پایگاه خبری چهاردانگه نیوز: دهه شصت ،تنها شامپو موجود در بازار، شامپو خمره ای زرد رنگ داروگر بود. تنها خوراکی ما بیسکویت مادر بود که از شرکت تعاونی محل، آقا سید جلال روی قند و شکر و روغن کوپنی می گذاشت. صف طولانی نفت بود و قطار شدن نفت چلک ها یا به فارسی ۲۰ لیتری. قلقله و همهمه بود سر کپسول گاز که هفته ای دوبار با کامیون می آوردند و چه حکایتی داشت گرفتن یک عدد کپسول گاز!
شیک ترین وسایل بازی ما پسرا تخم پشمالو ، دودود، کش سنگ و….بود و بازی های: سنگ سوار کا_لینگه کا_ آغوز کا_ چنگل ماست.
اما داستان مدرسه، عده ای کیف داشتن و عده ای کش به کتاب می بستن. کله ها همه باید”تریک”می شد. ان هم بدست توانمند آقا “گلبرار”که دکه اش روبروی مدرسه بود، و با ان ماشین دستی چه صفای به کله ها می داد.
اون موقع دشتیبان های به نامی داشتیم برای جلوگیری از دستبرد گاوهای محل به گندمزارها؛.اقا قدرت رستمیان، عباس عرب، بزرگ خواجوندی، روحشان شاد
“بنداپه”” کله سر” یک فراخوان عمومی بود. همه انان که زمین کشاورزی داشتند باید می امدند. دعوت نامه ای در کار نبود،بالا روار،پایین روار،گت همند_، دشت، پیلک چال و…….
عده ای کارشان تخصص می خواست، مدرک نداشتن ولی تا دلتان می خواست بلد کار بودند مثل:ونده بافی، درست کردن چادرشب،سفره، گلیج ، فیه ، لفا و……
استادکاران به نامی بودندبا کوله باری از تجربه…
همسایه و فامیل ها از هم خبر داشتند. هرچند، موبایل و اینترنت،تلگرام و اینستا نبود. اول تعارفشا ن این بود:”شمارو به خدا”سادگی موج می زد در نگاه و صدا انان، آسنی پدربزرگ ها و مادربزرگ ها جزء برنامه هفتگی خانواده ها بود. شب های بلند زمستان؛با شب چره های؛مثل؛کندس، ولیک و تلکا
از نان های فانتزی و….خبری نبود، نون بود؛پنجه کش، فتیر و کلوا، وچه خوشمزه؛شیراش نشا، خوردن داشت.
عروسی بود عروسی ها اون دهه؛با صدای ساز و دهل؛طالب لوطی؛
و انار زدن داماد از بالای اسب؛برای خوشبختی عروس خانم.
تالار و سالن مجلل نبود. به جاش خانه های بود پراز مهر و صفا و مهمان ساده،با لباس های معمولی.
دختران و زنان؛ پارچ و شردون بدست ، صبح زود ب سمت “خل سر”برای گرفتن دوغ ناب؛وچه ول وله و صداهای؛زنان محل بعد دوشین گاو انها را هدایت میکردند به طرف”پشت غله جار نسترا”.
دونستن نام چهل کل خیلی واجب بود. برای بند اومدن بارون؛یا “چلا “خیلی کاربرد داشت برای درمان دردها.
روضه های هفتگی پر بود از پیرمردانی که به ترتیب سن نشسته بودن؛ و قلیان های که صدای ان ؛ و دودش در فضای اطاق های کاهگلی می پیجید.
هرچه بود ان سال ها گذشت.
مغازه قدیمی در شهر کیاسر ( محله آهنگر خیل ) – برداشت شده از وبلاگ فقط عکس کیاسری
اینک تا دلتان بخواهد شامپو در بازار است. هر نوعش،از کوپن و جنس های کوپنی خبری نیست. اقا سید جلال بازنشسته شده.
“نفت شرکت”رو خراب کردند و دیگر از صف های طویل ” نفت چلک ها”خبری نیست که نیست، لوله های گاز اومدن به جای”کپسول گاز”
الان وسایل بازی پسرها خیلی شیک شده؛مرد عنکبوتی و بتمن اومد؛دیگه کسی، کش به کتاب ها نمی بنده. مغازه اقا گلبرار خراب شده؛خودش هم به رحمت خدا رفته، دیگه کله ای”تریک نمیشه.
دیگه از گاو، گوسفند تو محل خبری نیست، و کسی هم نمیخواد از گندمزارها مراقبت کنه.اقا قدرت، اقا بزرگ، عباس آقا هم دیگه بین ما نیستند.
دیگه فراخوان عمومی نیست. اما برای هر مهمانی حتما منتظر دعوت نامه باشید، سر خود نباید به مهمانی رفت.
دیگه متخصص فراوان شده تو هر زمینه ای تا دلتون بخواهد، خیلی ها مدرک دارند. هرچند اگه کار کردند بلد نباشند؛”بلد کار کم داریم ولی؛ متخصص فراوان.
همسایه و فامیل ها اصلا از هم خبر ندارند، هرچند همه، موبایل، تلگرام، اینستا گرام و اینترنت دارند. تعارف ها عوض شده: خیلی مخلصیم، فداتت بشم، نوکرتم و……..اگه پدربزرگ و مادربزرگی باشه دیگه خانه سالمندان هستش.
نه از شردون خبری هست، نه از دوغ محلی و نه گاوی بسمت پشت غله جار و نستر نسترا میره.دونستن نام چهل کل، نیازی نیست. چون دیگه همیشه”عمو اصغری “هست.
قلیون ها جمع شدند و پیرمردها خیلی کم، خونه ها اجری شدند و…………
سال شصت گذشت با تمام خاطراتش؛الان دهه ۹۰ هست؛ خیلی چیزهای دهه شصت دیگه نیست؛شاید نیازی به بودنشون همه نباشه؛ولی چند تا چیز نیازشون خیلی حس میشه:
سادگی، صمیمت، صفا ، ؛مهربانی، یکرنگی، اعتماد و……
شاید الان حسرت بخوریم ای کاش به دهه شصت بر می گشتیم
ولی افسوس ……….
نویسنده: جلالی کیاسری
آفرین بر نویسنده بزرگوار، کل زندگی یکبار با این متن زیبا مرور شد فقط می توان گفت حیف و صدحیف. یادش بخیر.
درود
این مغازه حاج یداللله محمودی بود خانه علی خلخال ملک یادش بخیر