نقی (مهدی) خادمی در دومین روز خرداد سال 1349 در شهر” کیاسر”بخش چهاردانگه دیده به جهان گشود. هفتمین فرزند خانواده و در دامان مادری سادات پرورش یافت . در سه سالگی به علت بیماری، در بیمارستان تحت درمان قرار گرفت. دکتر معالج ایشان پس از معاینه، به خانواده ی نقی گفت: ” کودک 5/3 کیلوگرم وزن دارد و عمرش به دنیا نمی باشد.” پدر و مادر در کمال ناامیدی و با دلی شکسته، او را از مطب دکتر خارج کردند و به سوی منزل آمدند تا اینکه یک نفر برای عیادت به منزل آنها آمده بود، گفتند : ” اسم این طفل را مهدی بگذارید؛ بلکه انشاءالله فرجی بشود و بچه از بیماری نجات یابد. پدر و مادر برحسب گفته آن شخص عمل کرده و به خواست خدای متعال، این طفل تحت درمان دکتر دیگر، شفا پیدا می کند. تحصیلاتش را تا مقطع اول راهنمایی ادامه داد و به خاطر شوق حضور در جبهه تحصیلاتش را رها کرد و از خانواده اش خواست که اجازه دهند تا او به جبهه برود و بعد از برگشت، درسش را ادامه دهد.
در کارهای کشاورزی کمک کار پدر بودو گاهی هم به همراه پدرش به بنایی مشغول بود. از ورزش نیز غافل نبود تا جایی که در مسابقات دوومیدانی که در شهر کیاسر برگزار شده بود مقام نخست را کسب کرد. عضو فعال بسیج بودو در برنامه های بسیج حضور فعال داشت تااینکه در بیست و ششم آذر شصت و پنج، با وجود مخالفت های شدید خانواده مبنی بر سن و سال کم، با گوشه گیری و خود داری از خوردن و آشامیدن و نرفتن به مدرسه، خانواده را وادار به موافقت کرد و توانست در مرحله دوم اعزام کاروان محمد رسول اله (ص) مازندران،رهسپار جبهه های حق علیه باطل شد. بعد از 15 روز از حضورش در جبهه دو نامه با هدف اعلام سلامتی خود، به خانواده فرستاد تا اینکه سه ماه بعد درعملیات کربلای 5 در شلمچه مفقود الاثر شد و پیکرش بعد از هشت سال به آغوش خانواده بازگشت و در گلزار شهدای کیاسر آرام گرفت .
خدمت خانواده گرامیم سلام. پس ازعرض سلام سلامتی شما را از درگاه خداوند خواهان و خواستارم و امیدوارم که حال همه خوب باشد. اگر احوالی از این بنده حقیر خواسته باشید، الحمداله به دعاگویی شما مشغول می باشم و هیچ گونه ناراحتی ندارم .
پدر و مادرجان، برادران و خواهران من! اگر در راه خداوند کشته شدم از کشته شدن من ناراحت نباشید؛ چونکه مرگ هر انسانی دست خداوند است؛ پس بهتر است که در راه خداوند کشته شوم و هر لحظه اگر اجل فرا رسید، همان است چه در جبهه یا در جاهای دیگر. درست است که مرگ هر انسانی گریه دارد اما اگر من در راه خداوند کشته شدم، از مرگ من گریه نکنید و اگرهم می خواهید گریه کنید، گریه خوشحالی کنید که چنین فرزند و برادری داشتید که در راه خدا کشته شد .
لطفاً جواب این نامه راندهید تا نامه بعدی من به دست شما برسد. سلام مرا به تمامی فامیلان و آشنایان برسانید .
مورخه 07/11/65 به امید پیروزی حق علیه باطل .
فرزند و برادر حقیر شما مهدی
