نیمه باز بودن در اتاق ؛معاون اداری و مالی سازمان؛ کنجکاو م کرد. با خودم گفتم در می زنم و اگر بود که احوالی می پرسم، اگر هم نبود که چیزی را از دست نمی دهم، در زدم و بود؛
از خبر خواندن و خبر نویسی پرسید و وقتی پرسیدم: این وقت شب؟! گفت: عقب افتاده ایم و بعد از ساعات اداری کارها سریع تر انجام می شود. دیگر هرگز فرصتی برای گفتگو دست نداد. رفتارش در سازمان را همه نمی پسندیدند. گاهی متکبرش می خواندیم و دگر روزی رییس در پرده. در توانمندی اش اما شک نکردیم هرگز. حتی روزی که دیگر معاون اداری و مالی نبود.
در وزارتخانه های کار و نفت می گفتند توسعه طلبی اش سایر معاونان – و شاید حتی وزیر را – به هراس می اندازد. شک ندارم که توسعه خواه بود اما نه از سر جاه طلبی که به عشق کار. با کار زندگی می کرد. مدام مشکلات را می کاوید و هر چه سخت تر جذاب تر. گفته بود اگر وزیر کشور مانده بودم گره سیستان را باز می کردم؛ می توانست.
سخت دل بسته ی رفیقان بود و چه عیب بزرگی! روز استیضاح چشمانش دوستان قدیم را می جست و کسی را نمی یافت؛ عجب تنها ماند مردی که از تنهایی می گریخت. هر نقطه ضعفی که داشت هرگز پشت کسی را خالی نکرده بود . کردان ماند و توسلش به؛ فاطمه زهرا (س)؛ که آن هم به سخره گرفته شد. مانده بودم که در ایام غربت چه می کند. که چگونه به اوج نرسیده افول کرد. که تکلیف دوستانی که همیشه نگران معاش و حالشان بود چه می شود. که چگونه به آینده فکر می کند.
خبر به کما رفتنش بر سرگشتگی ام افزود. سوالاتم را بی پاسخ یافتم. معلوم بود که بر نمی گردد. دوستی تلفن زد و خبر را گفت. نه مرد را دیده بود و نه در زیر مجموعه هایش کار کرده بود. همچون بیشترمان اخبار استیضاح را دنبال می کرد و همچون بیشترمان سرگرم شده بود. منقلب بود. می گفت چقدر بد تمام شد این ماجرا. جواب شنید: برای ما چرا اما برای خودش نه. اشاره کردم به شهرها و روستاهایی در خطه ی شمال که خودجوش در سوگش به تعطیلی نشستند و مردمی که مهربانانه پیکر خسته اش را در بر گرفتند.
در فاصله ی ۴ ماه از جنجال و هیاهو به آرامش مطلق رسید. و به احترامی که از او دریغ شد. می شنوم که می گویند: هر چه بود و هر چه کرد گذشت، خدا بیامرزد. گویی هنوز هم منتی بر سر او می گذاریم. شاید بهتر باشد که از روح به حق پیوسته اش بخواهیم که از داوری ها و تند روی هایمان بگذرد و از این که ناخواسته اسیر بازی های سیاسی دیگران شدیم.
سرنوشت کردان را هم واگذار کنیم به بخشنده ی مهربان وبانویی که متوسل درگاهش شده بود. فانا نسئلک ان کنا صدقناک الا الحقتنا بتصدیفنا لهما لنبشر انفسنا بانا قد طهرنا بولایتک./ دولت بهار
* مدیر کل سابق اخبار جام جم