روز جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳ خبری در بین اکثر خبرگزاری ها و رسانه ها مبنی بر حمله ی خرس قهوه ای به یک محیط بان در مازندران منتشر شد. ( لینک خبر) . این اتفاق در محدوده پناهگاه حیات وحش چهاردانگه روی داد و طی این حادثه محیط بان، سیروس علیپور بر اثر حمله ی این خرس قهوه ای زخمی شد.
آقای سیروس علیپور لطف کردند و روایت حمله ی خرس قهوه ای به خود را برای پایگاه خبری چهاردانگه نیوز ارسال کردند. مطمئناً داستان این واقعه می تواند برای خیلی جذاب و شنیدنی باشد.
صبح چهاشنبه ۱۷ اردیبهشت ۹۳ بود که به اتفاق دوست و همکارم برای گشت زنی به منطقه پناهگاه حیات وحش کیاسر ساری از پاسگاه بندبن (ارتفاع ۱۱۰۰ متر) به سمت پاسگاه جنگلی سیاه گاو سرا (۲۴۰۰ متری) عازم شدیم. کوله پشتیمان رو بستیم و دوربین فیلمبرداریمان رو طبق معمول برداشتیم تا از مناظر و حیوانات عکس و فیلم بگیریم. چند ساعت پیاده روی در منطقه کوهستانی و شیبدار در هوای آفتابی و گرم باعث شد تا حسابی خسته بشیم. ظهر شد که تصمیم گرفتیم کمی غذا بخوریم و استراحت کنیم. سپس دوباره به راهمان ادامه دادیم. منطقه جنگلی بود و راه مالرو باریکی وجود داشت که دو طرفش شیب زیادی داشت. بعد از ۲۰ دقیقه طی مسافت و عبور از پیچ مسیر ناگهان به یه قلاده خرس قهوه ای بالغ در فاصله حدود ۱۰ متری برخورد کردیم. همزمان متوجه هم شدیم. من کمی جلوتر از دوستم بودم، وای چقدر از دیدن این صحنه خوشحال شدم. خرس تازه از صخره سنگ به پایین اومده بود و با بلند کردن دستهاش و بو کشیدن اعلام کرد که متوجه مان شده. شاید بالای ۵۰ بار خرس دیده بودم و دهها عکس و فیلم از اون گرفتم ولی این یکی چیز دیگه ای بود. تمام ذهنم این بود که ازش فیلم بگیرم. شوق این کار اونقدر زیاد بود که اصلا به این فکر نکردم خرس تو تنگنا قرار گرفته و ممکنه عصبانی بشه. تو صد درصد مواقع برخورد با خرس، به محض احساس بوی انسان اولین عکس العملش فرار بود و شاید به خاطر همین اصلا به حمله خرس فکر نکردم. ناگهان خرس با بلند کردن دستهاش و نعره زدن به ما فهموند که عصبانی شده. اینجا بود که متوجه شدم این رفتار خرس خاصه و با توجه به نزدیکی فاصله هر آن احتمال حمله وجود داره. پس ما هم در واکنش، به فریاد زدن پرداختیم چون می دونستیم فرار با توجه به سرعت زیاد خرس و همینطور نوع شیبدار بودن منطقه کار خطرناکی خواهد بود. ولی یک آن خیز بلندی برداشت و به سمت ما یورش برد. این اتفاق از وقت دیدن تا حمله حدود ۵ تا ۱۰ ثانیه رخ داد. خرس به من نزدیک شده بود دو راه داشتم یا باهاش می جنگیدم یا فرار می کردم. عقل حکم می کرد که مبارزه انسان با خرس ۲۵۰ کیلویی عصبانی نتیجه اش جز شکست نمی تونست باشه پس ناخودآگاه خودم رو به سمت شیب پایین پرت کردم و دویدم. ولی بعد چند گام برداشتن با ضربه پنجه خرس به کوله پشتی ام مواجهه شدم که باعث بهم خوردن تعادل من شد و با صورت تو اون سطح شیبدار به زمین خوردم و بعد از اون حدود ۱۵ متر پشتک و قلت زدم. همزمان با قلت زدن صدای نفس زدنش رو میشنیدم که به طرف من میومد. این یعنی اینکه خرس قصد حمله و آسیب زدن به منو داشت. اعتراف می کنم تو زندگیم اینقدر نترسیده بودم. شاید باورتون نشه تو چند ثانیه چه فکرهایی تو ذهنم می اومد و می رفت. یکی از این فکرها این بود که اگه به دست خرس کشته نشم حتما ضربه مغزی می شم، آخه چون چند بار سرم به زمین برخورد کرده بود. اونجا پر از سنگ و چوب و گزنه بود. یادمه تموم دست و صورتم بخاطر گزنه می سوخت. بعد از اون به حالت درازکش افتادم زمین . پشتم به خرس بود نمیتونستم ببینمش ولی صداشو میشنیدم .دو سه ثانیه بعد خرس خودشو به من رسوند. نه توان حرکت داشتم و نه جراتشو. معمولا خرس تو اینجور مواقع با گاز گرفتن و پنجه زدن حریفش رو از پای در میاره. تو این فکر بودم که خرس حتی منو زخمی کنه با توجه به وضعیت کوهستانی بودن منطقه حتما از خونریزی تلف می شدم. یه فرد چابک و سریع حدود دو ساعت طول میکشید خودشو به جاده برسونه و از اونجا دو سه ساعت طول میکشید ببرنش بیمارستان. فقط به یاد خدا افتادم، تنها کاری بود که میتونستم انجام بدم. کاملا تسلیم شده بودم. دیگه امیدی نداشتم. منتظر حرکت از خرس بودم که گازم بگیره و بلندم کنه همون کاری که بارها از کسایی که خرس به اونها حمله کرده بود شنیدم. ولی معجزه اینجا رخ داد. خرس بعد از اینکه با سرعت به سمت من می دوید، به محض رسیدن طوری خودشو کنترل کرد که انگار نمیخواست روی من بیافته و منو صدمه بزنه درست مثل وقتی که ما در حال دویدن با بچه ای مواجهه میشیم و به هر ترتیبی که شده میخوایم خودمونو کنترل کنیم تا بچه آسیب نبینه. این زمان خرسه به من رسید بالای سرم بود، پام به پاهاش خورد به هوش بودم زیر چشمی میدیدمش. جرات نداشتم تو صورتش نگاه کنم دو سه ثانیه ایستاد بعد دو متر جلوتر یه کنده درخت بود که مانع رفتنش می شد. ایستاد پشت سرش رو نگاه کرد منم همچنان نگاش می کردم. بعد از رو کنده درخت پرید و با سرعت زیاد به راهش ادامه داد تا ۱۰۰ متر دویدنش رو نگاه میکردم. باورم نمیشد که خرس کاری با من نداشت انگاری به من امان داد. بعدها دوستام به شوخی به من می گفتن احتمالا چون خرس پشتک زدنهاتو میدید یا ترسید یا اینکه دلش به حالت سوخته. بهر حال بعد از رفتنش بلند شدم هر چند استرس داشتم و ایستادن برام کمی سخت بود و تلو تلو میخوردم. لبام پاره شده بود خون از دهنم میومد. با آستین پیرهنم صورتمو پاک کردم.خونی شده بود. در این لحظه دوستم خودشو به من رسوند. از حالتش متوجه شدم وضع صورتم خیلی خرابه. به سختی حرف می زدم، ولی هوشیار بودم. همچنان تلو تلو می خوردم نمی تونستم سر پا وایستم. یه آن دستمو بلند کردم مفصل شونه چپم از جاش در رفت. بخاطر ضربه ای که خورده بود. درد شدیدی داشت. خوب شد تو دانشگاه یاد گرفته بودم مفصل در رفته باید جا بیافته. از دوستم خواستم دستمو بکشه. ولی ترسیده بود. آروم می کشید برای همین دردش بیشتر میشد سرش داد کشیدم تا محکم بکشه. اونم با قدرت دستمو کشید و جا افتاد. دردش خوابید. با بلوز ورزشی که داشتم دستمو ثابت کردم تا زیاد تکون نخوره. دوستم با همکارام در مرکز تماس گرفت و به اونها اطلاع داد. سر و صورت و دست و پام زخمی شده بود. ولی ظاهرا به غیر از شونه ام آسیب جدی ندیده بود. به کمک دوستم دو ساعت بعد به جاده رسیدیم. همکارای دیگه منتظرمون بودن. سوار ماشین شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم. حدود دو ماه از اون موقع می گذره. دو سه هفته ای طول کشید تا جراحات کاملا خوب بشه، ولی شانه دستم ۲۰ درصد بهبودی حاصل شد. امیدوارم با نرمش و فیزیوتراپی ظرف دو سه هفته دیگه خوب شه. جا داره از تمام دوستانی که در طی این مدت جویای حال من بودن کمال تشکر را داشته باشم و دعا میکنم همیشه سالم و تندرست باشند.
سیروس علیپور، محیط بان پارک ملی و پناهگاه حیات وحش چهاردانگه
عالی بود. ببخشید محیطبانها حتی موقعی که مورد حمله جانوان وحشی قرار میگیرند هم نمیتوانند بهشان شلیک کنند؟ به هر حال هر چه باشد زندگی یک انسان خیلی مهمتر از یک جانور است. یا مثلا محیطبانهای ما مثل خارجیها به اسلحههایی که در چند ثانیه جانور را بیحال و نهایتا بیهوش میکنند مجهز نیستند؟ در غیر اینصورت واقعا خطرناکست. تشکر از آقای علیپور و چهاردانگهنیوز تواما.
داستان جالبی بود، چون ما جنگل نشین و از اهالی همان منطقه هستیم بارها از زبان پدران و بزرگترها .شنیده بودیم که خرسی گرسنه به چوپان یا گالشی که همراه دام بودند حمله ور شد و تا حد مرگ به این بندگان خدا آسیب می رسید. چون در آن زمان دکتر و دارویی نبود گوسفندی را می کشتند و با پوست گرم زخم آنها را التیام میدادند و می گفتند که زخم طرف آن قدر زیاد بود که به اصطلاح محلی خودمان ( پوست هکشینه).
در پایان از مطلب زیبای آقای علیپور متشکرم و امیدوارم که حال ایشان زودتر بهبود یابد.
با تشکر.
با تشکر از آقای علیپور که داستان حمله خرس قهوه ای را به این زیبایی و شیوایی نگاشته اند. با توجه به این که آقای علیپور از محیط بانان منطقه هستند، و شاید بارها با حیوانات منطقه مواجه شده اند چقدر خوب است که عکس العمل مناسب در مواجه شدن با این حیوانات را به آنهایی که شاید با این حیوانات مواجه شوند به صورت یک مطلب جداگانه توضیح دهند تا افراد با در نظر داشتن این توصیه ها بتوانند از آسیب این حیوانات در امان باشند.
عالی بود. ببخشید محیطبانها حتی موقعی که مورد حمله جانوان وحشی قرار میگیرند هم نمیتوانند بهشان شلیک کنند؟ به هر حال هر چه باشد زندگی یک انسان خیلی مهمتر از یک جانور است. یا مثلا محیطبانهای ما مثل خارجیها به اسلحههایی که در چند ثانیه جانور را بیحال و نهایتا بیهوش میکنند مجهز نیستند؟ در غیر اینصورت واقعا خطرناکست. تشکر از آقای علیپور و چهاردانگهنیوز تواما.
داستان جالبی بود، چون ما جنگل نشین و از اهالی همان منطقه هستیم بارها از زبان پدران و بزرگترها .شنیده بودیم که خرسی گرسنه به چوپان یا گالشی که همراه دام بودند حمله ور شد و تا حد مرگ به این بندگان خدا آسیب می رسید. چون در آن زمان دکتر و دارویی نبود گوسفندی را می کشتند و با پوست گرم زخم آنها را التیام میدادند و می گفتند که زخم طرف آن قدر زیاد بود که به اصطلاح محلی خودمان ( پوست هکشینه).
در پایان از مطلب زیبای آقای علیپور متشکرم و امیدوارم که حال ایشان زودتر بهبود یابد.
با تشکر.
با تشکر از آقای علیپور که داستان حمله خرس قهوه ای را به این زیبایی و شیوایی نگاشته اند. با توجه به این که آقای علیپور از محیط بانان منطقه هستند، و شاید بارها با حیوانات منطقه مواجه شده اند چقدر خوب است که عکس العمل مناسب در مواجه شدن با این حیوانات را به آنهایی که شاید با این حیوانات مواجه شوند به صورت یک مطلب جداگانه توضیح دهند تا افراد با در نظر داشتن این توصیه ها بتوانند از آسیب این حیوانات در امان باشند.