پایگاه خبری چهاردانگه نیوز:
خبرگزاری فارس مازندران ـ سلما آرام| شاید چادر کلمهای است عربی! ولی عرب که “چ” ندارد! پس شاید، شاید به جای “چ” باید “ج” گذاشت و گفت ” جادر” یعنی “جایِ دُر” ؛ یعنی تو “دُر” هستی همان مروارید همانی که جایش در صدف است، همان ” مروارید” زیبا در صدف که گران قیمتترین است در بین “دُر”ها…
پس چادر همان صدف است، صدفی برای محفوظ ماندن من و تو صدفی برای ما!
گمانم یک جای کار میلنگد! بانو سرعتت غیرمجاز شده، حواست نیست، عکس و متن همخوانی ندارد، عکس با میکاپ کامل و حجاب مدرن اما متن با هشتک بنت الحسین!
حی علی الحیا، رقیه را میشناسی؟!سه ساله جان را میگویم،دختر حسین بود، حجابش الحق مانند مادر، زهرایی،حی علی الحیا، امکلثوم را چطور؟! همان که از شمر درخواست کرد تا از دروازهای آنها را وارد شهر کند که تماشاچی کمتری باشد، هر چند که حرف در گوش شمر خواندن مانند خواندن یاسین در گوش الاغ بود!
حی علی الحیا،از سکینه بگویم برایت؟همان دختری که از سهل بن سعد درخواست کرد تا به کسی که سر حسین در دست اوست بگوید سر را جلوتر ببرد تا چشم مردم به اهل بیت رسولالله نیفتد!
حی علی الحیا.. از زینب که لابد شنیدهها داری اما..بگذار او را یکبار دیگر با هم مرور کنیم؛بانوی صبر، خواهر حسین، مظهر تقوا، گوهر زهرا،حقا که خواهر حسین بود و ثمره عشق علی و زهرا..!
قد و قامتش از دید نامحرمان پنهان،آری همان زینب،زینب بااقتدار، که فرمود: آیا این عدل است که زنان و کنیزان خود در پشت پرده و حجاب نگه داری و دختران رسول خدا در حالت اسیری، در حالی که به پوششهایشان هتک حرمت شده چهرههایشان آشکار، آنها را،دشمنان از شهری به شهر دیگر برانند؟!جلوی دید نامحرم بگردانی؟.
حی علی الحیا.. هجده سالهای، بین در و دیوار..جلوی چشمان حسنین!افتاد بر زمین، اما نیفتاد حجاب و حیا..!
آنقدرها این امر برایش مهم بود که سفارش کرد هنگام حمل جنازه،محفوظ بماند بدنش از دید نامحرمان..! و اما میخواهیم برسیم به این روزها.. بازار داغ هشتک چادرخاکیها…چادر خاکی که تبدیل شده به نسل چادر با هفت قلم آرایش و میکاپ!
حی علی الحیا.. کمی درنگ،همین حالای حالا..!چرا این همه سرعتت بالاست؟یعنی تو داری؛ از رقیه، امکلثوم،سکینه و زینب یا که فاطمه جلو میزنی..؟
با ژست و لبخند، با رژ و خط چشم، با طرحی روی دست و صورت، با چال لپ و عشوههایی عیان، بانو سرعتت غیرمجاز شده،حواست نیست..
چادری هستم و محجبهام، دختری از تبار عاشورا، مادرم شد کنیز فاطمه و پدرم شد غلام شیرخدا، با اجازه مادر سادات؛ در حسینیه خادمه شدهام و با توکل به حضرت زینب (س)، رهرو راه فاطمه (س) شدهام.
چادرم بوی عشق میدهد و میوزد عطر گل ز روسریام، ولی هرگز ندیده نامحرم عشوه نابهجا و دلبریام، دل نبرده ز من مد امروز دلخوشم بر حجاب دیروزم، در مصاف نگاه آلوده شکرلله همیشه پیروزم.
من در این شهر پر ز رنگ و لعاب، بانویی با وقار و محجوبم، خودنمایی نمیکنم وقتی نزد پروردگار محبوبم، آمده در وصیت شهدا خواهرم ؛ خون من هدر نرود روی مین پیکرم ز هم پاشید تا که چادر ز روی سر نرود.
کردهام حفظ با حجاب خود، حرمت رنگ سرخ خون شهید، از سیاهیِ چادرم گشته، رنگ رخسار من زلال و سپید، در هیاهوی بیحجابیها چادرم را رها نخواهم کرد ایهاالناس ؛ تا نفس دارم سنگرم را رها نخواهم کرد.
/۸۶۰۳۴/ج