مصطفی رضایی در سال 1347 در روستای ” آغوزگله ” متولد شد. پدرش روحانی بود و به شیخ عبدالوهاب معروف بود. مصطفی تحصیلات خود را تا مقطع پنجم ابتدایی در مدرسه ” شهید قدوسی” روستای آغوزگله ادامه داد اما به علت توهین یکی از معلمان به او، ترک تحصیل کرد. بعد از ترک تحصیل به نزد پدر رفت و به فراگیری قرائت قرآن مشغول شد. همزمان کمک کار پدر در امر کشاورزی نیز بود. بعد از مدتی برای اینکه مددرسان پدر در کمک هزینه زندگی شود، به همراه برادر بزرگترش به شهر ساری برای کارگری عزیمت کرد تا به سن قانونی خدمت مقدس سربازی رسید و جهت اعزام، به سپاه شهرستان مراجعه و ثبت نام کرد. دوره آموزشی را به مدت 2 ماه در پادگان ” شهید بیگلو” در هفت تپه گذراند. چند ماهی از دوره خدمتش نگذشته بود که بر اثر اصابت ترکش از ناحیه پا مجروح و به شهرستان برگشت و مدتی را در لشکر 25 کربلا (سپاه ناحیه ساری) مشغول خدمت شد. پس از بهبودی نسبی، در صورتی که هنوز تعدادی ترکش در بدنش برجای مانده بود، با اصرار زیاد دوباره راهی جبهه جنوب شد و این بار در شهر فاو و در حالی که 14 ماه از خدمتش گذشته بود، در تاریخ 24/03/1366 بر اثر اصابت گلوله از ناحیه گردن و سر مجروح شد و سپس به درجه شهادت نائل آمد. پیکر مصطفی بعد از 7 روز در 31/03/1366 به زادگاهش انتقال داده شد و در آنجا به خاک سپرده شد.
بسمه الله الرحمن الرحیم
« وقاتلوهم حتی لا تکون فتنه »
با سلام به امام امت، روح الله بت شکن و سلام بر پیشمرگان روح الله که بر بدن لرزان حکومت بعث ضربه وارد می نمایند و با سلام به آقا امام زمان و خانواده های معظم شهدا. دست به قلم می برم تا وصیت نامه خود را برای شما بازگو کنم. قصد مزاحمت نداشته لکن در این موقع از زمان، فرد فرد امت حزب الله بر حسب وظیفه الهی باید هوشیار و بیدار باشند. امت حزب الله ایران! من بعنوان فرزند کوچک این انقلاب از شما می خواهم که گوش به فرامین حضرت امام بوده و در خط روحانیت معظم که همانا خط انبیاست، حرکت کنید و سعی کنید آنچه می توانید از این دنیا توشه بردارید تا درعالم باقی، شرمنده و خجلت زده نباشید. زندگی دنیا ارزشی ندارد و همه باید بدانیم که جز برای تسلیم و عبادت خدا آفریده نشده ایم و این زندگی فقط برای آزمایش الهی است.
پدر بزرگوارم! چه رنجها و مشقاتی که برای من متحمل شدی؛ بنده واقعاً نتوانستم حق شما را ادا کنم و از این بابت خیلی شرمنده هستم و امیدوارم که مرا مورد عفو خویش قرار دهید. پدرجان! گوش به فرمان امام بوده و نگذارید منافقان و دشمنان، کوچکترین دهن کجی به خط سرخ شهدا نشان دهند.
مادر عزیزم! آنچه که در حق تو می توانم بگویم این است که عاجز در ادای حق تو بوده ام. مادرجان! درهر زمان که اسلام و ارزشهای اسلامی درخطر باشد! دیگر زندگی دنیوی و علایق مادی چیزی پست می باشد. مادرجان! شما عزیز و دوست داشتنی هستی اما بدان اسلام و قرآن و حفظ آن، وظیفه هر فرد مسلمان است و چیزی عزیزتر از ارزشهای اسلامی نمی توان یافت. امیدوارم مرا حلال نموده و درمرگم زیاد گریه ننمایید؛ زیرا گریه شما خوشحال کننده قلب چرکین و سیاه مُلحدان و دشمنان اسلام است.
خواهران عزیزم! بعد از شهادتم، از شما نقش زینب (س) را انتظار دارم و امیدوارم که با حفظ حجاب و اُنس با قرآن بتوانید در پیشگاه زینب کبری(س) سرافراز باشید و شما باید افتخار کنید که چنین برادری داشته و او را تقدیم اسلام و قرآن کردید. در شهادتم گریه نکنید و همیشه خاطره ی کربلای حسین در ذهنتان باشد. از مادر عزیزم و از شما خواهران هم می خواهم که برای عزیزان صحرای کربلا گریه کنید.
اما از برادران عزیزم می خواهم که سلاحم را بردارید و بر قلب دشمن زبون بتازید! پیرو خط امام بوده و در متن انقلاب اسلامی باقی بمانید که راه سعادت فقط در همین انقلاب و پیروی از امام نهفته شده است. سعی در تزکیه و پاکیزه کردن خود داشته باشید تا انشاءالله، موفق از امتحان الهی عبور نمایید.
از برادران و خواهران عزیز می خواهم که مواظب پدر و مادر بزرگوارم باشند تا آنها در مرگم زیاد گریه نکنند.
و از خدای عزیز و مهربان آرزوی موفقیت شما را دارم. دعا برای امام و رزمندگان اسلام را فراموش ننمایید. از تمام دوستان طلب عفو کرده و امیدوارم که راهم را ادامه بدهید. از تمام دوستانم می خواهم که بر سر قبرم و برای تمامی شهیدان اسلام فاتحه بخوانند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
نصر من الله و فتح قریب
به امید پیروزی اسلام بر کفر جهانی
فرزند کوچک شما :مصطفی رضایی
نوشته شده در تاریخ 11/05/1365 مرداد ماه
