پایگاه خبری چهاردانگه
بخش چهاردانگه شهرستان ساري

از شهادت برای امنیت تا خدمت در سنگر سلامت/ شاخه گلی از بهشت برای سردار سلیمانی

0

پایگاه خبری چهاردانگه نیوز:

خبرگزاری فارس مازندران ـ زری طاهری پرکوهی| با شیوع کرونا از همان ابتدا تاکنون شاهد ایثارگری‌ها و اقدامات جهادگرانه بسیاری در شهرها و روستاهای استان بودیم.

بار اصلی مقابله با ویروس کرونا روی دوش کادر درمان است، کسانی که جانانه ایستادند، خوشبختانه مردم هم قدردان این خدمات شدند و پا به پای کادر درمان با رعایت موارد پیشگیرانه با این بیماری مقابله می‌کنند.

با گذر زمان اثرات سوء و به جا مانده یا همان آسیب ناشی از این بیماری در جامعه در حال نمایان شدن است از این بابت هم سپاه در کشور با برگزاری رزمایش سراسری کمک مؤمنانه در قالب کمک به نیازمندان بسیار مؤثر عمل کرد.

جالب است بدانیم که پاسدار مدافع حرمی که دیگر در جمع ما نیست،  همان که در سال روز شهادتش غوغای خدمت به پا شد جوانان هم‌رزم، هم‌باشگاهی‌ها و هم‌محلی‌های شهید جهاد سلامت به پا داشتند و هزینه سالگرد شهادتش تبدیل به کارگاه خدمت در جنگ با کرونا شد.

و بهتر است بدانیم که؛ هزینه سالگرد شهادت شهید حسین بواس در سال جاری که مصادف با روز نیمه شعبان بود، صرف خدمت به مدافعان سلامت و اهدای حدود ۷۰۰ سبد معیشتی به مبلغ ۲۰۰ هزار تومان به نیازمندان شهرستان چالوس شد.

با شنیدن این خبر کنجکاو جزئیات ماجرا شدیم، تا مصاحبه‌ای با خانواده شهید بواس بگیریم، پدر شهید ابتدا راضی به مصاحبه نبود اما گویا باید شهید برای ما پادرمیانی می‌کرد؛ پافشاری که کردیم، گفت شما را یکی از دوستان حسین معرفی می‌کنم هر سؤالی که دارید از او بپرسید گفته‌هایش را مورد تأیید من است.

مجتبی نوری دوست و همرزم شهید اهل چالوس است که نمی‌خواهد پست و سمتش فاش شود‌، صحبت از شهید بواس که به میان آمد گفت؛ حرف‌های زیادی برای گفتن دارم‌ می‌شود مصاحبه را به زمان بهتری موکول کنیم می‌خواهم سیر تا پیاز ماجرای شهادتش را برایتان بگویم…

 قصه شهادت حسین آغاز شد؛ شهید بواس در ۲۹ دی ماه سال ۱۳۶۰ در شهرستان لنگرود گیلان متولد شد و  پس از گذراندن دوران ابتدایی به دلیل اینکه پدرش کارمند آموزش و پرورش بود به چالوس منتقل شدند.

نوری می‌گوید؛ من برای اولین‌بار حسین را در اواخر دوره دبیرستانش در سال ۱۳۷۷ در بین بچه‌های هیأت محبان اهل بیت در مصلی چالوس در زمان برگزاری نمایشگاه دفاع مقدس ملاقات کردم، او خانواده مذهبی داشت در کنار درس به انجام کارهای فنی و تأسیساتی علاقه داشت و در هیات نیز در همین بخش مشغول شد و جا افتاد.

در دهه ۱۳۸۰ پس از رفتن به خدمت سربازی به عنوان راننده در شهرداری تهران مشغول شد سپس به چالوس برگشت ازدواج کرد و دوباره برای رفتن به سر همان کار در شهرداری به تهران بازگشت ولی به دلیل علاقه‌ای که به انجام کارهای تأسیساتی داشت دوباره به چالوس برگشت و مغازه‌ای افتتاح کرد. 

دوست شهید بواس ادامه می‌دهد؛ در سال ۱۳۸۹ پسرش محمد جواد بدنیا آمد،  یک‌سال بعد از من خواست که برای ورودش به گردان اقدامی انجام بدم من هم که علاقه او را دیدم به جانشین تیپ، سردار “شهید مرادخانی” از شهدایی مدافع حرم گفتم؛ کربلایی! حسین خیلی بچه توانمندی هست به درد می‌خورد، سردار گفت می‌توانیم سهمیه قراردادی به او بدهیم.

* می‌گفت من نشستن و نگاه کردن را دوست ندارم!

حسین، در تاریخ ۲۱ آبان سال ۱۳۹۱ در اولین مأموریتش در کرمانشاه به عنوان راننده به ما ملحق شد، رانندگی آمبولانس را به او واگذار کردم، بعد از گذشت چند شیفت دیدیم حسین به انجام کارهای رزمی گرایش زیادی دارد، هر چه می‌گفتیم کار تو این نیست، می‌گفت من نشستن را دوست ندارم!

*شهادت را در مقابل چشمانش دید 

نوری می‌گوید؛ وی در هر کاری کمک می‌کرد کم کم همه متوجه توانایی‌هایش شده بودیم، تا اینکه در همین مأموریت وقتی با رضا قربانی با موتور در حال گشت بودند مورد حمله قاچاقچی‌ها قرار گرفتند و متأسفانه حسین شهادت “رضا’ را در مقابل چشمانش دید در این برهه از زمان کمی منقلب شده بود و به فکر فرو می‌رفت…

در مأموریت بعدی در شمال غرب شهادت رفیق دیگر را از نزدیک دید، دیگر حسین شهادت را در واقع نه در فیلم‌ها می‌دید و لمس کرده بود، کم کم حسین به مأموریت‌های مختلف می‌رفت و با بسیاری آشنا شد پس از اتمام ماموریت به دیدن من می‌آمد و همه چیز را برایم تعریف می‌کرد او عاشق کارش شده بود.

* زمزمه‌های اعزام به سوریه را آغاز کرد 

هم‌رزم شهید بواس ادامه می‌دهد؛ وقتی زمزمه اعزام بچه‌ها به سوریه پیش آمد، حسین به خانه ما آمد، فقط در مورد اعزام صحبت می‌کرد من گفتم؛ به تو ارتباطی ندارد! تو نیروی قراردادی هستی! هنوز پاسدار نیستی!  گفت؛ ما هم باید برویم …

سال ۱۳۹۴ بود که زمزمه رفتن به مأموریت در سوریه را داشت، به یاد دارم در مرحله اول اعزام بچه‌ها حسین وقتی دید اعزام نشد ما را بیچاره کرد که تو رو خدا کاری بکن من هم می‌خواهم بروم، گفتم؛ چه کسی ‌از تو توقع دارد چرا بروی؟ وظیفه‌ای نداری!…

* در سوریه توانمندی مطرح بود

نوری می‌گوید؛ بالاخره حسین با پافشاری‌هایش موفق شد در بخش دوم اعزام مرحله اول به همراه شهید مرادخانی اعزام شود و در عملیات‌های مختلف، در صحنه‌های درگیری به عنوان نیرو مهاجم توانمندی‌های خودش را به خوبی نشان دهد، در سوریه عضویت نه بلکه توانمندی مطرح بود!

 تا اینکه من به همراه گروهی به عنوان کادر آموزشی اعزام شدم، دعای آیت‌الکرسی که مادرش داده بود را برایش بردم، و سفارشات خانواده را به او انتقال دادم، چند روزی با هم بودیم تا اینکه قرار شد چند نفر داوطلب برای آموزش بمانند که حسین بواس و محمود رادمهر ماندند.

*آخرین دیدار با حسین 

دوست این شهید بیان می‌کند؛  در ۱۵ دی ماه ۱۳۹۴ مأموریت که تمام شد به چالوس برگشتیم، نزدیک عید شده بود در لحظه سال تحویل ساعت  ۷ و نیم صبح در مراز شهدا حسین را دیدم و این آخرین دیدارم با او بود.

*اگر می‌توانی نرو همسرت باردار است…

 پنج روز بعد به قائم‌شهر رفت منزلش در آنجا و محل کارش در ساری بود می‌گفت؛ شاید دوباره به سوریه اعزام شوم، گفتم بسه! تو رفتی و وظیفه خودت را انجام دادی، ‌در روز سیزده بدر هم گفت؛ من به تهران می‌روم و بعد اعزام دارم، گفتم؛ حسین کجا! قرار نبود بری! با لبخند چند سفارش کرد، من برای اولین بار استرس گرفتم به او گفتم اگر می‌توانی نرو همسرت باردار است…

*از حسین خبر داری؟ می‌دانی که پرواز کرد؟ 

نوری با بغض ادامه می‌دهد؛ به نظرم حسین دل از این دنیای فانی کنده بود، ۱۹ فروردین طی آخرین تماسی که داشتیم‌ گفت نائب الزیاره شما هستم، حالش خوب بود، ولی ۲۱فروردین یعنی دو روز بعد در سال ۱۳۹۵ در حالی که در بیابان مشغول تمرین بودیم یکی از دوستان پاسدارم گفت از حسین خبر داری می‌دانی پرواز کرد! این را که شنیدم به یاد بی‌قراری‌‌های خانوادش افتادم.

[گریه امانش را بریده، به راستی حسین شهید شد چه کسی فکرش را می‌کرد..]

*شهادت؛ مزد مجاهدت و عرق ریختن در راه خدا

هم‌رزم شهید بواس می‌گوید؛ شنیده بودم حسین در خط مقدم حمله با دشمن توسط اصابت ترکش خمپاره جهنمی شهید شد که بچه‌ها مردانگی کردند پیکرش را در پتو پیچیدند و به عقب کشاندند ولی دو روز طول کشید تا پیکر مطهرش به تهران برسد آری خدا مزد مجاهدات‌های حسین را با شهادت داد.

*تشییع پیکر حسین با آمبولانسی که قرار بود راننده‌اش باشد

 شب وداع با شهید حسین بواس در چالوس غوغایی بود با همان آمبولانسی که به حسین تحویل داده بودم پیکرش تشییع شد، مراسمش یکی از نادرترین مراسم‌ها در شهر ما بود حسین مزد مجاهدت‌هایش را گرفت خیلی عرق ریخت و سرانجام خونش در حلب ریخته شد‌. 

*محمدحسین پسری که حین نماز گل به حاج قاسم داد 

نوری بیان می‌کند؛ بعد از چند ماه محمدحسین بدنیا آمد، همان پسر بچه‌ای که در بابل با دیدن حاج قاسم سلیمانی در بین دو نماز ظهر و عصر ناگهان به سوی او رفت و گل به دست او داد،  گویی در خواب پدرش را دیده بود گل را به حاج قاسم داد تا به دست پدرش برساند….

*الوعده وفا؛ تحقق خواب شهادت در همان روز

دوست شهید بواس می‌گوید؛ حسین قبل از شهادتش “حامد کوچک‌زاده” از شهدای لشکر قدس گیلان را در خوابش دیده بود که به او گفت نگران نباش در روز شهادت یک شهید بزرگ تو به ما ملحق می‌شوی، خوابش را برای دو نفر تعریف کرد ولی کسی باورش نمی‌شد، در شب شهادت بچه ها می‌گفتند نماز می‌خواند ساکت بود و ذکر یا صاحب الزمان می‌گفت…

 پدر حسین که با او رفاقتی از جنس مردانه داشت پس از شهادت پسرش بیشتر آسیب دید، او تک پسرش را از دست داد و تنها یک دختر برایشان باقی مانده بود. مادرش هم با شنیدن خبر شهادتش گفت: آفرین پسر منو رو سفید کردی! 

*هزینه سالگرد حسین صرف مقابله با کرونا 

آقای نوری می‌گوید؛ راستش را بخواهید چندین سالی است که در روز شهادت حسین در چالوس یادواره برگزار می‌کنیم امسال با توجه به شیوع بحث کرونا مادر حسین نزدم آمد و گفت اگر می‌شود جور دیگری برگزار شود که با کمک خانواده شهید و بچه‌های هیأت و محله یاددواره را در دو بخش “خدمت به مدافعان سلامت” و “کمک به نیازمندان” تقسیم و اجرایی شد که بازخورد بسیار بالایی در فضای مجازی داشت.

به گزارش فارس؛ راه این شهید جان بر کف و دلسوز وطن، توسط خانواده‌اش ادامه خواهد داشت، عشق به مردم و جهاد در وجود این افراد موج می‌زند تا جایی که از هر فرصتی برای کمک به دیگران استفاده می‌کنند، آن‌ها در این راه از جان مایه گذاشتند و چه کاری از این‌ با ارزش‌تر…

 /۸۶۰۴۸/ج/و

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.