سگ ها موجودات عجیبی هستند. این حیوانات وفادار از راسته گرگ سانان جزو اولین حیوانات وحشی بودند که به دست انسان اهلی شدند. در تمام جوامع بشری سگ را حیوانی وفادار میدانند. امروزه انواع سگ ها با شکلهای متفاوت و نژادهای گوناگون و کاربردهای مختلف در خدمت بشریت و بهترین و مناسب ترین حیوان برای پاسبانی و نگهبانی گوسفندان، سگ ها هستند. در این جستار کوتاه می خواهم در باره سگ های گله و ارزش آنها در فرهنگ چوپانی بالاده در روزگار گذشته حرف بزنم.
در روزگار گذشته که در منطقه بالاده گلههای فراوان گوسفند وجود داشت، مناسبترین سگها، از نژاد معروف سنگسری بودند که دارای اندامی بلند و تپل و سری بزرگ و پاهای بسیار قوی و بسیار شجاع و نترس هستند. این سگ ها در شکار خرسها که به گله میزدند بسیار شجاعانه و بی باک عمل میکنند و گرگها کاملا از آنها در هراسند.
سنگسر در نزدیکی سمنان و در ۵۰ کیلومتری جنوب بالاده هست و مردم این دو منطقه از قدیم تاکنون با هم رابطه داشتند و این ارتباط باعث میشد تا چوپانان بالاده از چوپانان سنگسری، توله سگهای معروف سنگسری را دریافت کرده و خود به تعلیم آن میپرداختند. گلههای چوپانان بالاده نیز از دست گرگها و خرسها و حتی پلنگها در امان نبودند و هر کسی سگی گیرا و شجاع داشت، راحت تر و با فراق خاطر بیشتر می توانست شب در کنار گلهی خود بخوابد.
زندهیاد حاج کریم توبه (فرزند مرحوم مِلامَمِّدی؛ و پدر من) خاطرهای زیبا برایم تعریف کرده که منم برایتان نقل میکنم: «پدرم مِلا یک سال قشلاق را در دشت بَسو (در ۵ کیلومتری شمال) بهشهر ماند. فصلهای پاییز و زمستان بسیار سختی بود و بارش باران و برف بوران طولانی، دامداران را کلافه کرده بود. آن سال کمبود خوراک دامی و چراگاه، موجب تلفات زیادی از دام مردم شده بود. خلاصه زمستان با تمام سختیهایش گذشت و رویش جوانهها نوید بهار را میداد و بوی سفر به سمت ییلاق و بالاده.
ما، سگی بسیار زیرک و با هوش داشتیم که نامش تاک بود و رنگ تقریبا قهوهای مایل به زرد داشت، بسیار گیرا و جسور و بیباک؛ و پدرم ملاممدی هم سگش را بسیار دوست داشت. ما در اویل خرداد سال بعد بار سفر را بستیم و به سمت بالاده حرکت کردیم. بعد از عبور از سمت روستای تِروجن و مسیر روستای لایی و گذر از کوه ها و جنگلهای صعبالعبور و روستای بین راه مانند کِنت و لایی و آکرد و اِرِم و چالو و سَنور و ایوِل و …. به بالاده رسیدیم. در بین راه و در میان کوهها و جنگلهای انبوه و پر از حیوانات درنده، مِلا متوجه شد که سگش تاک نیست. چندین بار با صدای بلند صدایش زد: تااااک …. تااااک…. تااااک …. و هر روز چند بار در کوه و کمر صدایش میزد و از چوپانان سراغش را می گرفت، اما از تاک خبری نبود و مِلا هم سخت دلگیر شد.
تقریبا دو سه ماهی بود که گله گوسفند در بالاده بود تا اینکه به پدرم خبر دادند «سگ شما را در بَسو دیدیم». پدرم از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد و به من ماموریت داد تا به مازندران برگردم و تاک را پیدا کنم و با خودم بیاورم. (سادوا: بالادهی ها به دشت و جلگه ساحلی مازندران، مازدرون و به ارتفاعات ییلاقی، کوه می گویند). حالا میدانید من چند سالم بود؟ باورتان نمیشود! تقریبا یازده دوازده سالم بود. قرار شد صبح زود طوری از بالاده راه بیفتم که شب را در روستای لایی بگذرانم و صبح روز بعد به سمت بهشهر و بسو بروم و تاک را پیدا کنم. غروب آفتاب به لایی رسیدم و شب را در منزل آشنایی ماندم و صبح زود به سمت بهشهر راه افتادم و بعد از ظهر روز دوم به بسو رسیدم. بسو، در سکوت گرم تابستانی بود و کسی آنجا نبود. همه چوپانان به کوه رفته بودند. در راه درپنبهزاری، خربزه ای کندم و سیر خوردم و بعد با صدای بلند سگمان را صدا زدم: تااااک تااااک تااااک…. و من هنوز منتظر بودم تاک صدای مرا شنیده باشد و به طرفم بیاید؛ چند دقیقهای گذشت و ناگهان سگی بسیار نحیف و بی مو در حالی که دمش را تکان می داد به دست و پایم افتاد. اول نشناختم و بعد فهمیدم خود تاک است.
حیوان که به گرمای هوای تابستان در دشت مازندران و گرسنگی عادت نداشت موهایش را از دست داده بود و لاغر شده بود. به هر زحمتی بود سگ را به بالاده رساندم و پدرم مِلاممدی از دیدن تاک بسیار خرسند شد و صورت مرا بوسید.
مِلا، تاک را در طویله منزل نگهداری و چند هفته از او خوب پذیرایی کرد تا کم کم موهایش در آمد و چاق و چله و بی عیب شد و آنگاه تاک را کنار گله آورد. وقتی پس از مدتها، تاک گله گوسفند را دید چنان بی طاقتی میکرد که نگو…»
***
آری عزیزان! چوپانان بالاده قدردان طبیعت و حیواناتشان بودند و به هر قیمتی از آنها نگهداری میکردند. متاسفانه امروز از آن همه گله گوسفند و چوپانان بالاده و سگهایشان چیزی باقی نمانده؛ جز همین خاطرات قدیمی.
نوشته: محبوب توبه بالادهی / مرداد ۱۳۹۸
بازنویسی و ویرایش: عین الله آزموده
نقل از وب سایت سادوا بالاده
خاطره قشنگی بود خبر خوش این بود که سگ پیدا شد و به گله برگشت در کل روستاهای ما ان حال وهوا سابق را ندارد و خیلی حیف شد از جاده کیاسر به سمنان رفت و امد میشود دل انسان میگیرد که چه ساکت و خالی از سکنه شد به عبارتی بوی روستا به مشام نمیرسد
منم همین برام پیش آمد