خبرگزاری فارس مازندران ـ سرویس فرهنگی|دفاع مقدس برگ زرینی در تاریخ انقلاب اسلامی است که پاسداشت یاد و خاطره هر یک از آنان برگ زرین دیگری را در دفتر خاطرههای نسلهای انقلاب ثبت خواهد کرد.
*تنها با حضور در جبهه آرام میشدم
احمد دواتگر از پیشکسوتان دفاع مقدس استان مازندران است که این روزها در سنگر درس و دانشگاه قرار گرفته تا نسل جدید را با رشادتها و شجاعت مردان آشنا کند، وی در سال های نهچندان دور از خانه و کاشانه در جبهه نبرد حضور پیدا کرده تا یک وجب از خاک کشور عزیزمان به دست دشمن بعثی نیفتد.
این رزمنده و آزاده دفاع مقدس در گفتوگو با فارس میگوید: ۱۴سالم بود که در اوایل سال ۱۳۵۹ با قد و قامتی کوتاه حضورم را در بسیج با عنوان عضو بسیج به ثبت رساندم که با توجه به آغاز جنگ تحمیلی، تنها حضور در جبهه بود که میتوانست آرامم کند.
*با دست بردن در شناسنامه راهی جبهه شدم
سال ۶۰ بهانهای شد تا با دست بُردن روی تاریخ تولد در صفحه اول شناسنامه همانند بسیاری از همسن و سالهایم توفیق ثبتنام برای حضور در جبهه و دفاع از نظام و کشورم ایران، نصیبم شود. حال بماند که با چه مشکلاتی روبرو شدم.
وی اضافه میکند: تازه انقلاب شده بود و شرایط جبهه هم حال و هوای خاص خود را داشت، ما هم عملا سنمان کم بود ولی با وجود اینکه سن ما کم بود اما حال و هوای آن زمان هر فردی را به سمت دفاع از کشورش میکشاند.
شاید برایتان سوال باشد دانشآموز اول دبیرستانی آن هم در مقابل دشمن تا دندان مسلح ترس سراسر وجودش را فرا بگیرد اما باید بگوییم حتی با آن سن کم همان روزهای اوایل جبهه نگهبانی میدادیم.
*حال و هوای آن روزهای جبههها
این رزمنده و آزاده دفاع مقدس بیان میکند: باید بگویم شور و حال انقلابی آن روزها همراه با شعور بود که افراد به این مسیر میرفتند؛ چرا که دفاع از انقلاب و حقانیت اسلام مطرح بود و نمیتوانستیم نسبت به آن بیتفاوت باشیم و باید اعلام کنم بچههای دهه ۶۰ از نظر ایدئولوژی بسیار قوی بودند.
دواتگر یادآور میشود: از سال ۶۰ به جبهه رفتم و نزدیک به ۶ سال در جبهه حضور داشتم و هر سه ماه سه ماه که حضورم تمام میشد دوباره تمدید میکردم.
*سه برادر در یک عملیات
یادم هست در کربلای پنج، من و دو برادر در منطقه بودیم الان که پدر هستم واقعانمیدانم پدر و مادر چطور با این دلتنگیها کنار میآمدند برای مادرم که خیلی به فرزندانش وابسته بود و همچنین پدرم؛ بنده خداها چه کشیدند، سه برادر در یک عملیات، همان شب عملیات به انان خبر دادند یکی از برادرهایم زخمی شد و پدر و مادرم از آمل به شیراز رفتند و از دو فرزند دیگرشان هم خبری نبود.
وی خاطرنشان میکند: معتقدم خداوند نوری در دلشان انداخت که نمیتوانستند نسبت به نظام و کشور بیتفاوت باشند و خودشان را با شرایط وفق میدادند و امیدواریم این صبر و تحمل ذخیره آخرتشان باشد.
* خاطره رفتن به اسارت
در تاریخ زندگی هر انسانی روزهایی وجود دارد که با هویت او گره خورده است آن روز برای من ۲۹ فروردین ماه سال ۶۷ بوده که همزمان با ششمین بار زخمی شدنم، از ناحیه دو پا در آبهای اروند به اسارت دشمن رفتم.
این رزمنده و آزاده دفاع مقدس میگوید: منطقه فاو بود آن روز را خیلی خوب به یاد دارم، آن روز شهید آقاحجت نعیمی از محور فاو بصره به سمت ما آمد و بدون مقدمه گفت: دواتگر بچهها در آن محور توی محاصره قرار گرفتند اگر با همین اندک نیرویی که در اینجا حضور دارید مقاومت کنید، مشکل حل شده و آنها میتوانند از محاصره خارج شوند و گرنه …
حجت این را گفت و از کنارمان رفت، این آخرین دیدارمان بود زیرا او در تک جزیره مجنون برای همیشه آسمانی شد؛ تانکهای دشمن دیوانهوار به هر طرف شلیک میکردند سمت سه راه فاو البهار آتش دشمن سنگینتر از محور فاو امالقصر و یا فاو بصره بود انگار دشمن میدانست اشغال این منطقه یعنی سقوط شهر فاو؛ به همین دلیل بیشتر آتش خود را بر این منطقه متمرکز کرده بود.
دواتگر ادامه داد: با عقبنشینی آخرین بچهها از آن مکان در واقع تنها خاکریز نیروهای خودی که به سمت محور ما امتداد داشت و تا آن موقع با مقاومت شدید رزمندگان اسلام دشمن نتوانسته بود آن را اشغال کند، در نهایت سقوط کرده بود و موجب شد با همان جماعت کمی که مانده بودیم عراقیها را مشغول کرده تا محاصره نیروهای خودی شکسته شود این بار خودمان در محاصره قرار گرفتیم.
سعی کردیم از طریق امامزاده سید زکی و نخلستانهای اطرف آن به سمت اروند حرکت کنیم، به هر طریقی بود توانستیم از عرض جاده فاوالبهار عبور کنیم هنوز لحظاتی از قرار گرفتن ما در زیر آن جاده نگذشته بود، تا آمدیم حرکت کنیم گلولهای کنارمان منفجر شد دقیقا یادم نیست خمپاره ۶۰ بود یا آرپی جی اما انفجارش برای دقایقی مشغولمان کرده بود در این لحظه دو تن از بچههای گنبد به شهادت رسیدند.
وی اضافه میکند: چارهای نبود به راهمان ادامه دادیم، صدای شنیهای تانکهایی که به سمت ما شلیک میکردند؛ به راحتی شنیده میشد حتی خدمههای روی این تانکها نیز با چشم غیر مسلح قابل دیدن بود، نزدیکی نخلها رسیده بودیم که حس کردم جفت پاهایم زخمی شده است.
هر چه به بچهها اصرار کردم که ولم کرده و خود را به عقب برسانند حاضر به این کار نشده و به بهانهی اینکه بنده مسیر را بلد هستم مرا روی کول خود انداخته و به سمت اروند حرکت کردیم، ماموریت این کار نیز به علی جمعه یکی از رزمندگان که از نظر هیکل قویتر از بچههای دیگر بود، واگذار شد.
این رزمنده و آزاده دفاع مقدس تصریح میکند: به دلیل نبود امکانات برای عبور رزمندگان به سمت شهر اروندکنار جمعی از نیروهای لشکر بهدلیل آشنایی نداشتن با شنا نمیدانستند باید چه کنند، فقط در خاطرم است در آن لحظات به خودم میگفتم خدایا اینجا چه خبر است چرا حتی یک قایق هم برای انتقال کسانیکه در اینجا گرفتار شدهاند، وجود ندارد؟!
واقعا در آن لحظات سخت و نفسگیر فکر انسان هم جواب نمیدهد، گویی دنیا برای این بچهها به پایان رسیده بود، در بد موقعیتی قرار گرفته بودیم آن هم در لحظاتی که تانکهای عراقی زوزهکنان به سمت ما میآمدند اما شلیک آرپی جی بعضی رزمندگان برای لحظاتی مانع از ادامه حرکت آنها میشد.
دواتگر اضافه میکند: نمیدانم چه شده بود که به بچهها گفته بودم چرا نشستید بپرید توی آب الان عراقیها به اینجا میرسند، پیراهنم را درآوردم با توکل بر خدا و با همان پاهای مجروح دل به رودخانهی وحشی اروند سپردم؛ در حالیکه نتوانسته بودم پوتینهایم را به راحتی از پاهایم در بیاورم، چند متری را با دست توانسته بودم شنا کنم اما از آنجاییکه خون زیادی از من رفته بود دیگر رمقی برای شنا کردن نداشتم.
در این لحظه عراقیها توانستند خودشان را به لب اروند برسانند و با استفاده از دوشکاهایی که روی تانکها نصب شده بود و همچنین سلاح پلارمین که به صورت رگبار شلیک میکرد داخل آب را به شدت زیر آتش خود گرفته و برخی از عزیزان ما را به شهادت برسانند.
*معجزه آیه وجعلنا را دیدم
دواتگر بیان میکند: خوب به یاد دارم برای این که دیده نشوم در چند مرحله سرم را زیر آب برده بودم، در حالیکه دیگر رمقی در بدنم نمانده بود، لذا هر آن احتمال میدادم که غرق خواهم شد چند باری هم آیه وجعلنا من بین ایدیهم را خواندم چون معجزه آن را در عملیاتهای مختلف دیده بودم.
داشتم شهادتین را میگفتم که سر و کله علی جمعه پیدا شد که میگفت فلانی دست خودت را یواش روی گردنم بگذار تا با هم برویم عقب، گفتم گیر دادی به من برو علی جان تو رو خدا برو، داشتم ازش خواهش میکردم ولم کند اما او دست بردار نبود که نبود، تا اینکه متوجه شدم بار دیگر پای چپم تیر خورده است. از آن لحظه به بعد دقیقا متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده است تا به خود آمدم متوجه شدم آب مرا به سمت فاو آورده و در کنار کشتی غرق شده کنار اروند انداخت.
وی یادآور میشود: آسمان بالای سرم سیاه به نظر میرسید و انگار روی سرم خراب شده بود فکر همه چیز را توی جنگ کرده بودم جز اسارت؛ از قرار علی جمعه وقتی توانست سالم خودش را به عقب برساند به خانوادهام گفته بود که من در آب شهید شدم و خانوادهام برایم مراسم یادبود برگزار کرده بودند.
*لحظات غیرقابل تکرار در دفاع مقدس
برای آن همه ایثار و ازخودگذشتگی رزمندگان فکرش را نمیکردیم، آن هم شاهد زمانی باشیم که پرچم مقدس کشورمان را آتش بزنند خیلی سخت است و افسوس آن دورهها در ذهنمان است، لحظاتی که در دفاع مقدس داشتیم غیرقابل تکرار است.
این رزمنده اظهار میکند: فضای حاکم در اسارت بهعنوان رزمنده در ذهنم هست دورهای بود در آن دروغ و مکر نبود و آن فضا بعید میدانم تکرار شود، دلمان برای نوجوانان میسوزد؛ روزگاری،که بچههای کم سن تحت تاثیر القائات غلط فضای مجازی قرار گرفتند به نظرم اگر مدیر خوب داشتند که هیچوقت به این سمت کشانده نمیشدند و ضرورت آسیبشناسی را بیش از گذشته احساس میکند.
*جوان امروز و دیروز ندارد
جوان و نوجوان ایرانی امروز و دیروز ندارد، اگر نوجوان و جوان از دهه ۶۰ جلو نباشد، عقب هم نیست ولی تفاوت این است که جوان امروز درگیر بمباران وسیع تبلیغاتی است؛ فراموش نکنیم از دل همین جوانان شهید حججیها و شهدای مدافع حرم بیرون آمدند.
دواتگر خاطرنشان میکند: در کنار اینکه فضا باید آماده باشد هم مردم و هم مسؤولان باید با یکدیگر صادق باشد و آنچه تعهد دادند را انجام دهند و از همه مهمتر امیدوار کردن مردم نسبت به انقلاب است.
باید بگویم اگر فضای جنگ در جامعه نهادینه میشد این مشکلات را نداشتیم و معتقدم کم کاری کردیم؛ از من رزمنده که نتوانستم ارزشهای انقلاب را به درستی منتقل کنم و نمونه آن حذف درس آشنایی با دفاع مقدس در دولت قبل بود.
وی بیان میکند: امنیت امروزمان را مدیون کسانی هستیم که سرخی خونشان نوید دهنده حیاتمان بوده؛ همانها که در یک برهه از زمان و در طول هشت سال دفاع مقدس از سرزمین و نظامش دفاع کردند و سالها بعد عدهای از بهترین جوانان این مرز و بوم در بیرون از مرزها بهعنوان مدافعان حرم خونشان بر زمین ریخته شد تا با دشمن خود در داخل کشورشان نجنگند.
تا به امروز شهدای بسیاری خونشان را تقدیم امنیت این نظام و مردمش کردند تا امنیت کشورمان زیر سوال نرود؛ باید اعلام کنیم امنیت امروزمان مدیون خون جان برکفانی است که در این کشور با عنوان شهدا آنها را میشناسیم.
*ضرورت نهادینه کردن الگویی ارزشمند برای نسل جدید
حرف آخر اینکه اگر به درستی اهداف رزمندگان و شهدا برای آحاد جامعه روشن شود و بهعنوان یک الگوی ارزشمند نهادینه شود، بهطور حتم جمهوری اسلامی ایران در مقابل بسیاری از حوادث و مشکلات پیشرو بیمه خواهد شد.
/۸۶۰۳۴/ج