به مناسبت هفته معلم و پیشکش به همه معلمان گرامی چهاردانگه به ویژه آقای محمد آتنی مفرد آموزگار دبستان بالاده/ نمیدانم نام دبستان های پنج پایه قدیم و شش پایه جدید را شنیده اید یا نه؟! اصلاً چرا این نام را بر یک دبستان می گذارند؟ توضیحش کمی سخت است. سعی می کنم با زبانی به سادگی دانش آموزان همان دبستان برایتان توضیح بدهم:
وقتی مهر ماه آغاز میشود، قفل حیاط و ساختمان تنها دبستان منطقه دوسرشمار بخش چهاردانگه ساری (روستاهای بالاده، پایین ده، تیله بن، قلعه، میرافضل واوسر و واوسرنو) هم باز میشود و معلمی با قامتی بلند و کشیده و موهایی که گـَردِ گچ های سی سال معلمی آن را سپید کرده، وارد حیاط دبستان شهید دستغیب بالاده میشود. او میداند که امسال هم همانند سی سال گذشته تعداد دانش آموزانش به تعداد انگشتان دو تا دستش نمی رسد.
یکی از دانش آموزان، تکه ای ورق آهنی که نخی از آن بجای دسته آویزانست را در دست می گیرد و با تکه ای میله گرد چند ضربه به آن میزند و رسماً سال تحصیلی شروع میشود. حالا دانش آموزان زیر پرچم ایران با میله بلند شش متری در حیاط دبستان ایستاده اند و سرود جمهوری اسلام را نه همانند آن چیزی که از رادیو و تلویزیون پخش می شود، بلکه به سبک موسیقایی خودشان می خوانند. مادران و پدران در گوشه حیاط دبستان ایستاده اند و بچه های خردسال خود را تماشا می کنند. بعد معلم و دانش آموزان به ترتیب کلاس، همگی وارد یک اتاق بزرگ با ۲۵ صندلی می شوند که پنجره بلندی دارد و دانش آموز کلاس ششم اگر نوک پنجه هایش بایستد به زور حیاط و خیابان را خواهد داد. یک یا دو دانش آموز کلاس اول در ردیف جلو و یا در یک سمت کلاس و به همین ترتیب بقیه دانش آموزان هم در ردیفهای بعدی و هر کدام روی هر کدام از صندلیها که دوست دارند می نشینند. اینجا چیزی بنام دعوا بر سر جا وجود ندارد. اینجا تفکیک جنسیتی هم نداریم. دختر و پسر همه در یک کلاس هستند.
آموزگار سال تحصیلی را با لبخند و با خوش آمدگویی و معرفی دانش آموزان شروع می کند. بعد دانش آموزان کتابها و دفترهای نو را از کیف های نو یا پارساله بیرون میآورند! بوی مرکب سربی کتابها، همه کلاس را پر می کند! چه بوی آشناییست برای ما! اکنون او می خواهد درس را شروع کند! از اینجا به بعد همان توضیحی است که برای کلاس شش پایه خواهم داد. آقای آموزگار می بایست با بچه ها به زبان فارسی صحبت کند. این قانون آموزش و پرورش است. اما گاهی با مهربانی به زبان گیلکی با آنها حرف می زند و یا درس را توضیح میدهد.
از این سو و از سمت تخته سیاه و از چشم آموزگار موضوع را بررسی می کنیم: «از کدام کلاس شروع کنم؟ بهتر است از کلاس اول شروع کنم اما یکی دو شاگرد کلاس اول که هنوز چیزی از درس و کتاب و مدرسه نمی فهمند. آنها هنوز دلواپس آمدن مدرسه و برگشتن هستند… از تنها دانش آموز کلاس دومی شروع می کنم». به او می گوید «فاطمه جان؛ کتابت را بگذار روی دسته صندلی!» و در دلش می گوید « کدام کتاب را!»
آموزگار باید نظم و ترتیب کتابهای درس هر کلاس – یا بهتر بگویم هر دانش آموز – را برای خودش در جدولی بنام برنامه درسی بنویسد. خب! شنبه زنگ اول: کلاس اول لوحه، کلاس دوم فارسی، کلاس سوم ریاضی، کلاس چهارم علوم، کلاس پنجم دیکته و کلاس ششم علوم اجتماعی…. حالا زنگ دوم شنبه: خدای من! چه کار سختی! مگر میشود در دو ساعت، شش تا درس را یکجا داد!!! بله. این روند پیچیده ی درس دادن هر روزه آق مدیر ماست!
حالا سه چهار ماه از سال تحصیلی گذشته و از آن سوی کلاس و از نگاه دانش آموزان موضوع را بررسی می کنیم: آموزگار می پرسد: احمدجان: دو به علاوه یک میشود چند!؟ احمد با انگشتان دستش ور می رود تا بشمارد و جمع ببندد. همه ی شش هفت دانش آموز دیگر ساکت نشسته اند، یا سرشان مشغول نوشتن و حل تمرین است و یا بهت زده به احمد نگاه می کنند که یعنی نمیدانی دو به علاوه یکی میشود سه!؟ ناچار باید سکوت کرد! آق مدیر روی تخته سیاه دو تا خط در یک گوشه و یک خط دیگر با کمی فاصله و دورشان را خط می کشد. حالا به احمد می گوید «بیا پای تخته و این خطها را بشمار». بالاخره پس از چند دقیقه احمد موفق می شود مساله به این سنگینی و راحتی را حل کند! اکنون معلم، علوم کلاس ششم را برای زهرا درس میدهد و در باره اندامهای داخلی بدن صحبت می کند. احمد کلاس اولی، فاطمه کلاس دومی و نرگس کلاس سومی گیج شده اند و نمی فهمند آق مدیر چه میگوید. اما مهدی کلاس چهارم است و با اکبر کلاس پنجمی تا حدودی می فهمند و علاقه دارند بدانند در داخل بدن انسان چه خبر است! آیا روده انسان همانند روده گوسفندی است که چندی پیش پدر مهدی در روز عید قربان کشته بود؟
راستی در این دبستان اگر دانش آموزی به علت بیماری یا هر گرفتاری دیگری به کلاس نرود، هیچ همکلاسی دیگری ندارد که از او در باره درس و تکالیف مدرسه بپرسد. حتما باید برود منزل آق مدیر و از خودش بپرسد.
این را هم بگویم که در موقع امتحان، در هر کلاس و هر درس فقط یک دانش آموز هست که به برگه امتحانی پاسخ میدهد و هیچ گاه تقلبی صورت نمی گیرد. اصلاً دانش آموزان این دبستان تقلب کردن و از روی دست همدیگر نوشتن را نمی دانند چی هست! این مدرسه مردودی هم ندارد. یک دبستان دولتی که در نوع خود خصوصی ترین و غیرانتفاعی ترین دبستان ایرانست، یک معلم نمونه و دلسوز دارد با ۷-۶ دانش آموز باهوش.
در این دبستان از کادوهای جوراجور دانش آموزان و اولیاء و پارچه نوشتن و تبریک گفتن انجمن اولیاء و مربیان برای روز معلم هم خبری نیست. روز معلم نیز همانند سایر روزهای دیگر هست و هیچ مراسمی رسمی برای آن اجرا نمیشود.
این دبستان یک آق مدیر دارد که خودش مدیر، خودش آموزگار و ناظم، خودش دفتر دار و فراش و … هم هست. اگر جایی از ساختمان مدرسه خراب شود، آق مدیر بنّا و نجّار و برقکار هم میشود و آن خرابی را تعمیر می کند. حتی روزهایی که برف ببارد یا مه بیاید آق مدیر خودش چند تا دانش آموز را تا روی تیله بن می برد و سپس برمیگردد منزلش و ناهار می خورد.
آق مدیر می گفت که در برخی از روزهای پاییز یا بهار که هوا مناسب باشد برای گردش علمی، دانش آموزان را به جنگلهای اطراف می برد و در باره حشرات و گیاهان و کوه و دشت برایشان اردو می گذارد.
روزهایی که برف میآید، خیلی کم پیش آمده که مدرسه تعطیل شود. برف همنشین چندین ماهه این دبستان است و آق مدیر گاهی با داش آموزان در حیاط مدرسه آدم برفی بزرگی می سازد که چندین روز سر پا خواهد ماند.
اکنون ساعت ۱۲ ظهر شده و آق مدیر با بچه ها از کلاس بیرون می رود. مادران روستای تیله بن در حیاط دبستان با مادران بالاده حرف می زنند. هر کدام دنبال بچه خردسال خودش آمده تا با هم به منزل برسند. مه غلیطی همه جا را فرا گرفته و بچه ها از اینکه تنهایی در مه تا خانه یا روستای خود بروند، می ترسند. به زودی زمستان از راه می رسد و کلاس شش پایه ی آق مدیر روزهای سخت تری را پیش روی خواهد داشت. دوباره بهار خواهد رسید و سال تحصیلی هم به پایان می رسد و دانش آموز کلاس ششم برای ادامه تحصیل یا باید به ساری و بهشهر و سمنان و منزل اقوامش برود و یا باید ترک تحصیل کند. ناگفته نماند تعدادی از دانش آموزان همین دبستان، الان مهندس و دانشگاه رفته هستند.
خسته نباشید آق مدیر دبستان شهید دستغیب بالاده و همه آق مدیرهای بالاده و بخش چهاردانگه ساری.
نویسنده: عین اله آزموده/ مدیر انجمن فرهنگی سادوای بالاده
سلام
خواندم و لذت بردم .دست مریزادرفتم به ۲۴ سال پیش خودم .
البته امسال هم خودم در مدرسه ای چند پایه با ۱۰ دانش آموز تدریس میکنم ولی اینجا ظهر که می شود ماشین آخرین سیستمی یا سرویسی که با پول مردم خریده و راه می رود و راننده اش هم از بیت المال حقوق می گیرد به خانه می روند البته دنیای بچه ها همیشه پاک است ولی بچه ای با این شیوه زندگی که پدر و مادرش از پول بیت المال اینجا برای خود امپراظوری کوچکی دارند و خدا را هم بنده نیستند چطور می تواند پاک رشد کند خدا می داند . دلم برای آن معصومیت چشم ها و دستان یخ زده از سرما و کفش های مندرس و سلام های بی ریا تنگ شده .
آقای آتنی و دهها همکار زحمتکش مثل ایشان را می شناسم و بر دستانشان بوسه می زنم .
گر بود عمر به میخانه رسم باردگر بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر
خدا قوت محمد آقای آتنی مفرد
هیچوقت از یاد نخواهی رفت مطمئنم مثل همیشه با شوق و عشق در دیار خودت زکات علم انجام میدهی .افتخار می کنم که شاگرد درس اخلاقت باشم