دفتر انقلاب را که ورق میزنی، هر ورقش دنیایی درس را به دنبال دارد، جوانان و نوجوانی که در دوران انقلاب برای پیروزی این انقلاب و برای سرنگونی رژیم پهلوی همه تلاش خود را انجام میدادند تا به یک هدف، آن هم پیروزی انقلاب برسند. انسانهایی که با ارزشترین دارایی خود یعنی جانشان را در طبق اخلاص نهادند و بر طاغوت شوریدند تا آزادی و استقلال در جا جای این مرز و بوم ریشه بدواند.
به گزارش پایگاه خبری چهاردانگه، به نقل از ایسنا، شهید «علی رضا شفیعزاده» نیز یکی از افرادی بود که ظلم را برنتابید و عشق به امام خمینی و ولایت او را به معشوق واقعی رساند و اولین شهید انقلاب در شهرستان فریدونکنار شد.
متولد ۱۳۲۸ و اهل شهر فریدونکنار و در خانوادهای کاملاً مذهبی متولد شد. شغلش همانند پدر کشاورزی بود. پس از ازدواج و در شروع انقلاب همراه با آرمانهای خط انقلاب تا پیروزی حق علیه باطل در جوشش مردمی علیه حکومت کرد و در همین راه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. از اولین شهید انقلاب فریدونکنار دو فرزند یک پسر و یک دختر به یادگار به جا مانده است. گفتوگوی شنیدنی ایسنا با فرزند اولین شهید انقلاب در شهرستان فریدونکنار را در ادامه میخوانید.
*خودتان را معرفی کنید؟
«هادی شفیعزاده» متولد ۱۳۵۴ فرزند ارشد شهید علیرضا شفیعزاده هستم. یک خواهر دو سال از خود کوچکتر دارم و خود نیز صاحب دو فرزند دختر و پسر هستم.
*از پدر و آرمانهایش بگویید؟
پدر از آن دسته افرادی بود که از دل مردم برخاسته و روحیه مبارزهطلبی بالایی داشت. به امام بسیار علاقمند بود و همه آرزویش این بود تا امام به ایران برگردد و از نزدیک او را ملاقات کند. انسان خیری بود و همیشه به افراد بیبضاعت کمک میکرد.
*خاطرهای از پدر در خاطرتان دارید؟
آن روزها آنقدر کوچک و کودک بودم که خاطرات کمی در ذهنم به جا مانده است اما همیشه قهرمان بزرگ زندگی کوچک من پدرم بود. به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد، مادر میگوید هر وقت از سر کار به خانه بر میگشت به محض ورود به حیاط پای حوض قدیمی وسط حیاط رفته و وضو میگرفت و پس از خواندن نماز با تو و خواهرت بازی میکرد.
*از اتفاقات شب شهادت شهید شفیعزاده برایمان بگویید؟
شب هشتم محرم سال ۵۷ بود. آن شب حکومت نظامی اعلام شده بود. پدر وقتی از سر کار به خانه بازگشت به مادر گفت که زودتر شام بخوریم و من شما را به منزل خواهرت ببرم. از منزل خارج شدیم من آن زمان سه و نیم ساله و خواهرم یک ساله بود. نزدیک خانه خالهام که شدیم، پدر سر کوچه ایستاد تا ما به داخل خانه برویم. کوچههای قدیمی به سمت وسط شیب داشت و جوی آبی از میانش میگذشت من یک طرف جوی و مادر در طرفی دیگر بود. یک لحظه مادر برگشت و به پدر نگاه کرد و من به تکرار کار مادر به سمت پدر نگاه کردم پدر دستی تکان داد و این شد آخرین وداع ما با پدر. پدرم بعد رساندن ما، به مسجد محل رفت تا برای دسته روی به دوستان دیگرش بپیوندد.
*از لحظه شهادت تعریف کنید؟
برایمان تعریف کردهاند که وقتی دستههای عزاداری به سمت خیابانها حرکت کردند مأموران به حالت آمادهباش قرارگرفتند. هر چه مردم به مأموران نزدیکتر میشدند حلقه فشار و تیراندازی آنها بیشتر میشد. ابتدا از شلیکهای هوایی شروع شد و کم کم جمعیت متفرق میشد اما پدر از جمله معدود افرادی بود که به راه خود ادامه داد و با نزدیکتر شدن به مأموران، شلیکهای پی در پی باعث زخمی شدن پدر و چند نفر دیگر شد. پدر را به منزل داییام که در آن نزدیکی بود بردند و در نخستین فرصت ممکن ماشینی تهیه و به بیمارستان امیر کلا انتقال دادند و اما بهعلت شدت جراحات پدر در همان لحظه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
*سالهای پس از شهادت شهید شفیعزاده برشما چگونه گذشت؟
اوایل شهادت پدر با وجود سن کم، درک درستی از نبودن پدر در من وجود نداشت. هر چه بزرگتر میشدم جای خالی او برایم پررنگ تر جلوه می کرد.زمانی که ازدواج کردم و خود صاحب فرزند شدم این خلاء بیشتر در من حس می شد.. پسرم نام پدر را دارد؛ و وقتی می بینم او با نام پدر می بالد و رشد می کند؛ بیشتر دلم هوای پدر را می کند. بعد شهادت پدر از لحاظ معیشتی مادرم سختی های بسیاری کشید تا زمانی که به فرمان امام نهاد بنیاد شهید برای حمایت از خانواده های شهدا تشکیل شد و فرزندان شهید را زیر پوشش خود قرار داد. مادرم در زمان شهادت پدر ۲۴ ساله بود و با داشتن دو فرزند ۳.۵ساله و ۱.۵ ساله زندگی برایش بسیار سخت میگذشت. کنجکاویهای کودکانهام باعث میشد تا مدام سراغ پدر را از مادرم بگیرم و یاد پدر را برای او زنده کنم.
*به نظر شما آیا امروز آرمانهای شهیدانی مانند پدر شما به ثمر نشسته است؟
خلاءهای زیادی در میان عملکردها حس میشود وگاهی کمکاری مسئولان نارضایتی مردمی که در پای این انقلاب و نظام خونها دادهاند را به همراه دارد. وقتی مقام معظم رهبری سکاندار این انقلاب است همه مسئولان باید گوش به فرمان امر رهبری باشند و خودسری نکنند. متأسفانه مسئولان امروز به مردم توجه نمیکنند و یادشان رفته این همان مردمی هستند که همواره پای نظام ایستاندهاند و بقا نظام در انسجام و رضایت آنها خلاصه میشود. مردم نیازمند حمایتهای مسئولان هستند. کشور امروز به رجاییها نیاز دارد و مسئولان باید خالصانه در خدمت مردم باشند.
* حرف آخر
زنده بودن پدر را در تمام وجودم حس میکنم . در بدترین شرایط زندگی و مشکلات بر سر مزارش رفته و با او درد دل میکنم با اینکه سالها از شهادت پدر میگذرد اما حتی لحظهای فکر نکردم پدر زنده نیست پدر همیشه گره از مشکلاتم باز کرده و حامی من در همه عرصههای زندگی است و امیدوارم مسئولان قدر خون شهدا را بدانند.