حسن خلیلی فرزند خلیل در سال 1344 متولد شد. دوران ابتدایی را در روستای ” خورشید” از توابع شهرستان نکا گذراند. با فرا رسیدن دوران سربازی به خدمت زیر پرچم رفت و پس از طی دوران 3 ماهه آموزشی به مناطق جنگی اعزام شد. حسن سرانجام در بعد از ظهر روز 22 اسفند 1364 در جبهه ” پلنگ سور” در حال اقامه نماز عصر بود شهادت رسید. پس از مدت ها چشم انتظاری خانواده و دوستان، سرانجام لباس سربازی اش به یادگار تشییع گردید و در کنار دیگر شهدای روستای خورشید به خاک سپرده شد.
با درود فراوان به پیشگاه و ساحت مقدس بقیة الله اعظم (عج) این یاری دهنده رزمندگان جبهه نورعلیه ظلمت، و نایب برحقش، فرمانده کل قوا پیر جماران، امید محرومان جهان امام خمینی و درود برروان تابناک کلیه شهدای راه حق و آزادی ازصدراسلام، از کربلای خونین اباعبدالله (ع) تا کربلای خونین انقلاب اسلامی و درود خدا بر تمامی پیکارگران و کفر ستیزان، این زاهدان شب و شیران روز که می روند با رزم بی امان خود نفسهای آخر صدام را از گلو خفه نمایند . انشا ءا… تعالی و با شعار کوبنده مرگ بر آمریکا وصیتنامه ام را آغاز می کنم :
پدر گرامی و بزرگوارم و مادر مهربان ودلسوزم! از جبهه حق علیه باطل سلام. پس از ابلاغ عرض سلام، سلامتی و خوشبختی تک تک اعضای خانواده ام را از درگاه خداوند بزرگ خواهان و خواستارم .
پدر گرامی! اکنون که وطن عزیز و مهم تر از آن اسلام در خطر اجانب هست و من سعادت پیدا نمودم، در زمان حساس، لباس مقدس سربازی را به تن کنم و بر علیه متجاوزگران بجنگم، بسیار جای خوشحالی است . احساس می کنم که الان باید دِینی که اسلام بر گردن ما دارد ادا نماییم و توان و نیروی خود را دراختیاراسلام گذاشته و همچون علی اکبرها در میدان بدرخشم و از این امتحان بزرگ الهی سربلند بیرون آییم. اکنون که بیگانه دست به تجاوز زده وظیفه تک تک ماست که سلاح در دست گیریم و از اسلام و از حیثیت و شرف وخاک پربهای وطن جمهوری اسلامی ایران دفاع نماییم. من هم اکنون به ندای امام عزیز خود لبیک گفته و بعد از تعلیمات سه ماهه آموزش به جبهه حق علیه باطل رفتم تا به کمک برادران رزمنده ام بشتابم و دوش به دوش یکدیگر با وحدت کلمه با متجاوزان بعث عراق به سرکردگی آمریکا بجنگم و تقاص خون شهدای خودمان را از این جانیانِ از خدای بی خبر بگیریم.
پدر گرامی! اولاً هدف اصلی من آزادی کربلا است و بعد، آزادی ملتهای مسلمان جهان و سلطه گران شرق و غرب. هدفم مبارزه با جلادان تاریخ است که سعی دارند بکشند و کشته نشوند. ولی پدرجان! اگر روزی سعادت نصیبم گشت و افتخار شهادت پیدا کردم، از شما پدر غیور و مادر مهربانم تقاضا دارم درمرگم گریه نکنید؛ مثال کوه که خداوند آنها را محکمی زمین قرار داده، استوار باشید و با قامت بلند و استوار قدم نهید؛ هیچ گاه کمر خم نکنید که دشمنان شما را خمود فرض کنند . برایم مراسم عزای بیشتری بپا دارید؛ چون همین مراسم عزاها است که مردم را به جوش و خروش می آورد. تقاضای من از شما پدر و مادر گرامی ام این است که مرا در کنار شهدای به خون غلتان خورشید دفن نمایید. از خواهرانم تقاضای عاجزانه دارم، زینب وارحرکت نمایید و با حجاب اسلامی خود، مشت محکمی بردهان دشمنان داخلی و خارجی بزنید. بعد از شهادتم، برادر بزرگوارم جلیل را وصی خود قرار می دهم و از ایشان می خواهم که برای رضای حق تعالی قدم بردارند و خشنودی امام زمان (عج) را فراهم آورند. پدرجان! همان طوری که گفتم اگر شهادت نصیبم شد ، گوسفندی را برایم قربانی نمایید. از تک تک شما مردم شهید پرور” خورشید “[1] وخواهران و برادران تقاضا دارم اگر درطی دوران عمرم هر بدی از من حقیر دیده اند به بزرگواری خودشان مرا عفو نمایند. و اگر کسی خیری از طرف من به ایشان رسیده برایم دعا کند تا خداوند مرا با شهیدان صدراسلام محشور گرداند . خداوندا، پروردگارا! به عزت و جلالت قسم می دهم که مرا به مرگ طبیعی نمیران و در راه خود بمیران، تا در قیامت درپیش سالارشهیدان لب تشنه ابا عبدالله الحسین (ع) روسفید باشم .
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
