علیرضا نظری تیلکی فرزند یدالله در سال 1343 متولد شد. به خاطر ارادت خاص خانواده ابه امام هشتم علی ابن موسی الرضا (ع) نام او را علیرضا نهادند. دوران ابتدایی را در روستای ” یکه توت ” بهشهر(محل سکونت خانواده) و دوره راهنمایی را تا سال دوم در مدرسه زاغمرز ادامه تحصیل داد. و به علت تنگدستی، مجبور به ترک تحصیل شد. از همان ابتدای انقلاب در کنار برادران بسیجی فعالیت می کرد. علیرضا در اردیبهشت ماه 1362 به خدمت سربازی اعزام شد و دوره آموزشی را در پادگان بیرجند گذراند. و پس از آن همراه با لشگر81 باختران به منطقه جنگی سومار اعزام شد. علی رغم اسارت برادرش ” باب الله” ، همچنان در جبهه ماند که بر اثر ترکش خمپاره مجروح شد. پس از بهبودی دوباره به جبهه رفت و پس از 16 ماه حضور مستمر در جبهه در عملیات میمک در تاریخ 05/09/1363 با شلیک گلوله بعثیون به قسمت سر به درجه شهادت نائل آمد. پیکر شهید در بهشهر تشییع و در گلزار شهدای زاغمرز بهشهر به خاک سپرده شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
« ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون »
با درود و سلام بریگانه منجی بشریت حضرت امام زمان (عچ) و نایب برحقش حضرت امام خمینی، رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با درود و سلام فراوان به ارواح طیبه شهیدانِ بخون خفته، از کربلای حسین (ع) تا کربلای ایران. با درود و سلام فراوان به مجروحین و معلولین انقلاب اسلامی که عضوی از بدنشان را فدای اسلام و مسلمین کرده اند و با درود و سلام بر خانواده های عزیز شهدا و اسرا. با نام خدا وصیت نامه ام را شروع می کنم :
پدرجان! امیدوارم که مرا به بزرگی خودت عفو کرده، هر چند فرزند خوبی برایتان نبودم .
پدر عزیزم! می دانم من گناهکارم و در نزد شما شرمنده ام. بدانید هنوز زحمات بی پایان شما از یادم نرفته و نخواهد رفت. پدرجان! از شما تقاضا دارم، بعد از مرگ من هرگز ناراحت نباشید؛ هر چند ازدست دادن فرزند برایتان سخت است ولی چاره ای نیست . ناموس ما و مملکت و حرمت نوپای جمهوری اسلامی درخطر است. امروز وظیفه همگی ما است که از ناموس و مملکت خودمان دفاع کنیم. از تمامی شماها تقاضا دارم که هرگز لباس سیاه بر تن نکنید. همیشه دعا کنید که رزمندگان اسلام، راه بسته کربلا را باز کنند. امیدوارم که مرا عفو کنید. اگر می دیدید شوخیهای زیادی با شما می کردم، ازعلاقه بود. آرزوی موفقیت و طول عمر شما را از خداوند متعال خواستارم .
مادرعزیزم! بعد از سلام، امیدوارم که حالتان خوب و خوش بوده باشد. از شما می خواهم؛ بعد از مرگ من ناراحت و غمگین نباش. می دانم فرزند خوبی برایتان نبودم. از شما هم می خواهم لباس سیاه برتن نکنید؛ آنچنان شاد باش که مردم نگویند با از دست دادن یک فرزند ناراحت شده. نه مادر من! باید مانند کوه استوار باشی. بله مادرم! می دانم که شبها تا صبح درکنار گهواره ام بیدار بودی و آرزوی این را داشتی که مرا داماد کنی اما مادرجان! چه دامادی بهتر از این دامادی . به خدا همیشه آرزوی این را داشتم، که با لباس رزم داماد شوم. به من ناکام نگویید ؛ زیرا به کام خودم رسیدم . ازشما خواهش می کنم هرگز گریه و زاری در میان مردم یا برسر قبرم نکنید . بلکه بایستی خوشحال باشید و بگوئید امانتی بوده از طرف خداوند که هدیه کردم. می خواهم که از برپا کردن مراسم عزا، خودداری فرمایید.
بر پیکرغرق در گناه منِ حقیر، هرگز گریه نکنید تا باعث شادی منافقین کوردل نشود. من از شما دوستانم تقاضا دارم که شبهای جمعه، مرا فراموش نکنید و بدانید که منتظرتان هستم.
خلاصه هرکس از من حقیر بدی دیده، مرا به بزرگی اش ببخشد. ازهمگی شما التماس دعا دارم و همه شما را به خدا می سپارم .
تاریخ 2/ 4/ 63 روز جمعه
از پادگان لشکر 17 علی ابن ابیطالب (ع) در دارخوین .
