غلامرضا خرده مینا در سال 1346 در روستای” اروست ” متولد شد. دوران ابتدایی را در روستای زادگاهش ادامه داد و بعلت فقر و فقدان امکانات تحصیلی مجبور به ترک تحصیل شد و برای یاری به خانواده مشغول کار کشاورزی و دامداری شد. پس از رسیدن به سن سربازی، آماده خدمت شد و سرانجام در سال 1365 در جبهه ی فاو بر اثر اصابت ترکش خمپاره به گلویش به خیل دوستان شهیدش پیوست.
بسم الله الرحمن ارحیم
ولا تحسن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون (آل عمران/169)
(گمان مبرید آنهایی که درراه خدا کشته شدند، مرده اند بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند.)
با درود فراوان بر انبیاء و پیامبران از آدم تا خاتم (صلوات الله علیهم). سلام بر پیشگاه مقدس حضرت بقیه الله مهدی موعود(عج). سلام و درود به نائب برحقش امام امت، خمینی عزیز و سلام برروان پاک طیبه شهدای اسلام و سلام و درود به سنگرنشینان جبهه های حق علیه باطل.
چند کلمه ای که در این ورقه درج کردم، به عنوان وصیت نامه به حضورتان عرضه می دارم. شکر خدایی را که قدری مهلتم داد تا اسلام واقعی را بشناسم تا در خاموشی جهل از دنیا نروم . آری ای مردم، به میدانی قدم نهاده ام که نتیجه اش را از قبل گرفته ام. با ایمان کامل پیکار می کنم؛ چون اگر در این میدان کشته شوم به مقام والای شهادت دست یافته ام و راه عشق را رفته ام و اگر زنده مانده ام، شاهد پیروزی بزرگی که همان پیروزی مسلمین بر کفراست خواهم بود. من با کمال میل به این جبهه مقدس که برای اسلام است می روم. ما به خودمان تعلق نداریم؛ یعنی خلق نشده ایم تا راحت طلب باشیم و یا در پی آسایش دنیوی باشیم. دنیا ارزش ندارد. ما خلق شده ایم تا آزمایش بشویم و اساس این جهان، محل آزمایشی بیش نیست. زندگی جاوید در آن جهان است. ای مردم! مرگ را فراموش نکنید. دنیا به آخر می رسد. سعی کنید به دنیا دل نبندید و خود را مهیای سفر آخرت کنید! آری مردم! امروز حسین زمان تنهاست. امروز فرزند فاطمه (س) دربرابر سپاهیان و کفر و ابرقدرتها بی یاور است. امروز کربلای انقلابمان، خون می خواهد و من می روم تا به یزیدیان زمان بفهمانم که شهادت، بالاترین آرزوی ماست و از شهادت مرا باکی نیست؛ چون کشته شدن در راه خدا سعادتی بس بزرگ است.
و اما سخنی چند با پدر و مادر عزیزم:
پدرجان! مرا حلال نمائید؛ چون فرزند خوبی برایت نبودم و آنطور که حق فرزند نسبت به شما است را ادا نکردم. اما مادرجان! از شما می خواهم زینب گونه زندگی کنید و برای من گریه نکنید و برای علی اکبر حسین گریه کنید، برای علی اصغر و قاسم. مادرجان! خوشحال باش؛ زیرا در راه هدف مقدسی گام برداشته ام و جان باخته ام.
از شما برادرانم می خواهم که برخیزید و اسلحه ی بر زمین اقتاده ی مرا بگیرید و قلب دشمن را نشانه بگیرید. پیرو امام عزیز باشید و نگذارید در مجلس عزاداری من، منافقی رخنه کند و برعلیه امام و اسلام صبحت نمائید. خواهرانم! باید با حجاب خود به دشمنان اسلام بفهمانید که خواهر واقعی شهید هستید و در حجاب خود کوشا باشید تا دیگران از شما پند بگیرند.
و اما سخنی چند با شما مردم حزب الله:
شما ای مردم! پیرو رهبر عزیزمان، خمینی بت شکن باشید؛ چرا که تمام رسالت انبیا و اولیا را بر دوش دارد و زمینه ساز انقلاب حضرت مهدی است و در جلسات مذهبی شرکت نمایید؛ چرا که دشمنان اسلام از این وحدت شما می ترسند و سعی کنید کسانی که برعلیه انقلاب صحبت می کنند؛ آنها را راهنمایی نمائید سفارش می کنم مرا در روستایم اروست دفن نمایید. دیگر عرضی ندارم جزء سلامتی امام عزیز، خمینی بت شکن
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
غلامرضا خرده مینا
