قادری حسینی فرزند سيد علي اصغر، در روز جمعه 14/3/1350 هجري شمسي در روستاي ” اراء ” از توابع کياسر شهرستان ساري ديده به جهان گشود. دوران تحصيلي ابتدايی و راهنمايی را با موفقيت به پايان برساند و سپس وارد مقطع دبيرستان شد.
به جهت شوق و علاقه ی وافر به تحصيل درعلوم ديني و حوزوي ، پس از اتمام سال دوم دبيرستان، به حوزه علميه سمنان رفت و دروس مقدماتي را در آنجا آغاز کرد. پس از مدتي به قم هجرت کرد و از اساتيد بزرگوار حوزه علميه قم کسب فيض کرد و تا « اتمام لمعتين » ادامه تحصيل داد اما به جهت احساس مسووليت در حفظ حراست از انقلاب اسلامي چند بار به ميادين رزم و نبرد اعزام شد. آخرين اعزامش در تاريخ 22/1/1367 شمسي رقم خورد.
قادری طبع شعر داشت. ازسروده هاي به جای مانده ازاو مي توان به عمق ايمان و خلوصش به انقلاب پي برد.
سرانجام در روز يكشنبه 28/1/1367 ( شش روز بعد از اعزام به جبهه) در فاو با اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکرش سال ها دور از خانواده و دوستان در خاک دشمن ماند تا اینکه پس از سالها در تاريخ 19/11/1376 بر روی دستان ارادتمندان تشييع و در زادگاهش به خاک سپرده شد.
«بسم رب الشهداء و الصديقين بسم الله القاصم المنافقين»
خدايـا! تو ميداني كه سالهاست كه دستهايم به سوي آسمان بلند است و نغمة پرواز ميخوانم. تو ميداني من دوست داشتم شمع باشم؛ بسوزم و بسوزم. خدايـا! دردمندم، روحم از شدّت درد ميسوزد، قلبم ميتپد، احساسم شعله ميكشد و بندبند وجودم از شدّت درد فرياد ميزند. تو مرا در بستر مرگ، آسايش بخش …! خدايـا! معبودا، محبوبم! خسته شدهام، دل شكستهام، ديگر آرزويي ندارم. احساس ميكنم كه دنيا ديگر جاي من نيست. خدايـا! ميخواهم با همه وداع كنم و فقط با خداي خويش تنها باشم. خدايـا! مگذار ظالمين بر ما سلطه پيدا كنند. خدايـا! به خون شهيدانت، ميخواهم كه گناهانم را پاك گردانی!
خدايـا! به خورشيد بگو شلعههاي آتشزايش را از من دور سازد. خدايا! به كوهها بگو ديگر غرّش ترسناك را بر من هويدا نسازد. به مهتاب بگو در دل ابرها، خانه گزيند! خدايـا! به گلها بگو بر من نخندند! خدايا! به غروب خونين و غمگين بگو، آوايم را بشنوند و سوزم را به سويت آماده سازند! خدايا! به سويت ميآيم، با توشهاي پر از معاصي. خدايـا، خدايا! اي ارحم الراحمين! توغفوري، تو رحيمي، ببخشا گناهم را! من آواز رهايي را از دنيا، با بالهاي خونين سر ميدهم. خدايـا! سرود عشق، بسويت ميخوانم، خدايا! ميخواهم سبكبال پرواز كنم. خدايا! آوايم را بشنو: «إنا للّه و إنا إليه راجعون«آه! چه شيرين است دل از دنيا شُستن و با بخشش گناهان، به سويت پرواز كردن. بارالها! شهادتِ در راهت را نصيبم گردان! بار خدايا! به من كمك كن تا اوّلاً مورد رضايت و پسند تو گردم و ثانياً، والدينم را از من خشنود گردان! ثالثاً مردم را از من راضي گردان!
وصيت با پدر و مادرم!
مادرجان! اميدوارم كه در عزايم شاد باشي تا دشمن به لرزه بیفتد
مادرجان! اميدوارم كه در عزايم شاد باشي و گريه نكني تا دشمن شاد نشود. كاري كن كه دشمن به لرزه بيفتد، كاري كن كه دشمن، قدرت ياوه گویی نداشته باشد. مادرجان! گرچه از كودكي برايم زحمت كشيديد و شبها نميخوابيدي تا من بخوابم، سير نميشدي كه من سير شوم و حالآنكه من ذرهّاي از زحمات شما را نتوانسته ام جبران كنم، ولي باز هم ميخواهم مرا ببخشي و حلال كنی!
امّا پدر جان! اميدوارم كه حلالم كني و مرا ببخشي، در عزايم نالان مباش! پدرجان! همچون حسين بن علي (عليه السلام) صبور واستوار و چونان ابوالفضل العباس، دلاور و محكم باش!
پدر و مادرم! در مصيبتها صبر كنيد كه خدا با صابران است و اميدوارم كه مرا ببخشيد و حلال كنيد؛ چرا كه رسول خدا فرمود: «رضي اللّه في رضا الوالدين و سخطه في سخطهما ». «خشنودي خداوند در خشنودي پدر و مادر است و خشم خداوند در خشم آنها.»
برادانم! با درس خواندن و حضور در جبهههاي نبرد، نگذاريد اسلحه من سرد گردد امّا اي برادرانم! اميدوارم كه در كارها استوار و شكيبا و در درستان جدّي و كوشا باشيد! برادرانم! درسهايتان را خوب بخوانيد كه نابودي دشمن اسلام در گرو درس خواندن شماست. برادرم سيد صادق! شما و برادران ديگرم بايد راه مرا ادامه دهيد و با درس خواندن و حضور در جبهههاي نبرد نگذاريد اسلحة من سرد گردد. اگر برادرخوبي برايتان نبودهام، مرا حلال كنيد!
امّا چند تذكّر به عموم مردم و امّت حزب اللّه:
درود و سلام خدا بر شما امّت حزب الله و شهيد پرور؛ شما عزيزاني كه رهبر به شما افتخار ميكند. این را بدانید هم مسئوليت جبههها با شماست و هم از دستاوردهاي انقلاب در پشت جبهه نگهباني ميكنيد. امّت حزب الله! در كلّيه مراسمِ شكوهمندِ انقلاب شركت كنيد، دعاي كميل و توسّل را برگزار كنيد، وحدت داشته و با همتفرّقه نداشته باشيد. اگر كسي قصد ظلم به مردم دارد، يا ازمقام و موقعيت خود سوء استفاده ميكند و حقّي از مظلوم را پايمال مينمايد، با مشت به دهانش بكوبيد و او را سرجايش بنشانيد، تا درس عبرتي باشد براي بقيه ظالمين و خائنان.
امّت حزب الله! با هم وحدت داشته باشيد، تا منافقان نتوانند شما را فريب دهند. مردم حزب اللّه و با ايمان! اجازه قدرت طلبي به هيچ كس از منافقين ندهيد! مردم حزب اللّه! هميشه با امام باشيد و امام را تنها نگذاريد، مبادا از امام جدا شويد و كار قوم ثمود بر شما وارد گردد كه آنگاه همه شما بدبخت ميگرديد.
پدر و مادرجان و برادرانم! با امام باشيد و امام را دعا كنيد. در دعاي كميل و توسّل و نماز جمعه و جماعت شركت كنيد و به بازديد خانوادههاي شهداء برويد. قبل از اينكه دفنم كنيد، برايم مصيبت حضرت زهرا (سلامالله عليها) را بخوانيد و بعد از دفن كردنم، مصيبت حضرت علي اكبر و قاسم بخوانيد! از مردم طلب عفو و بخشش ميكنم. اي پدر و مادر و برادران و فاميلان و بستگانم، مرا ببخشيد و حلالم كنيد.
اي مادر و پدر! گمان نكنيد كه ناكام شدم، بلكه من به كام خود رسيدم و شهيد شدم. گمان نكنيد درسم را بهپايان نرساندهام، بلكه من درسم را در جبهه فرا گرفته و در دانشگاه سيد و سالار شهيدان امام حسين(عليه السلام) اسم نويسيكرده؛ با اميد که مورد پذيرش و قبول واقع شوم.
والسلام عليكم و رحمه الّله و بركاته» و من الله التوفيق29/7/1365 – مهران- خط اول.