دقایقی قبل از تحویل سال نو بی بی گل نساء سفره ترمه هفت سینش را پهن می کند. تند تند به این طرف و آن طرف می رود تا از هر گوشه چیزی را برداشته تا هفت سینش را کامل کند. قرآن بزرگی که یادگار سالهای جوانیش است. سیر و گندمی را که خودش در گلدان کوچکی سبز کرد و سمنویی که همسایه اش زحمت پختن آن را کشید، دسته ای سنبل که از باغچه حیاطش چید و داخل گلدان بلوری جلوه خاصی پیدا کرده را یکی یکی روی سفره قرار می دهد. نگاهی به عکس همسرش می اندازد، که انگار با لبخندی با او حرف می زند و در هر چه زیباتر شدن چیدمان سفره کمک می کند. خیالش که راحت شد. لباس نویی به تن می کند و عطری به خودش می زند و مشغول خواندن قرآن می شود. یادش می آید گذشته هایی خیلی دور خانم بزرگ دقایقی قبل از تحویل سال نو روی هر پله شمعی روشن و عنبر و عودی دود می کرد و آن لحظات برای همه قشنگ می شد. همه شاد بودند و برای انجام دادن کارهایشان از یکدیگر پیشی می گرفتند. با وجود اینکه تعدادشان زیاد بود و در محیطی شلوغ زیر یک سقف زندگی می کردند ولی به همه خوش می گذشت. آقا بزرگ دقایقی قبل از تحویل سال نو به امامزاده محل شان می رفت و برای همه اسیران خاک نماز و قرآن می خواند. سر نماز استخاره می کرد وقتی بر می گشت قرآن را دست کسی می داد که قرعه به نام او افتاده بود( مادرمه یا همان شگون) باید لحظه ای از در بیرون می رفت و دوباره با قرآن وارد می شد و همه دعا می کردند تا قدمش خیر باشد و سال خوبی داشته باشند. بعد هم تک تک اعضای خانواده یکدیگر را در آغوش می گرفتند و سال نو را تبریک می گفتند. آقا بزرگ از لای قرآن اسکناس های نویی بیرون می آورد، به همه عیدی می داد. دوستان، فامیل، همسایه، یکی یکی یا اللهی می گفتند و وارد می شدند. خانه ها زنگ نداشت؛ در چوبی بزرگی بود که همیشه به روی همه باز بود. و تا چند روز منزلشان همینطور شلوغ و پر رفت و آمد بود. خانم بزرگ سبدی از تخم مرغهای رنگ کرده و انواع شیرینی های خانگی و نان محلی روی سفره هفت سین شان قرار می داد و به مهمانان تعارف می کرد و جالب اینجا بود که همه تخم مرغ ها و شیرینی ها همان یکی دو روز اول خورده می شد. بی بی گل نساء در سفر ذهنش گذشته ها، آداب و رسوم و سنت های قشنگی را مرور می کند؛ قاشق زنی جوانهای محله را به خاطر می آورد که در شب بخصوصی قبل از سال تحویل چادر بر سر می گذاشتند طوری که صورتشان دیده نمی شد و داخل حیاط همسایه ها می شدند و زیر چادر با قاشق روی کاسه مسی خود می زدند تا از صاحب خانه چیزی به عنوان هدیه برای فرا رسیدن سال جدید بگیرند. خاطرش یادی از عمو نوروز می کند که روزهای پایانی سال با لباسهای محلی و با صدای دلنشین در کوچه پس کوچه ها نوروز خوانی می کرد تا همه را دعوت به استقبال از سال جدید بکند و شعرهایی از عمو نوروز را با خود آرام آرام زمزمه می کند که از دوازده امام شیعیان یاد می کند.
همی خوانم امام اولین را، شه کشور امیر المومنین را … بی بی گل نساء به یاد پارچه های رنگارنگ و زیبایی می افتد که از یک یا حتی دو ماه قبل از سال تحویل از شهر خریداری می شد و هفته ها منزلشان شلوغ تر از همیشه می شد. خیاط خانوادگی شبانه روز همان جا می ماند و برای همه از بزرگ و کوچک لباس نو می دوخت. خانم بزرگ هم این وسط کار خودش را می کرد و ملافه ها و پرده ها را نو می کرد و بچه ها و بزرگترها مرتباً از خیاط شان پذیرایی می کردند.
غرق در رویا و چرخیدن با پیراهن گلدار کمرچین زیبایش ناگهان با شنیدن صدایی تکانی می خورد و به خودش می آید. تنهاست و کسی دور و برش نیست و گوینده رادیو آغاز سال جدید را اعلام می کند. یا مقلب القلوب و الابصار … از جایش بلند می شود تا شمعهای روی پله ها را روشن کند و برای مهمانانش که به زودی می رسند چای تازه ای دم کند. خوشحالی از سر و رویش می بارد و دور و برش شلوغ می شود و مثل هر سال بچه ها و نوه هایش اولین کسانی هستند که وارد می شوند و سال جدید را به مادر و مادربزرگ شان تبریک می گویند.
همی خوانم امام اولین را شه کشور، امیرالمومنین را
زبان بگشا بگویم این سخن را امام دومی سلطان حسن را
امام سومی شاه شهیدان حسین جان کشتۀ تیغ لعینان
امام چهارمی زیدالعباد است گل باغ حسینم نامراد است
امام پنجمی خوانم نه باقر گل گلدسته ی آل پیمبر
امام ششمین خوانم ز جعفر شفاعت می کند در روز محشر
امام هفتمی موسی کاظم ولی لطف خدا را من بنازم
امام هشتمی سلطان رضا بود یقین دارم که جدش مصطفی بود
امام نهمین سلطان نقی را نقی و هم تقی و عسکری را
امام دهمین آمد به میدان ملائک بر سرش می خواند قرآن
امام یازدهم عسکر امام است ندا آمد که خلقان را تمام است
تمام کردم دوازده تن امام را محمد مهدی صاحب زمان را
راوی نورزخوانی: علی طاهری
نویسنده مطلب : نرگس طاهری – ماهنامه ارمون – شماره ۲۱ و ۲۲ – بهمن و اسفند ۱۳۹۳