پایگاه خبری چهاردانگه
بخش چهاردانگه شهرستان ساري

از دل گهواره تا پای منبر

0

خبرگزاری فارس مازندران ـ کوثر قیصری| صبح نخستین جمعه محرم است. مسیر حسینیه عاشقان ثارالله انگار که مسیر پادگان سربازان امام زمان (عج) می‌شود. سربازهای کوچکی که با عبای سبز و سربند ( یا علی اصغر ) در آغوش مادران‌شان وارد حسینیه می‌شوند.

 

سه نفری به این همایش دعوت شده‌اند

کربلایی میرزایی و همسرش، سال نخستی است که سه نفری به این همایش دعوت شده‌اند. پدر حالا با دست‌های خودش دختر کوچولو را در گهواره می‌گذارد و میکروفون را دستش می‌گیرد تا به یاد دل بی‌قرار مادر دشت کربلا، لالایی بخواند.

از ماجرای دو معجزه در یک خانواده می‌گوید: نذر پدرم بود. آن سال‌ها سرخک و سرخچه امان پدر و مادرها را بریده بود. مثل حالا هم که خبری از طرح واکسیناسیون و هر روستا یک مرکز بهداشت نبود.

 

نذر پدرم را اجابت می‌کنم

همین نذر و نیازها و دخیل بستن‌ها می‌شد تنها راه دوا و درمان بچه‌ها. کربلایی مهدی میرزایی، مداح ۴۶ ساله قائمشهری ادامه می‌دهد: شبی که از شدت تب نفسم ایستاد، پدرم مرا پای منبر امام حسین (ع) برد، نذر کرد که اگر زنده بمانم تا عمر دارم این نفس برای حضرت و برادرش بیاید و برود و بخواند، حالا سی‌واندی سال می‌گذرد که نذر پدرم را اجابت می‌کنم، پای همین منبر.

کربلایی میرزایی می‌گوید: مداحی شغل من نیست اما در همه این سال‌ها اگر فقط یک روز سرماخوردگی و گرفتگی حنجره باعث شد نتوانم ذکر یا حسین (ع) بخوانم یا حتی اگر یک شب به واسطه مشغله‌های کار فروشگاه، نتوانستم چند بیت شعر و مرثیه بنویسم، آن شب من صبح نشد که نشد.

وقتی ازدواج می‌کردم سنی نداشتم، سربازی‌ام را تازه تمام کرده بودم اما یک مغازه استیجاری هم در شهر داشتم که از همان موقع رزق حلال در آن برکت داشت، این شد که دیدم می‌توانم خرج زن و زندگی را هم در بیاورم.

 تا زمانی که خدا نخواهد

 

حکمت و قسمت خدا این بود که برای چشیدن طعم پدر و مادر بودن، ۲۳ سال منتظر بمانیم‌. دوا و درمان هم کردیم، این دکتر و آن دکتر، این شهر و آن شهر، این مرکز ناباروری و آن مرکز ولی خود من عمری است که پای همین منبر به مردم می‌گویم تا زمانی که خدا نخواهد، برگ از درخت نمی‌افتد.نمی‌گویم سخت نبود که بود.

هر مردی دلش می‌خواهد وقتی خسته از سرکار برمی‌گردد، پایش به داخل خانه نرسیده با شنیدن ( سلام بابا ) خستگی از تنش در رود. نه فقط برای من، برای همسرم هم سخت بود که باور کند قرار نیست هیچوقت مادر بودن را تجربه کند. مخصوصا که او یک جور خاصی بچه‌ها را دوست داشت و برای همه بچه های فامیل دلش غش و ضعف می‌کرد.

مهدیسا، معجزه مانند ماه کربلایی میرزایی می‌گوید: همه این ۲۳ سال دعای هر زن و مردی، پیر و جوان، حتی بچه‌های هفت هشت ساله‌ای که پای مرثیه و روضه ی من نشستند و دل‌شان حسینی و کربلایی شد، همین بود که انشالله به حق حسین ( ع )، خداوند چراغ خونت رو روشن کنه و مراسم شیرخوارگان بعدی بچه خودت رو از بغلت توی این گهواره که این همه سال بهش دخیل بستی، بخوابونی.

 

من مزد مداحی‌هایم را نقد نقد، از خدا گرفتم

من مزد مداحی‌هایم را نقد نقد، از خدا گرفتم. در حقیقت عیدی گرفتم. روز میلاد حضرت عباس(ع) از برادرش جواب نذرهای‌مان را مثل یک معجزه گرفتم. مگر ابی‌عبدالله به چند نفر همچین عیدی ناب و با ارزشی می‌دهد. مثل خودم که روز نیمه‌شعبان به‌دنیا آمدم و نامم را مهدی گذاشتند تا یادم بماند که من عیدی آن حضرت غایبم، بعد از آنکه سه فرزند خردسال دیگرش را بر اثر بیماری از دست داده بود.

 

خانم رعیت، همسر کربلایی میرزایی می‌گوید: وقتی داستان زنده ماندن همسرم و تولد دخترم را مرور می‌کنم، بیشتر از قبل یقین پیدا می‌کنند که معجزه فقط برای دوران حضرت موسی (ع) و عیسی (ع) نیست. معجزه هنوز هم اتفاق می‌افتد، شاید وقتی که دیگر منتظر نباشی. وقتی که دیگر اصراری نداری یا که زبانم لال امیدی نداری، خدا می‌آید و می‌گوید من هنوز هستم، همیشه هستم.

او ادامه می‌دهد: سال قبل به سرمان زد که یکبار دیگر هم پیگیر دوا و درمان شویم. روزی که به کلینیک حضرت مریم ساری می‌رفتم به همه سپرده بودم که سفت و سخت‌تر از قبل برایمان دعا کنند. من از خدا یک معجزه می‌خواستم. همین هم شد، معجزه‌ای مثل ماه که اسمش شد مهدیسا.

پایان پیام/م


لینک منبع اصلی مطلب

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.