روحالله صادقی از رزمندههای مدافع حرم که به مدت ۹۰ روز در شهرک خانطومان و حلب سوریه از جبهه اسلام پاسداری کرد، در گفتگوی اختصاصی با پایگاه اطلاع رسانی رزمندگان شمال بصورت اجمالی به تشریح حوادث خان طومان و شهادت بهترین فرزندان مازندران بدست تکفیری ها پرداخت که در ادامه تقدیم میشود:
قضیه سوریه ۶ سالی است که مطرح است، دو سال هم است که ایرانیهای به شکل جدیتر وارد شدند و از محرم پارسال عملیات محرم و نصر شروع شد. البته قبل از مهرماه سال گذشته حضور ایرانی ها جنبه مستشاری داشت که بعد از مهر سال گذشته به شکل تاکتیکی وارد میدان شدند.
قبل از ورود ایران بدون تردید بیشتر خاک سوریه به اشغال تکفیریها درآمده بود اما از وقتی ایران به صورت مستشاری وارد شد، رزمندگان اسلام فتوحات بسیاری گستردهای پیدا کردند و هزاران کیلومتر از سوریه را بازپس گرفتند.
خان طومان را سال گذشته در عملیات نصر آزاد کرده بودیم
گروههای تکفیری جیشالفتح، احرارالشام، فیلقالشام، جبههالنصره، جیشالاسلام و غیره در جبهه مقابل به اشغال سرزمین سوریه میپردازند.
۲۱ آبان سال گذشته توفیق داشتم به حلب بروم که عملیات ما هجومی بود و طی ۵۰ روز بیش از ۱۲۰ کیلومتر مربع خاک این کشور آزاد شد و خانطومان هم در اوایل دی ماه پارسال آزاد شد.
عملیات نصر سبب آزادسازی خانطومان شد و تا ۱۶ اردیبهشت امسال خط پدافندی در خانطومان ادامه داشت. تا قبل از اینکه خانطومان آزاد شود، مرکز فرماندهی تکفیری ها درآنجا بود. علت اصلی استمرار عملیات و آزادسازی کامل شهرک خانطومان رسیدن به اتوبان و شاهراهی هست که تمام تحرکات دشمن در همین موقعیت است. ما تا حدودی به موقعیت اصلی رسیدیم. وقتی فشارهایی بر دشمن مبنی برآتش بس مطرح شد فضایی شد تا دشمن تجدید قوا کند.
در نبر اخیر، دشمن جبههای وارد عمل نشد
در طی چند ماه اخیر، دشمن در سه مرحله قصد آزاد سازی مناطق خان طومان و شهرک های اطراف را داشت که هر بار با تلفات زیادی با شکست مواجه شد.
اما در عملیات آخر، دشمن جبههای وارد عمل نشد و با تمام قوا به نقطه خاص خان طومان تمرکز کرد و تعداد نفرات و تجهیزات نظامی را افزایش داد و با حمله انتحاری حجم وسیعی از شهرک را تخریب کرد.
یکونیم بعد از ظهر روز مبعث عملیات شروع شد و حدوداً تا ۵ صبح روز بعد آتش ادامه داشت. این عملیات از بچههای مازندران ۱۳ شهید گرفت که ۱۲ شهید جاماندند و فقط پیکر شهید قنبری برگردانده شد.
ما ۵۰ نفر بودیم دقیقا ۷ شهید در کنار من جا ماندند و راهی برای نجات وجود نداشت.
شهید رادمهر برای خود عالمی داشت
ما شهدایی را که از دست دادیم خیلی بزرگ بودند. از جمله محمود رادمهر که برای خود عالمی داشت. هرآنچه از خلق و خوی سیدالشهدا و رشادتهای رزمندگان صدراسلام مطرح میشود این بچهها در خود داشتند. وقتی نام علی عابدینی به زبان جاری میشود چیزی جز اخلاص نیست در حین خستگی مفرط خالصانه کار میکرد.
محمود رادمهر بسیار متعهد بود و در کار تعلل نداشت اما در حین فرمانبری کار، مسئوولیت قبول نمیکرد اما بسیار مسئولیت پذیر بود. می گفت میخواهم رزمنده باشم.
یادش بخیر،علیرضا بریری هم رفت سیدجواد اسدی را بیاورد که شهید شد.
شهید بریری آرزوی شهادت داشت از خانواده شهدا بود. با اینکه یکبار مجروح شده بود اصلا به ما نگفته بود. خانمش تعریف میکرد علیرضا آنچنان ذهن اعضای خانه را آماده کرده بود که شهادت برایم قابل باور است.
شهید سعید کمالی وقتی قصد رفتن داشت با مخالفت همسرش مواجه شد و من وقتی متوجه شدم بهش گفتم با ما نیا اما او گفت این بار که حضرت زینب ما را طلبید نمی توانم نیایم.
شهید کمالی نیروی ستادی بود و همیشه هدایتگر رزمندهها و بسیار جسور و شجاع بود. در عملیات انتحاری با جثه ضعیفش میرفت جلو و شهدا و زخمی ها را کول میکرد و میآورد. با سن ۲۵ سالهاش بسیار مرد بزرگی بود.
بلباسی دلش میخواست نخستین شهید مدافع حرم قائمشهر باشد
شهیدمحمد بلباسی مسئوول اردوی راهیان نور بود و به من میگفت این سری اگر قصد رفتن داری منهم باید بیایم در غیر اینصورت حلالت نمیکنم. آخرین سفر راهیان نور به محمد بلباسی گفتم سال آینده تمام راهیان نور عکسای ما نصب میشود و او میخندید و میگفت مگر ما شانس داریم که شهید بشویم. شهید بلباسی مردی بسیار مرتب و منظمی بود با برنامه کار میکرد و وقتی به نمازش نگاه میکردم بسیار زیبا و طولانی نماز میخواند و دلدادگیش محسوس بود.
حتی یکبار پیش خودم گفتم محمد با این نماز خواندنش نشان میدهد که رفتنی است.
شهید بلباسی دارای شجاعتی بود که قابل وصف نیست. ایشان قوت قلب بود. میگفتیم اگر محمد شهید شود ما تنها میشویم. اگر هم قرار است به شهادت برسد الان زود است چراکه خیلی به محمد نیازداریم. شهادت باشد برای روزهایی که کارمان تمام شد.
محمد بلباسی دلش میخواست نخستین شهید مدافع حرم قائمشهر باشد و همینطور هم شد.
بلباسی و سعید کمالی مانند بقیه همرزمان بسیار فعال بودند، کاری نبود که بلباسی و کمالی در آن نقش نداشته باشند.
شهید عابدینی سرمایه ای که در صحنه نبرد کشف شد
بسیاری از شهدای ما در میان خودمان ناشناخته بودند مثل علی عابدینی و حسین مشتاقی. علی عابدینی بینظیر و جسور بود. عابدینی سرمایهای بود که در صحنه نبرد خود را نشان داد و کشف شد. وقتی تیر خورده بود، برای درمان نرفت بلکه بقیه مجروحان را هدایت میکرد. از جان گذشتگی بسیار زیبا از این عزیزان دیده میشد.
شهیدعلی شالیکار بسیار متمول بود با این هدف آمد تا به شهادت برسد و میگفت تا خونی ریخته نشود موفقیت حاصل نمیشود.
این شهدا با فرهنگ دفاع مقدس انس گرفتند و همین دلبستگی سبب تقویت روحیه میشد.
شهید مشتاقی در جبهه هم به فکر نیازمندان بود
شهید مشتاقی آب میوه و کیک که سهمیه ما بود را جمع میکرد و به مردم نیازمند در سطح شهر می داد. دیده نمیشد کاری از دست کسی بر بیاید و کوتاهی کند.
سعید کمالی مردم عمل بود با ریزنقش بودن و جثه نحیفش شهدا را کول میکرد و میآورد.
با شهیدعلی جمشیدی در آنجا آشنا شدیم و بسیار آرام و متین بود.
شهید حسن اوجاییفر ته خسته تن بلاره
شهید حسن اوجاییفر فردی بود که باید به او بگوییم «ته خسته تن بلاره» او و محمد بلباسی در آن روز چند مجروح را به بیمارستان بردند. در همین حین به کمین افتادیم و حبیب مهدویان و مجتبی رمضانی را اوردیم و در چند متر فاصله رحیم کابلی مجروح شده بود سه نفر دو تا مجروح را میآوردیم و فضا از حالت عادی خارج شده بود بعد از آن اخرین صدایی که شنیدم علیرضا میگفت بلباسی جان دور بزن بیا و این آخرین صدایی بود که من شنیدم.
شهید کابلی بیشتر ایام در سوریه روزه بود
با شهید کابلی هفت تپه هم بودیم، پسرش هم در سوریه با ما بود که یک هفته قبل برگشته بود ایران. شهید کابلی بیشتر ایام در سوریه روزهدار بود. این سری خدا گلچین کرد و توفیق داشتیم چون در جای کوچکی بودیم بیشتر با هم ارتباط و انس داشتیم.
سیدجواد اسدی از پسرش تعریف می کرد، همان سید احمد ۸ ساله که تنها ثمره یک دهه زندگی مشترک بود. میگفت، «پسرم دیگر با من صحبت نمیکند و میگفت فرماندهات کیست تا از او برایت مرخصی بگیرم.» پسرش خبر نداشت که پدر در سوریه در حال مبارزه است.
هیکل ورزشی سید جواد چند متر پرتاب شد
فضای جنگ متفاوت است دشمن با هجوم گسترده توانست پیشروی کند. به سید جواد گفته بودم ایستادن در اینجا درست نیست بریم عقب. حدود ۸۰ متر با هم فاصله داشتیم. گفت شما بروید عقب من هم می آیم. هر چه ماشین را استارت زدم روشن نشد و با یکی دیگر از بچهها رفتم و تا به عقب رسیدم دشمن آمده بود و سید جواد متوجه نبود، نمی دانم با چه گلوله ای به او اصابت کرد که این هیکل ورزشی را چند متر پرتاب کرد و به دیوار کوباند که به شهادت رسید.
شهید بریری با صدای غرش تانکها جان می گرفت
علیرضا بریری وقتی که صدای غرش تانکهای دشمن را میشنید قدرت مضاعف میگرفت و می گفت: جان! بیایید جلو! علیرضا فردی بود که زیر باران گلوله تمام نیروهایش را تخلیه کرد و نگذاشت کسی جا بماند.
محمود رادمهر، سیدجواد اسدی و رحیم کابلی جا ماندند، لحظه آخر فقط صدای محمود رادمهر را از بیسیم داشتم. بدون شک شهید شد، چون فردی نبود که کوتاه بیاید.
آخرین صدایی که از محمود رادمهر شنیدم این بود« مرکز چه خبره » اختلال در پیام پیش آمد و صدایم را نداشت. بدون شک محمود شهید شد.
رزمندگان مازندران با دفاع خونین، دشمن را در خان طومان متوقف کردند
بیشتر افراد در جبهه دشمن چچنی، ازبکستانی، آفریقایی، تونسی و غیره بودند. یکی از فرماندهان ارشد در سوریه میگفتند که لشگر مازندران حماسهای خلق کردند که ما فکر نمیکردیم بعد از ۱۶ ساعت مقاومت دشمن در خانطومان متوقف شوند و احتمال می دادیم شهرک های اطراف هم به تصرف آنها درآید.
اگر در خانطومان میماندیم تلفات بیشتری داشتیم در حال حاضر در ورودی خان طومان مستقر هستیم.
لحظه لحظه در کنار همرزمان خاطره است که اگر روایت شود در کلام نمیگنجد.
در پایان به این نکته اشاره کنم که برخی میگویند رزمندگان بهخاطر حقوق دهها میلیونی به سوریه میروند، این همان تبلیغ شوم و جنگ روانی دشمن است. تاکنون دو مرحله به سوریه ماموریت داشتم مرحله اول ۱۵۰ دلار و مرحله دوم ۱۲۰ دلار حقوق دریافت کردم.
این مطلب در ویژه نامه رزمندگان شمال و به مناسبت نوزدهمین یادواره شهدای بخش کلیجان رستاق منتشر شده و چهاردانگه نیوز آنرا باز نشر می کند.