• آب و هوا کیاسر
  • پیوندها
  • تماس با ما
  • نقشه آنلاین
  • نقشه چهاردانگه
دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴   
پايگاه خبري چهاردانگه
  • صفحه اصلی
  • اخبار چهاردانگه
  • اخبار مازندران
  • دسته بندی اخبار
    • اخبار ویژه
    • اخبار فرهنگی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار نماز جمعه
  • فیلم و عکس
    • فیلم
    • گزارش تصویری
    • تصاویر قدیمی
  • معرفی
    • معرفی روستا
    • معرفی منابع مطالعاتی چهاردانگه
  • گفتگو و یادداشت
    • گفت و گو
    • یادداشت
    • گزارش و مقالات
  • امکانات سایت
    • آب و هوا کیاسرامروز
    • اوقات شرعی کیاسر
    • ارسال خبر
    • نقشه آنلاین
    • نقشه چهاردانگه
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
پايگاه خبري چهاردانگه
  • صفحه اصلی
  • اخبار چهاردانگه
  • اخبار مازندران
  • دسته بندی اخبار
    • اخبار ویژه
    • اخبار فرهنگی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار نماز جمعه
  • فیلم و عکس
    • فیلم
    • گزارش تصویری
    • تصاویر قدیمی
  • معرفی
    • معرفی روستا
    • معرفی منابع مطالعاتی چهاردانگه
  • گفتگو و یادداشت
    • گفت و گو
    • یادداشت
    • گزارش و مقالات
  • امکانات سایت
    • آب و هوا کیاسرامروز
    • اوقات شرعی کیاسر
    • ارسال خبر
    • نقشه آنلاین
    • نقشه چهاردانگه
دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴   
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
پايگاه خبري چهاردانگه
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج

سفرنامه اربعین| نون بهشتی/ماجرایی از دلدادگی

۱۷ مهر ، ۱۳۹۹
در اخبار مازندران
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
A A
0
سفرنامه اربعین

پایگاه خبری چهاردانگه نیوز:

خبرگزاری فارس مازندران ـ اربعین دلتنگی| تلو تلو کنان عرض خیابونُ طی کردم تو همون حالت خستگی و تو چند متری خودم  زمزمه‌ بچه‌ مسجدیا رو می‌شنیدم که آخرِ شبی در حال سر و سامون دادن به علم و کتل مراسم دسته‌روی  یا حسین گویان فردا بودن، تو دلم سرزنش کردم آدمایی رو که  ۱۴۰۰ سال همچنان عزاداری می‌کنند…

بالا پایین پریدن‌های مهمونی امروز برام نا نذاشته بود؛ همه چیزش کامل بود جز به قول ننجونم نوشیدنی‌های زهر ماری، قدم‌هامُ تند می‌کنم تا زودتر به خونه برسم نه حوصله بازجویی‌های بابا رو دارم نه ننه من غریبم بازیای مامان همیشه دل نگرون رو با اون نصیحتای ملوکانه‌ش.

آروم و بی‌صداتر از همیشه کلید رو می‌چرخونم و وارد خونه می‌شم از کورسوی تلویزیون که روشنه فهمیدم  پدر خوابش بردهُ انگشت مبارک رو به دکمه آفِش نزده ؛ظاهراً خیلی وقته از اومدنم ناامید شدن. کنترل تلویزیون رو خیلی آروم از زیر دستای پدر می‌کشم بیرون آخه دورت بگردم پدر حالا چرا دست به سینه خوابیدی؟

برگشتم به سمت تلویزیون تا نورشَم مثل صوتش ببندم آخه پدر خیلی مراعات حال مادر رو می‌کنه وقتی آرام بخشاشُ خورد دیگه یه کله باید تا صبح بخوابه هر پارازیتی هم که بیدارش کنه دودش به چشم ما می‌ره برا همین پدر آخر شبا تصویرِ بی‌صوت می‌بینه!

برمی‌گردم به سمت تلویزیون که آخرین تیر خلاص رو برای خاموشی بزنم اما یه صحنه‌ای چند ثانیه‌‌ رو صفحه تلویزیون مو به تنم سیخ میکنه !

 

یاد پدر افتادم و دست به سینه خوابیدنش! از قاب سیما دو تصویر در حال پخش شدن بود یه طرف زائرای اربعین تو مسیر کربلا و یه قسمت دیگه هم که بدنم با دیدنش گُر گرفت نمای بسته‌ای از بین‌الحرمین بود که برای چند ثانیه‌ای لنز دوربین روش زوم شده بود.

چار ستون بدنم متلاشی شد تپش قلبمُ نامیزون حس میکردم یه آبی به دست و صورتم زدمُ چند ثانیه‌ای نفس تو سینه حبس و رها کردم تا به حالت عادی برگردم حالم بهتر نشد رو تختم دراز کشیدم و انتظار داشتم با روی هم رفتن پلکام حالم عادی بشه .

مگه خوابم می‌برد تا صبح! با هر این پهلو و اون پهلو شدنم خوشی‌های آنی و حقیرانه‌ای که اسمشُ گذاشتیم جوونی با همه خاطرات سال‌ها  اسارتِ تنم جلوی چشام رژه میرفتن و این تلنگر تبدیل به ترکشی می‌شد که به قلبم اصابت می‌کرد و ماحصلش قطرات اشکی بود که تا صبح رو صورتم سُر خورد.

یاد مهمونی امشب افتادم  که ضجه‌های پدر خاطری نداشت که به حرمت این روزا  مرام بذارم و لوطی‌گری کنم و دست رد به سینه گناه بزنم.

 

به ساعت نگاه می‌کنم از ۴ بامداد کَنده نمیشه ای کاش هر چی زودتر صبح بشه و رها بشم از  برزخ این افکار لعنتی به هر زوریه پلکامو به هم مُهر و موم می‌کنم تا به زور تلقین هم شده آرامشی به این کالبد خسته و درموندنم تزریق کنم.

شب متفاوت‌تر از شبای سه دهه عمرم رو به زور خواب آور به صبح میرسونم اما صبح هم  همون آشوب و استیصال دیشبی رو تو وجودم حس می‌کنم به هر دری میزنم رها نمی‌شم از این افکار موهوم.

سر میز صبحونه پدر با همون لحن همیشگی چند کلامی آروم نصیحتم می‌کنه از کوره در رفتنم می‌ترسوندش برای همین هیچ وقت عتاب و غضب نبود تو کلامش، منِ بی ملاحظه اما سال‌ها ‌گوشم بدهکار حرفاش نبود، از نگاه تیز مادر فهمیدم که بعدِ بابا اونم چند کلامی نصیحت مادرانه داره اونم برای حفظ حرمت این روزا.

آخه چه جوری حالمو شرح بدم براشون؟! اصلا چی از حالم بگم؟! بگم که بعد از جمع شدن بساط بی‌بندوباری دیشب و دیدن حالت تضرع پدر و  تصویر زنده‌ای که از کربلا پخشِ زنده می‌شد من متلاشی شدم و شدم یه آدم دیگه؟! تازه همین دیروز بود که بابا گفت آرزوشه منم مثل همه آذریای که عشق ابوالفضل دارن پیرهن سیاه بپوشم و تو صف مقدم سینه و زنجیر زنا حاضر بشم.

 

چقدر خرده گرفتم و خندیدم به اعتقادش؛ نکنه دل پدر شکست که به این درماندگی دچار شدم !؟ حالا چه جوری بگم از حال و روز این روزای وصله ناجورشون؟

مثل اسفند رو آتیش بیقرار بودم تغییر رفتارام براشون سوال‌ بود؛ پدر از زیر عینک زیرزیرکی نگام می‌کرد اما زنجیره‌ صلواتی که با تسبیح می‌فرستاد رو اینبار برای نصیحتم قطع نکرد  مادر چیزی به زبونش نیاورد اما از نگاش فهمیدم که تو دلش دلیل همه غیر عادی بودن هامو ربط میده به مصرف زیاد به قول خودش زهرماری‌ها! چند روزی رو با همین نابسامانی پشت سر گذاشتم حالم پریشون تر از روز قبلم بود.

دوباره از شبکه مورد علاقه‌ پدر تصویر زوار اربعین در حال پخش شدن بود زائرایی که تند تند پاشونُ به سینه جاده می‌کشیدن با سائیده شدن پاهای برهنه به جاده حس کردم دل منم هوایی این سفر زمینی شد.

به قاب تلویزیون نزدیک شدم از حالت پدر فهمیدم که برای گیر دادنای احتمالی من گارد گرفته اما من شرمنده تر از اون بودم که بگم تو دلم چه بلوایی به پا شده.

پدر  نوحه‌ای رو زیر لب زمزمه می‌کرد: “رشده یتدیم آستانونده چوخ اولدی زحمتیم
سایه‌ لطفونده مشهور اولدی نام و شهرتیمقابل بذل توجه اول

سا بو گون خدمتیم تاج عزّت قویدوقون بیر باشه گل چک باش حسین”

لکنت داشتم تا به پدر  پیشنهاد سفر اربعین بدم اما دلمُ به دریا زدم و گفتم پدر جان من که علافم و الوات اگه بنا داری امسال زائر اربعین بشی منم همرات میام به این نیت که ببینم این جاده چی داره که یه جهان اسیرشن؟!

به هر دو شون شوک وارد شد مادر اما این بار با طعنه مصرف زیاد اون زهر ماری رو به روم آورد.

با اصرارهام برای عازم شدن به پدر فهموندم که به اعتبار دعاهاش فرصت تغییر برام مهیا شده فقط همراه راه می‌خوام.

کوله سفر پدر و پسری زود بسته شد به نیت توبه و آدم شدن  عازم کربلا می‌شیم، رو ضمانت پدر پیش سالار شهیدان و حضرت عباس  خیلی حساب کردم آخه سال‌ها است که نوکر بی چون و چرا و خادمِ دلدادشونه.

 

 

و ما عازم می‌شیم فاصله ۹۲ کیلومتری مهران تا عراق رو طی می‌کنیم جمعیت پیاده‌ به خاطر نبودن ماشین به سمت مرز در حرکتن هر ماشینی هم که توقف داره زائرا آویزنش می‌شن ما هم آویزون یکی از ماشینا می‌شیم اینجا مهم نیست چقد ظاهرت خاکیه و صورتت آفتاب گرفته‌س، شوق مقصد انگار ارزش خاکی بودن‌ها و خاکی شدن‌ها رو داره.

چه ولوله‌ای پشت گیت‌ها به پاست؛ دست جنبوندن مامور گیت‌ها هم تکونی به صف نمی‌ده البته کسی تو اون حرارت بالا و ازدحام نه لایی می‌ره که نوبتش جلو بیفته نه صدای اعتراضی ازش بلند می‌شه.

همه انگار سفید کرده راهن موج  جمعیت شوکه ام میکنه هر جا که پا میذاریم با سیل جمعیت باور نکردنی  مواجه میشم.

 

دنبال زمان نمی‌گردم انگار پشت گیت‌ها جا گذاشتمش، کم کم  پا به عمودهایی می‌ذاریم که پدر ازش حرف می‌زد و من تصوری ازش نداشتم.

همراه جمعیت حرکت می‌کنیم، هنگامه‌ای تو  مسیر نجف به کربلا به پاست رو چادر موکب‌ها پرچم‌های سیاه و سبز نصبه و ازشون مداحی و نوای سینه زنی سوزناک پخش می‌شه، یه جاهایی تو راه مزین به شعر و حدیث و تصویر ناب شهیداس.. باورم نمیشه که کربلام….

صدای دعوت خادما برای پذیرایی زوار منُ یاد تبلیغ بازاریا برای فروش اجناس شون میندازه اما اینجا داستان فرق می‌کنه آدما از هر قوم و قبیله و صنفی برای خدمت‌گذاری عاشقانه از هم سبقت می‌گیرن!

رقابت شون برای پذیرایی طعم ارادت عجیبی داره نقطه آغاز سفر، گلومو با یه چایی عراقی‌تر می‌کنم.

کوله پدر رو با اصرار از کولش برداشتم، سنی ازش گذشته بود لاقید بودن‌هام خطی شد به پیشونیش و چروکی شد روی صورتش اینجا دلم بیشتر از همیشه غنج میره براش، امان از نااهلی.

رشته این افکارم رو دسته عزاداری حدود ۳۰ یا ۴۰ نفره‌ای به هم میزنن که حرکتشون تندتر از بقیه زائراست، هم‌نوایی سوزناکی دارن و همه جوونن، سیه چرده‌گی سیماشون نشون میده از عشاق هندوستانن.

اوضام پریشون ‌تر از همیشه‌س اما هوایی شدن دلم برای سفر به این نقطه از بهشت رو نقطه آغازی می‌دونم برای آزاد شدن از بند اسارت‌های تن.

صف دلدادگان شلوغ و شلوغ تر میشه با وجود برپا بودن ایستگاه‌های متنوع صلواتی باز هم موکب‌دارهایی  با ضجه و التماس، زوار  رو دعوت به پذیرایی میکنن از  این همه معرفت و محبت‌شون می فهمم که عراقی‌ها  به اهل بیت‌شون خاصه امام حسین چه ارادت عمیقی دارن.

آفتاب  به وسط آسمون میرسه و کلبانگ اذان ظهر در حال پخش شدنه با پدر در موکب بصره‌ای‌ها  توقف می‌کنیم، یه خادم کوچولو به زور جوراب رو از پامون درمیاره که بشوره مقاومتم بی‌فایده‌س تند و تند و با لبخند با لحن عربی کلماتی رو به زبون میاره.

برداشتم اینه که نترس عمو با این دمای بالا زودی خشکش میکنم و میارم برات، بعد از نماز چند دقیقه‌ای چشامُ رو هم می‌ذارم دوباره اون نمای بسته از بین‌الحرمین به خوابم میان چه جبروتی داشت اهتزاز  پرچم مشکی رو گنبد اربابم حسین.

همین یه تصویر اهرمی بود که زمان رو به بطالت سپری نکنم از کوله‌‌ی  زیر سرم  سربند  منقش به “سنه قربان یا ابوالفضل رو دور سر پدر و خودم بستم” صاحره دختر ۸ ، ۹ ساله عرب با اون چادر عبا مانندش جورابا رو تمیز و تا کرده تحویل مون میده و باعجله و بدون اینکه تعارفات ما برای تشکر تموم بشه به سمت زائری میره که به نظر می‌رسید با اهل و عیالش به این سفر اومده بودن.

گردن پدر تکیه‌گاه خوبی برای رفع خستگی دختر ۵ ، ۶ ساله‌‌ این خانواده بود انگار مسیری طولانی پدر، دخترک رو روی گردنش حمل کرد.  

دختر نوجوون دیگه‌شونم پرچم قرمز منقش به یاحسین رو با خودش حمل می‌کرد، دلم می‌خواست بیشتر از عِرق شون به اهل بیت بدونم و اینکه چی وادارشون کرد سختی راه رو به جون بخرن؟ بعد از ادای نماز به پدر خانواده نزدیک می‌شم و سر بحث رو با کلافه‌ بودن و خستگی دختر کوچیکه باز می‌کنم.

اما نه مثل اینکه عقلای این جاده بدجور دلداده حسینن این تمرین هجرت به یاد اهل بیتیه که چند  شبانه‌روز در بیابون‌های کوفه تا شام پیاده رفتند.

مرد جوون یه نگاهی به اهل و عیالش می‌کنه و میگه مگه جایگاه اهل بیت من از  جایگاه امام حسین و خونواده امام حسین بالاتره؟ اینجا و تو این مسیر باید با کاروان شام بلا یه همذات پنداریه.قیام حسین یعنی قیام امروزِ این همه دلداده !

هم‌کلامی با این پدر باب دیگه‌ای از معرفت به اهل بیت رو به روم باز کرد. بدون فوت وقت باهاشون خداحافظی می‌کنیم دست پدر رو برای طی ادامه مسیر تو دستم قلاب میکنم آخ که چه خونی به دلش کردم!

متعجب بودم از سفره ضیافت اعراب که هیچ جا قطع نمیشد گاهی برای قبول خدمت منت هم می کشیدن چه خدمت محترمانه‌ای!  اینبار که غرق جمعیت اربعین میشم  خودمو متصل به حلقه سینه زنانی میکنم که ذاکرش خیلی سوزناک از بست نشینی دختری تو خرابه های شام مداحی میکنه  ‌ چه روایت دردناکی داشت و من سال‌ها چشممُ به ماجرای هجرت کاروان شام و مرثیه کربلا بستم .

صدای محزون این دختر و گریه‌هاش بر رأس پدر قلب تاریخُ به درد آورده بود اما من معرفتی بهش نداشتم؟!

 ذکر ملامت‌ها و پریشانی‌های  رقیه برای طلب آب از عموی آبهای دنیا که علم رو از دستش انداخت و سپاه رو بی علمدار و قافله رو بی سالار کرد آتیش به جونم میزد دیگه فرات هم عطش تشنگی رقیه رو خاموش نکرد؟!

از صف سینه زنان خارج می‌شم و به اتفاق پدر به راهمون ادامه میدیم این نوا از بلندگوی یکی از موکب‌های عراقی در حال پخش شدنه “لو قطعو ارجلنا والیدین ناتیک زحفا سیدی یا حسین”

اگه دست و پای ما رو قطع کنن کشان کشان به سمتت می‌آیم یا حسین!

دوباره یاد آزادی‌های حقیرانه خودم و محروم بودن از اسارت‌های این جاده دلدادگی افتادم !

هر چند عمودی که پشت سر می‌ذاریم محض تر کردن گلو توقفی می‌کنیم تا  از پذیرایی بهره‌مند بشیم اما الان خوب می‌فهمم که این مقصده که رفع عطش می‌کنه.

برای اقتدای نماز و صرف شام در یکی از عمودها توقف میکنیم به فاصله کمی از ما جوونی نشسته که با حالت تضرع خاص در حال خوندن زیارت عاشوراست به حال عرفانیش غبطه می‌خورم رو پیرهنش تمثال شهیدیه که نمی‌شناسمش اما چهره آرومی داره بعد خوندن زیارت عاشورا گوشه عکس پیرهنش رو به رسم ارادت می‌بوسه، چقدر دنیامون متفاوته و جای این رفقای خالص و مخلص رو تو دنیای رفاقت‌های خودم خالی دیدم .

همینطور تو مسیر، عمودها رو که پشت سر میذاریم دنبال یه نونوایی می‌گردم که  وعده بعدی پدر، بدون نون نباشه! نون تو راهی که مادر تو کوله‌مون گذاشت تموم شد و پدر به رسم دیرینه عادت داشت سر سفره و کنار غذاش نون  باشه.

داروی پدر رو دادم و از موکبی که غذای نذری توزیع میکرد دو پرس قیمه گرفتم چه طعمی داشت این عطر منُ به اوایل نوجونیم برد که کم و بیش همراه پدر تو تکایا و جمع روضه‌ای ها حاضر می‌شدم ُ از این اطعام بهشتی بهره‌مند می‌شدم، پرسه‌زنی‌هام برای پیدا کردن نون تو اون حوالی نتیجه نداد و پدر شامش رو بدون نون سرو کرد.

با تاریکی هوا هم انگار این زنجیره عشق و دلدادگی برای ساعاتی متوقف نمیشه و از جاده منتهی به کربلا  همچنان جمعیت می‌جوشه پدر رو تو همون موکب‌ مستقر کردم به این نیت که کمی خلوت نشینی کنم ازش جدا میشم اما تو این همهمه گوشه‌ خلوت کجاست؟  

به حس و حال  تک تک شب‌روهایی که از کنارم رد میشن غبطه می‌خورم، زن ، مرد ، پیر ، جوون از همه مهم‌تر حضور انفرادی خانوم‌ها اونم تو نیمه ‌شب یکم برام سوال برانگیزه اما اینجا انگار  نگاه جنسیتی معنا نداره  نگاه‌ها فقط و فقط به سمت و سوی کربلا و حرم آل‌الله تنظیم میشه آره  صلابت دینی انقد اینجا بر فضا و روابط حاکمه که هیچ کی هیچ‌نگاه غیر انسانی به هم نداره.یه سفر چقدر درس می‌تونه داشته باشه؟

جلوی یکی از هیأت ‌ها صندلی چیده بودن  و جمعیت کم کم در حال روان شدن بود باورم نمی‌شد که در کمتر از یه هفته طوری منقلب بشم که  برام  دعوتنامه زیارت اربعین بیاد به آسمون نگاه می‌کنم این ستاره‌های آسمون تو کمتر از ۱۰ کیلومتری کربلا بودن که بهم چشمک می‌زدن، تو خلوتم دوباره سوار قطاری می‌شم که منو به گذشته میبره و به یاد رخوت درون زنگار گرفته ای می‌افتم  که در بند شهوات تن بودم. یاد همه حرمت‌شکنی‌ها می‌افتم.

یاد همه الواتی‌هایی  که از من مجتبایی ساخت که منو لیدر ولنگارها خطاب می‌کردن، آه کی از این افکار موهوم خلاص می‌شم؟ کجاست دادرسی که دستمُ بگیره؟ عزلت نشینی اینجامُ طلبه‌‌ جوانی که به فاصله کمی از من رو صندلی‌ها نشسته  به هم می‌زنه، با صوت نافذی  زیارت ‌نامه‌ای می‌خونه‌ای که خلوت عرفانیمُ مغموم‌تر می‌کنه، نزدیکش می‌شم از نوشته رو جلدش فهمیدم زیارت نامه جابر بن عبدالله انصاریه.  السّلام علیکم یا آل الله، السّلام علیکم یا صفوه الله…

بعد قرائت زیارت‌نامه، این طلبه جوون تعبیر کلی شو تشریح میکنه با شنیدن  روایت جابر نخستین دلداده جاده عقلا مستأصل ‌تر میشم آخه این صحابه پیغمبر  با همه پاکی و خلوصش وجودشو با آب فرات تطهیر کرد و غسل داد و به زیارت اربعین رفت اما وجود متعفنمُ با این همه بار گناه با کدوم آب روانی پاک کنم؟ با چه رویی قدم به میعادگاه عاشقا بذارم ؟

از زائر طلبه، رخصت خداحافظی می‌گیرم و التماس دعا و به سمت یه حسینیه میرم با همه شلوغیش و شب زنده داریِ زائرا خلوت دنجی بود برای باریدن و تا تونستم طلب مغفرت کردم و احیام متصل به نماز صبح شد!

صدای  بلندگوهای مداحی  و همهمه دسته جات مثل  جریان سیال خیل عاشقان به ثانیه‌ای در طول شبانه‌روز قطع نمی‌شه با وا شدن سپیده صبح حرکت رو از سر گرفتیم، عمودهای عاشقی رو یک به یک پشت سر می‌گذاریم و به میعادگاه عشق نزدیک و نزدیک تر می‌شیم.

تو خیابان‌های اصلی و کوچه پس کوچه‌ها غلغله‌ای به پاست و جای سوزن انداختن نیست، تلاش مامورها برای رَوون کردن جمعیت بی‌فایده‌س. مثل یه قطره کوچیک غرق در اقیانوس اربعینی می‌شم که عاشقاش دست افشون و پای کوبان همه وجودشونو به سمت چشمه خورشید یعنی بین‌الحرمین تنظیم کردن اما هر چی نزدیک‌تر می‌شیم قدم‌هام سنگین و سنگین‌تر می‌شن.

انگار حقارت‌های خواسته تنم غل و زنجیری میشن به پاهام که منو از ادامه راه ساقط میکنن تو اون جمع فقط خودمو مضمحل و هراسون می‌بینم، با هر قدمی دلشوره‌ام بیشتر می‌شه.

پاهام می‌لرزن و دندونام رو هم بند نمیشن پدر پِی می‌بره این حالت از شرم حضوره سرم رو محکم به سینه‌اش می‌چسبونه می‌گه پسرم اینجا پای عنایت حضرت عباس در میونه، میگم پدر با چه رویی بخوام که حکم انسان شدنم امضا بشه؟

پدر میگه شرم حضور محضر ثارالله و ماه بنی هاشم؟ و این شعر رو دم گوشم زمزمه می‌کنه: گشتم همه جا بر در و دیوار حریمت جایی ننوشته س گنهکار نیاید!  

دلم با حرفای پدر کمی قرص میشه.به چند متری بین‌الحرمین می‌رسیم قلبم به شماره می‌افته فقط خدا می‌دونه چه حالی دارم  پاهام توان همراهی ندارن  کمرم خم میشه دلم نمی‌خواد پدر رو از این لذت معنوی محروم کنم با اشاره ای گفتم منِ در بندُ به حال خودم رها کن.

حال عرفانی پدر رو نمیتونم توصیف کنم  یه  نگاش به حرم مولای عرفان و آزادگیه یه نگاشم به سمت ضریح قهرمان نهر علقمه، صدای محزون و لرزون سلام دادنش با همه اصوات عربی و ایرانی مداحی دیگه ادغام میشن: السلام ای وادی کرببلا السلام ای سرزمین پربلا السلام‌ای جلوگاه ذوالمنن السلام ای کشته‌های بی‌کفن.

از جام بلند می‌شم اما نای فریاد زدن ندارم پدر منو یاد ارادت آذریا به حضرت عباس (ع) می‌ندازه منِ مفلوک و شرمسار ازش می‌خوام خودش شفیعم بشه!

به هر زوریه سرمُ  بالا می‌گیرم با پدر زیارتنامه رو بریده بریده می‌خونم درست تو همون نقطه‌ای که میخکوب جبروت صحن و بارگاه‌شون می‌شم از قمر بنی هاشم می‌خوام مدد کنه تا از بند آزادی‌های تن رها بشم و تا همیشه اسیر  در بند این جاده دلدادگی بشم.

از نگاه کردن به گنبد و بارگاه‌شون سیر نمی‌شم.دلم می‌خواست  عقربۀ زمان تو همین نقطه از بهشت از حرکت بایسته، پدر قرائت می‌کنه و تکرار می‌کنم ” ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم”…

و من با شفاعتِ قمر بنی هاشم با تمام هستی‌ام سال‌هاست اسیر در بندِ این جاده آزادگی شدم و در این بارگاه  از ۱۰ کیلومتری یکی از  عمودهای دلدادگی  به ساحت حضرت عباس و ثارالله سلام می‌دم “اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی”

حرارت بالای کوره نان پزیِ  داخل کانکس  نهیبی می‌زنه به صورت موکب‌داری که اومده سفارش نون لواش زائرا رو بده، برای فردا هم ۳۵ هزار قرص نان مدد می‌خوام این برکت سفره ضیافت و کرامت رو برسونم به موکب‌ها تا شرمنده زائری نشیم.

آره اینجا هزار و صد و بیستمین ستون بهشتی و من سید مجتبی با مدال نوکری که حضرت عباس به گردنم انداخته و معتبرم کرده سال‌هاست نان سفره زوار مسیر دلدادگی رو پخت می‌کنم درست در همون نقطه‌ای که پدر در سفر اول مشترک‌مون ازم طلب نون کرد.

از کانکس پخت نون لواش بیرون میام هر چه تیغه آفتاب به سمت نیمه آسمون متمایل میشه دلدادگان بیشتری خودشونو بر مدار  چشمه خورشید تنظیم می‌کنن انگار تاریخ در کربلا می‌جوشه و جهان تشنه بهشت‌نشینی بین‌الحرمینه.

 

 /۸۶۰۴۸/ج/و


برچسب ها: حضرت عباسنان سفرهنون بهشتی
پست قبلی

یک سوم اعتبارات ارزی به ستاد مقابله با کرونا تخصیص یافته است

پست‌ بعدی

ترافیک سنگین در کندوان/ هراز بسته است

علي نظري

علي نظري

پست های مرتبط

هیچ محتوایی موجود نیست
پست‌ بعدی
ویرایش پست
تعطیلات و آغاز سفرهای بی رویه به مازندران

ترافیک سنگین در کندوان/ هراز بسته است

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ویرایش پست
    دستگیری قاتل پیرمرد ۸۰ ساله چهاردانگه ای

    دستگیری قاتل پیرمرد ۸۰ ساله چهاردانگه ای

    0 اشتراک ها
    اشتراک گذاری 0 توئیت 0
  • متهم به دو فقره قتل در یکی از روستاهای بخش چهاردانگه دستگیر شد

    0 اشتراک ها
    اشتراک گذاری 0 توئیت 0
  • موسیقی: سه اثر از آثار لله وا استاد فقید موسیقی مازندران، استاد حسینعلی طیبی

    0 اشتراک ها
    اشتراک گذاری 0 توئیت 0
  • تصویر دوربین کیاسر – دامغان ،عالی کلا – وضعیت جاده هم اکنون

    0 اشتراک ها
    اشتراک گذاری 0 توئیت 0
  • انواع مارهای سمی و نیمه سمی بخش چهاردانگه

    0 اشتراک ها
    اشتراک گذاری 0 توئیت 0

مطالب پر بازدید

  • پرطرفدار
  • دیدگاه‌ها
  • اخیرا
ویرایش پست
واکنش پلیس راه مازندران به خبر درگیری در پلیس راه کیاسر

واکنش پلیس راه مازندران به خبر درگیری در پلیس راه کیاسر

۲۵ مرداد ، ۱۴۰۴
ویرایش پست
انواع مارهای سمی و نیمه سمی بخش چهاردانگه

انواع مارهای سمی و نیمه سمی بخش چهاردانگه

۳ تیر ، ۱۴۰۴
ویرایش پست
معرفی محمد شبستان

معرفی محمد شبستان

۳ اسفند ، ۱۳۹۴
ویرایش پست
استاد «حسین طیبی» درگذشت

موسیقی: سه اثر از آثار لله وا استاد فقید موسیقی مازندران، استاد حسینعلی طیبی

۵ اسفند ، ۱۳۹۶
ویرایش پست
پیکر پاک شهید ستوانیکم وحید احمدی راد در نوشهر تشییع می شود

پیکر پاک شهید ستوانیکم وحید احمدی راد در نوشهر تشییع می شود

4
ویرایش پست
صدور اخطاریه برای ساخت‌ و ساز‌های غیرمجاز در اراضی کشاورزی سوادکوه

صدور اخطاریه برای ساخت‌ و ساز‌های غیرمجاز در اراضی کشاورزی سوادکوه

۱۰ شهریور ، ۱۴۰۴
ویرایش پست
آمادگی مجلس جهت مقابله با فعال سازی مکانیسم ماشه + فیلم

آمادگی مجلس جهت مقابله با فعال سازی مکانیسم ماشه + فیلم

۱۰ شهریور ، ۱۴۰۴
ویرایش پست
جا خوش کردن گرما در مازندران

جا خوش کردن گرما در مازندران

۱۰ شهریور ، ۱۴۰۴
ویرایش پست
تردد خودرو‌ها در جاده چالوس یکطرفه شد

تردد خودرو‌ها در جاده چالوس یکطرفه شد

۱۰ شهریور ، ۱۴۰۴

© 2024 پایگاه خبری چهاردانگه - تمامی حقوق برای این پایگاه خبری محفوظ می باشد.

  • آب و هوا کیاسر
  • پیوندها
  • تماس با ما
  • نقشه آنلاین
  • نقشه چهاردانگه
  • آب و هوا کیاسر
  • پیوندها
  • تماس با ما
  • نقشه آنلاین
  • نقشه چهاردانگه
بدون نتیجه
مشاهده تمام نتایج
  • صفحه اصلی
  • اخبار چهاردانگه
  • اخبار مازندران
  • دسته بندی اخبار
    • اخبار ویژه
    • اخبار فرهنگی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار نماز جمعه
  • فیلم و عکس
    • فیلم
    • گزارش تصویری
    • تصاویر قدیمی
  • معرفی
    • معرفی روستا
    • معرفی منابع مطالعاتی چهاردانگه
  • گفتگو و یادداشت
    • گفت و گو
    • یادداشت
    • گزارش و مقالات
  • امکانات سایت
    • آب و هوا کیاسر
    • اوقات شرعی کیاسر
    • ارسال خبر
    • نقشه آنلاین
    • نقشه چهاردانگه

© 2024 پایگاه خبری چهاردانگه - تمامی حقوق برای این پایگاه خبری محفوظ می باشد.