پایگاه خبری چهاردانگه: باسلام واحترام، وخدا قوت هفته معلم شاید فرصتی باشد تا دل نوشته ام که به نام اشک ها ولبخند هاست را برایتان ارسال دارم .
باشروع ماه مهر که ایّام تحصیلی دیده می گشاید چند دانش قدونیم قد با تو هم کلاسند و قرار است که تو به آنها آموختن بیاموزی، آنها هیچ نمی دانند و تو به عنوان معلم کلاس اوّل باید به آنها بیاموزی ، چه چیز را ؟ همه چیز ، همه چیز ، از آداب رفتن و آمدن و نشستن و برخاستن و……
روزهای اول کلافه می شوی چون آنها ساز خود را می زنند و تو ساز خود را ، ماه مهر به نیمه می رسد و تو چند نگاره(لوحه ) را به آنها آموزش دادی مدادها چنان برای دستشان بزرگ است که آنها فقط یک دهم مداد را در دست دارند لای انگشتشان عرق می زند و گاهی ناله سر می دهند و به جای اجازه می گویند اِ زه ما مردیم ، خسته شدیم و کم کم اخلاق تو بادانش آموزانت مَچ می شود.
و به حروف می رسی جای که در بخوانیم نوشته است آب ، بابا ، بابا آب داد .و دست نوازش بر سر دانش آموزی می کشی که پدرش را از دست داد و درگوشه ی کلاس کز کرده و در بهت فرو رفته ، و می گویی پسرم پدرت رفته پیش خدا میهمانی، و او با نگاه معصومانه اش می گوید اِ زه با بام کی بر می گرده و تو به او می گویی بابات بر می گرده در یکی از این روزها و شاید …
روزها از پی هم یکی یکی می رسند و می روند و جای خالی پدر در صفحه دفتر دل این دانش آموز پر نشد و جایش خالی خالی ماند و تو هر روز با شکلات و هدیه می خواهی او را از این دنیا در بیاوری تا در خیال را به رویش قفل کنی تا او به سوی اُتاق خیال نرود. او همه چیز را در تو می بیند و هر جا از هر چیز برتر صحبت باشد آنجا ترا مثال می زند و حتی دوست دارد موها و لباس هایت را تقلید کند چون او ترا اسطوره می داند . اگر تو شاد باشی دانش آموزانت شادند و اگر تو غمگین باشی آنها غمگینند . و در این دوره از رشد آنها تخیلی صحبت می کنند ودر تخیل خود، تو را نقش اوّل می دانند و اگر روزی تو نباشی آنها دوست دارند بیایند جلو و اَدایت را دربیاورند و همسان سازی کنند و خلاصه ترا با تمام وجود دوست دارند.
به دانش آموزی گفتم در این دنیا چه چیز را دوست داری؟ گفت :ببر را . گفتم معلّم را چی؟ او گفت معلم من از ببر هم ببر تر است پس او را بیشتر دوست دارم.
و خلاصه سال با نشیب و فرازش رو به پایان می رود و روز معلم از راه می رسد چند دانش آموز برایت کادوهای جور واجور می آورند و در دست کودکی پاکتی است و برایت می آورد. ازش می گیری و نامه داخل پاکت را می خوانی می بینی نوشته است « معلم گرامی دوست داشتم برایت کادویی بخرم ولی باور کن دستمان خیلی خالی ست چون مادرم بیمار است و پدرم ده ماه حقوق نگرفته باور کنید آقا معلم من راستش را می گویم باور نمی کنید این کفشی که پایم است مال مادرم است چون او مریض است و نمی تواند جایی برود من آنها را پوشیدم چون من کفش نداشتم »
قطرات اشک ورقه راخیس می کند وتو می مانی و خروارها معصومیت و دنیا دنیا محبت که از همه چیز دنیا برایت با ارزش تر است و این است عشق به این شغل. واین هفته بر تمامی معلمان عاشق پیشه مبارک باد .
با احترام – احمد کفشگر کیاسری