بازیهای تابستان ساعت حدود شش شروع میشد و ما از حوالی ظهر در استادیوم بودیم. شش ساعت در روی سکوهای سینمانی بیسایهبان در گرما و شرجی تابستان مازندران. قبل از ما ضلع شمال غربی ورزشگاه که پر شده بود. همان جا که وقتی فرامرز اضطراری گل میزد اول به آن سمت میرفت و نادر دستنشان و حسین مسگرساروی و ستارههای دیگر آن زمان فوتبال مازندران را طور دیگری تشویق میکردند. همانها که تنشان انگار خستهتر بود و بوی شالیزار میدادند. همان جا که سرگل تخمه دور میدان قائم شهر را آنجا میفروختند: جایگاه قائم شهریها. آنها و عشقشان به فوتبال تافته جدابافته بود.
آن سالها سالهای اوج فوتبال تیمی مازندران بود؛ زمانی که تیم منتخب و دستوری استان شکل میگرفت. بعد لیگ قدس تعطیل شد و باشگاهها آمدند و نساجی و باشگاههای دیگر وارد کورس بازیهای باشگاهی شدند.
… برای کارخانهای که بر اثر سوءمدیریت در حوزه نساجی کشور و به خصوص نساجی درمازندران رو به سقوط بود، معلوم بود که چراغ تیم فوتبالش رو به افول میرود و رفت. اتفاق عجیبی نبود: تیم فوتبال نساجی مازندارن همراه با نساجی مازندران رفت.
***
کمکم دستگاهها خاموش شدند، کمکم کارگرها بیکار شدند و کمکم کارخانه شد مخروبه، و نساجی که روزگاری یادآور کار و تولید و رونق بود، شد نوستالژی همه اینها و نماد برعکسشان. نماد همه آن روزها. دیوارها خراب میشوند و زمین مخروبه، و میتوان زمین مخروبه را فروخت اما یک اسم را نه. اسمی که حک شده بر دل صدها هزار نفر از مردم یک شهر و استان. اسمی که میتواند هم اسم یک تیم باشد و هم یادآور از دست دادن شغل بسیاری از مردمشان. آن کارگران با آن دستهای پینه بسته، هر بار که به دستانشان نگاه کردند به یاد نماد شهرشان افتادند و این گونه بود که بعد از خراب شدن برج و باروی ظاهری کارخانه هم، برج و باروی نساجی در دل هوادارانش زنده ماند تا یک روز این بغض بترکد و همه مردم، همراه تیمی که سد لیگ برتر را شکسته است، اشک شادی بریزند.
***
اتفاق عجیبی بود. دو تیم از یک استان و از دو شهر مجاور برای رفتن به لیگ رقابت میکردند. در شرایط عادی و اگر نساجی نبود، قطعا برای ورود «خونه به خونه» به لیگ برتر هم شادی میکردیم اما شادی برای تیم نساجی طور دیگری است. خونه به خونه هم تیم خوبی ست و چند سال است که آمده و حتی به فینال جام حذفی هم رسیده اما به هر حال نماد چیزی نیست. این تیم خوب وقت دارد برای سالهای بعد که بیاید به لیگ. نساجی دیگر وقت نداشت و بغضی بود که حالا باید میترکید، چرا که نساجی نماد اعتراض به همه ندانمکاریهای برخی مسئولان مازندران در همه ربع قرن گذشته هم هست. سالهایی که مازندران (با این همه فوتبالیست مستعد که در تیمهای بزرگ تهران و شهرهای دیگر بازی میکنند)، نمایندهای در لیگ یک نداشت و آنها تلاشی برای رفع این مهجوریت نکردند. حتی وقتی به همدان و قم بدون فوتبال، پاس و صبا را داده و نابود کردند هم، آنها این همت را نداشتند که مثلا راه آهن را به ساری بیاورند تا هم برایش تماشاچی دست و پا کنند و جلوی نابودیاش را بگیرند و هم برای این همه شوق و استعداد مردمان دیار خسته ماوایی بسازند. هیچ. قم میتوانست تیم اهدایی داشته باشد و مازندران نه.
نساجی امید شهر و دیار خسته بود. نماد دیاری که هیچگاه به اندازه توانایی، استعداد طبیعی و قابلیتهایش قدر ندیده است و اگر محبت و لطف خداوندی و اهدای این زمین و هوای پر برکت نبود، حالا قطعا جزو استانهای محروم شناخته میشد.
او در تمام این سالها نفس میکشید تا یک نشانه باشد برای بغض فوتبال مازندران و در عصر روز یک شنبه نهم اردیبهشت بترکد و اشک شود بر گونه مردمی که همه گونه بیمهری و بیتوجهی را دیدهاند.
***
نساجی ای امید شهر و دیار خسته. خوش اومدی به جایی که سال ها قبل باید میاومدی…
آنها که پیشتر میتوانستند دستت را بگیرند و بالایت بیاورند، حالا این فرصت را دارند که حمایتت کنند که بمانی و اوج بگیری اما تو به آنها تکیه نکن. دستت را بر زانوی خسته اما توانمند مردمان کار و شالیزار بگذار، بلند شو، استوار بمان و به اشک شوقشان بیاندیش که بر گونههایشان جاریست. این اشکهای شوق شالیزارهایشان را سرسبزتر میکند.
حالا مردم دیارت، در فصلی که نشای شالیها شروع شده است، بعد از یک روز کار طاقتفرسا در گل شالیزار، با عشق و بیشتری گل و شل را از پایشان میشویند و به زمینهای فوتبال میروند. امسال برنج مازندران خوشعطرتر میشود. پسران شالیزار برگشتهاند و دل مردم دیار شالی روشن است.
آرش نصیری – ورزش ۳
عکس: ایرنا