جنگها، از آغاز تاریخ تاکنون همواره یکی از موضوعات برای سرودن شاعران بوده است. شاعران گاه رجزهایی برای جنگویان و هم نبرد طلبیدن، گاه برای رشادتهای رزمندگان و گاه برای کشته شده های جنگ می سرودند. در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ رژیم بعث عراق به ایران حمله کرد و سرزمین ایران را به خاک و خون کشید، و ملت ایران ۸ سال در مقابل دشمن ایستاد و این سالها را به دفاعی مقدس تبدیل کرد. اکنون در آستانه سی و هفتمین سالگرد آغاز جنگ تحمیلی، دو قطعه شعر از خانم سیده ربابه ساداتی بالادهی تقدیم شهدا و جانبازان خانواده های گرامی آنها میشود.
…………………………………………………
شهیدِ بی نِشونِه (شعر مازندرانی)
مِرِه یادِ تِه، بَهیـمِه بِرمِه گَلی
مِره سَر بَهیـتِه نِواجِش، ماه بَهـیِه پَلی
خوانِه سَر هادِم بُورم صَرصَحرا
اِِتّا اِتّا بَخوندِم، تِه مِجِـشگاه
هَمون روز که وطِن رِه دِل دَوِستی
بوردی و مِه چِشِ راه بَهیتی
مِه دِل بَهیِه اِسپِه دارِ بِلِندی
تِه وِسِّه هِدامِه هَمه عُمر جِوُنی
تیناری خانِه رِه لَمپا سُو کامبِه
ِته عکس رِه دَس کـَشِمبِه
گُومبِه پِسِر بِیِه بابا نِشونِه
بَهیِه سرباز، شهیدِ بی نِشونِه
…………………………………………………………
شبیه پدر (تقدیم با احترام به همه رزمندگانی که در موج انفجارها، سلامتی خود را از دست دادند.)
پدر لمیده بود پشت روزنامه های شهر …
و اتفاق های نخوانده را مرور می کرد؛
اما غرور لعنتی اش که سر می رفت،
صورت مادر کبود می شد.
یادم نمی رود استخوان ها را …، چشم ها را …
و نگاهی که سر می رود پیش پای ما
هی صبر می کنم، سر می رود
حوصله می کنم سر می رود
و اتاق پر می شود از مادر …
درست وقتی که آژیر جنگ به صدا در می آید
هر روز، جنگ رژه می رود پیش پای من …
و من فکر می کنم جنگ در خانه ی ما جا مانده
و من در اتاقم سنگر گرفتم .
وقتی قندیل زمستانه پای نقاشیم نشست
من می کشیدم دریای مهربان
می کشیدم دریایی پر از موج … موجی …
دریا …؛ شبیه پدر….
نقل از سایت سادوای بالاده