شهید سید رحمان علوی در سال ۱۳۴۰ شمسی در خانواده ای مذهبی از روستای قلعه سر چهاردانگه پای به عرصه گیتی نهاد .از آنجائیکه در روستایشان قادر به کسب مخارج زندگی نبودند،ناچار زادگاه اصلی خود را ترک نموده و از قلعه سر به ساری آمدند و پس از چندین سال اینجا و آنجا کار کردن و تحمل سختیها در شهر نکا مقیم شدند و آنجا را برای سکونت برگزیدند.
از سنین نوجوانی در جلسات مذهبی و مراسم عزاداری اهل بیت عصمت و طهارت فعالانه شرکت می نمود .با اوجگیری مبارزات مذهبی و نهضت اسلامی ایران به رهبری خمینی کبیر (ره ) ، سید رحمان حضوری همه جانبه داشت و در این حضور تنی چند از دوستانش او را همراهی می کردند که اکثریت قریب به اتفاق آنها به فیض شهادت و یا به افتخار جانبازی نائل گشته اند.
در دوران شکوفایی انقلاب اسلامی آنها در تمامی تظاهرات و راهپیمایی های مردم مسلمان ساری – بهشهر و نکا حضوری چشمگیر داشتند و از همان وقت بر قامت رعنایشان کفن پوشیده و بر روی آن «جانبازان امام خمینی»را نقش بستند و الحق که آنان در این ادعا صادق و استوار و ثابت قدم بودند پس از پیروزی انقلاب اسلامی سید رحمان که انقلاب را از خود و خود را از انقلاب می دانست لحظه ای از آن جدا نشد و آنچنان در انجام وظایف الهی اهتمام می ورزید که به ندرت اتفاق می افتاد نمازش را اول وقت و آن هم حتی المقدور به جماعت نخواند.
اوقات فراغتش را کتاب خواندن و دیدار از خانواده های معظم شهدا ، اسراء و مفقودین و جانبازان و گوش دادن به نوارهای درس و سخنرانی خصوصا سخرانیهای استاد شهید مرتضی مطهری و تلاوت قرآن و خواندن دعا تشکیل می داد. به شهید محراب آیه ا… دستغیب علاقه وافری داشت و هرگاه صدای شهید دستغیب را خصوصا هنگام خواندن دعای کمیل می شنید بی اختیار اشک از دیدگانش جاری می باشد. نوارهای درس اخلاق آیه ا…مشکینی و آیه ا… مظاهری را بارها گوش جان داده و به آن عمل می کرد .به کتابهای درس اخلاق مرحوم استاد میرزا جوادملکی تبریزی خصوصا «المراقعات»علاقه بسیار داشت.
مدتها در نهضت سواد آموزی همکاری می نمود و در دور افتاده ترین روستاها به یاری محرومین و تدریس آنها مشغول بود.در کنکور تربیت معلم شرکت نمود و پذیرفته شد و پس از موفقیت در طی دوره فوق دیپلم مجددا در یکی از روستاهای هزار جریب به نام سوچلما مشغول تدریس شد.براستی که برای این شهید عزیز شغلی برازنده تر از معلمی وجود نداشت چرا که او خود آموزگار بود و از آنجا که قابلیت و شایستگی او در مسائل مذهبی بر کسی پوشیده نبود بعنوان معلم پرورشی و علوم دینی برگزیده شد.
در انجمن اسلامی شهر و روستا ، در پایگاه مقاومت و بسیج و در هر جائی که تبلور و تجلی انقلاب اسلامی بود حضور داشت. سید رحمان رفتن به جبهه و شرکت در دفاع مقدس را یک الزام و همانند نماز و روزه از واجبات خود می دانست . از آنجائیکه سپاه و بسیج را تبلور اسلام و انقلاب اسلامی می دانست بجز ۲ سال خدمت مقدس سربازی که از طریق ارتش اعزام شده و تقریبا تمامی مدت خدمت را در خط مقدم جبهه سپری کرده بود .در سایر دفعات مکرری که به جبهه شتافته بود از طریق سپاه و بسیج اعزام گشته و براستی که او یک بسیج مخلص ، یک پاسدار و یک لبیک گوی امام بود.
سید رحمان که همواره بیم داشت و می ترسید که مهر مادری سد راهی برای رفتن او به جبهه نماید ، هیچگاه با مادرش خداحافظ نمی کرد ولی همیشه پس از اینکه از جبهه مراجعت می کرد به مادرش می گفت : مادر ، آرزو دارم تو مرا موقع رفتن به جبهه بدرقه نمائی و برایم دعا کنی .در عملیات فتح المین – محرم – والفجر و بالاخره کربلای ۵ حضور داشت و در مسئولیتهای گوناگونی انجام وظیفه کرد مسئول پرسنلی– پدافند هوائی – تیر بارچه –آرمی چی زن و کمک آر پی چی زن – تک تیر انداز و …خلاصه اینکه در هر مقام و مسئولیتی که به او نیاز بود با تمام وجود خدمتگزاری می کرد.
یکی از همشهریانش می گفت : تابستان سال ۱۳۶۵ به همراه سید رحمان به جبهه جنوب اعزام شدیم و من از اینکه سید رحمان همراه من است خیلی خوشحال بودم اما متاسفانه هنگام تقسیم من و او در دو گردان جداگانه افتادیم . به سید رحمان گفتم تو را به خدا ما را فراموش نکن به ما سر بزن و سید قول داد که در اولین فرصت به من سر بزند.پس از چند روز گردانی که سید رحمان در آن حضور داشت به منطقه عملیاتی اعزام و مدت یکماه در عملیات به سر بردند و پس از یک ماه به عقب بازگشتند .در یکی از روزها که هوا به شدت گرم بود ، داخل چادر نشسته بودیم که ناگهان سد رحمان با تبسم همیشگی پیدایش شد ، مسافت تقریبا چند کیلومتری بین گردان آنها و گردان ما در آن هوای بسیار گرم را طی کردن سخت و طاقت فرسا بود و سید رحمان تشنه اش شده بود – به من گفت آب برای خوردن دارید ؟ گفتم بله . و قمقمه ام را به او دادم اما آب قمقمه بر اثر گرما تقریبا مثل آب جوش شده بود ، سید به من گفت شما یخ در چادرتان ندارید ؟ گفتم فعلا نه و از همین آب استفاده می کنیم.
سید گفت: در گردان یخ داریم و پس از گفتن این جمله به راه افتاد ، تا از گردان خودشان برای ما یخ بیاورد .پس از تقریبا یک ساعت سید آمد ، یخ را در بلوز سربازی پیچیده بود، به او گفتم رحمان لا اقل یخ را روی شانه ات می گذاشتی ، هم کمتر خسته می شدی و هم آب یخ در مسیر راه بدنت را خنک کرد. شهید علوی گفت من نمی توانستم شما در این حالت گرما ببینم و خودم از سردی یخ و خنکی آن استفاده کنم . چند روز از این ماجرا گذاشت دوباره سید رحمان به گردان ما آمد و این دفعه یکی از برادران سپاهی همراهش بود ، آن برادر پاسدار وقتی فهمید من همشهری سید رحمان هستم در فرصتی مناسب مرا به کناری کشید و گفت قدر او را « سید رحمان » بدانید او انسان بزرگی است ، گفتم البته ولی شما چگونه او را شناختید ؟گفت آن روزیکه سید رحمان برای آوردن یخ به گردان آمد من درون چادر بودم ، او یخ را گرفت و در بلوزش پیچید و چون دوبار رفتن و آمدن مسیر او را خسته و تشنه کرده بود قصد نوشیدن آب را داشت از قمقمه من یک لیوان آب خنک ریخت . اما قبل از آنکه آنرا بنوشد مجدداً آب را داخل قمقمه ریخت و قصد آمدن به سوی شما را نمود به او گفتم سید چرا آب نخورید مگر آب قمقمه گرم شده بود ؟ گفت نه اتفاقاً خیلی هم خنک است اما دوستان من در گردان دیگر تشنه اند، آنها هم دوست دارند آب خنک بخورند ، من نمی توانم قبل از آنکه آنها از این آب سرد و گوارا سیراب شوند من آب بخورم و آنگاه ماجرای سقای دست کربلا قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس را به عنوان دلیل بیان کرد و براستی که او پیروی صادق و شاگردی لایق در مکتب وفای باب الحوائج ابوالفضل العباس(ع) بود.
دوست دیگر می گفت ، زمان استراحت بود ، داخل چادر نشسته بودیم ، یکی از بچه ها پیشنهاد کرد هرکس هر آرزوئی را که در دل دارد بگوید .یکی یکی آرزوهایمان را گفتیم ، نوبت سید رحمان رسید، سید گفت من در زندگیم سه آرزو داشتم که دو تای آن بر آورده شد ولی آرزوی اصلی و نهایی من هنوز برآورده نشده ، اولین آرزویم پیروزی انقلاب اسلامی بود که به لطف و نصرت الهی بوقوع پیوست ، دومین آرزویم این بود که بتوانم شغل و حرفه ای را برای خودم انتخاب کنم که خدمتگزار باشم و شکر و سپاس خدای را که معلم شدم . اما سومین آرزویم که منتهای آرمان من است ، توفیق کشته شدن در راه خداوند است و امیدوارم خداوند یکتا لطف و مرحمتی فرماید و مرگ مرا در شهادتم قرار دهد از شما هم تقاضا دارم دعا کنید که این آخرین آرزویم برآورده شود.
در سحرگاه ۱۴ اسفند ماه یکهزار و سیصد و شصت و پنج ، پاک و مطهر ، زدوده از هر گناه و آلایش به عروجی خونین و ملکوتی دست یافت و مرغ جانش که دیگر تحمل قفس تن را نداشت به حریم مقدس حضرت دوست پرکشید و جسم خاکیش را در منطقه شلمچه بر جای نهاد .پیکر خونین و پاره پاره اش بیش از یک ماه در کربلای جنوب ایران و بر روی خاکهای گرم نینوای شلمچه افتاده بود و آنگاه که دیگر رزمندگان اسلام موفق شدند جسم را بیابند کسی قادر نبود از روی جسمش او را بشناسد چرا که سید رحمان دیگر جسم نبود بلکه سراپا جان شده بود –یادش گرامی و راهش جاودان باد.
وصیت نامه معلم شهید سید رحمان علوی:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و الصلواه و السلامه علی خیر خلقه محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
و بعد قال الحیم فی کتاب الکریم ، یا ایها الذین امنوا هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الیم ، تومنون بالله رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ، ذلکم خیرلکم ان کنتم تعلمون.
قرآن کریم « سوره یوسف آیه ۱۱ و۱۲»
«ای اهل ایمان آیا شما را به تجارتی سودمند که شما را از عذاب دردناک و آخرت ، نجات بخشد دلالت کنم ، آن تجارت اینست که به خدا و رسول او ایمان آورید و به مال و جان در راه خدا جهاد کنید این کار « از هر تجارت» اگر دانا باشید برای شما بهتر است با درود بیکران بر منجی عالم بشریت آقا امام زمان ( عج ) و نائب بر حقش امام امت و خانواده های محترم شهدا و اسرا که چشم و چراغ این امتند. با درود بر خدمت گزاران اسلام و مسلمین قلم بر روی کاغذ بی روح می نهم تا بنا به وظیفه شرعی نگارشی بنام وصیتنامه برای تاریخ اسلام که بر اساس خون پایه ریزی شده باقی بگذارم تا برای آیندگان ما درس عبرت و سرلوحه زندگی باشد و هرگز تن به ذلت و راحت پروری ندهند و مبارزه را همچنان ادامه دهند.
خداوندا تو خود میدانی که شهادت یک امر اتفاقی نیست بلکه از روی اعتقاد و ایمان قلبی است و شهادت منتهای مراد عاشقان خداست.خداوندا تو خود میدانی که من مرگ در بستر را مردار و مرگ جز شهادت برایم جانگداز است.خداوندا میخواهم به درگاهت و ساحت مقدست پرواز کنم ولی ، ولی سنگینی بار گناه و معصیت قلب و بالهای مرا شکسته است و پشتم را خمیده کرده و تاب پرواز را از من ربوده و مانع می شود.
خداوندا،تو خودآگهی که تنها هدف و مقصدم از جبهه آمدن فقط برای تقرب و رضایت توست و همین امر باعث می شود که سختیها و مشقتها را برایم هموار نموده و دوست دارم سختی کشیدن در راهت را و تمام این مشکلات را باعث رشد و متعالی شدن انسان می دانم و درحال حاضر جنگ است که انسان را متعالی و روح الهی می بخشد چون انقلاب و جنگ اسلامی است و سرنوشت انقلاب را هم جنگ مشخص می کند. پس امت اسلامی ایران،میدان جنگ را هرگز خالی نکرده و جبهه فراموش نشود در غیر این حال آن روز ، روز نکبت و ننگ ما در حال حاضر و تاریخ خواهد بود.
خداوندا ! چقدر والاست زندگی کردن در دامن اسلام و درک کردن ، عاشق شدن و در راه عشق کشته شدن و چقدر زیباست انسان معبود خود را بشناسد و در راه آن کشته شود.
ای ملت مسلمان ، امروز دنیا باید بداند که کشته شدن ما به جزم اعتقاد به وحدانیت پروردگار و رسالت خاتم الانبیا صل الله علیه و آله است و بخاطر آزادی انسانها از اسارت استثمار و استعمار است.
و اما پدر و مادر گرامی و زحمت کشم : امیدوارم که مرا حلال کنید،تاکنون وقت آن را نداشتم که خدمتگزار شما باشم.خداوند می داند که شما چقدر برایم زحمت کشیدید وآرزوی هر پدر و مادر داماد مردن فرزند بوده ولی امروز تکلیف و پیام رهبرم و حفظ اسلام بر فراز اینهاست همانطوریکه امام حسین ( ع) هم گوش به فرمان خداوند بوده است .
پدر و مادرگرامی: اگر خداوند شهادت این فوز عظیم را نصیبم نمود گریه و شیون نکنید که دشمن اسلام و منافقین سوء استفاده می کنند. پدر و مادر خوبم این را حتما بدانید که من و امثال ماها امانتی بودیم در نزد شما و انشاءا…امیدوارم که خداوند به شما صبر و اجر آخرت عنایت فرماید.
ازخواهرانم می خواهم که صبر زینبی پیشه کنند و راهم را ادامه دهند و اما ای برادر عزیزم؛ادامه دهنده راه ما خواهند بود و در برابر هر قطره خون شهید مسئولیت شما سنگین تر می شود و این را بدانید که این تعهد برای شما از هر قشر دیگر جامعه بیشتر است.
و شما ای محصلین و دانش آموزان عزیز ؛ باید بدانید چشم امید این ملت مسلمان شمائید ، امروز ما بیشتر از هر روز به متخصصین متعهد و مسلمان احتیاج داریم و شما هستید که باید درسها را ادامه داده تا مایحتاج دیگران نباشیم و اگر در سنگر مدرسه باشید و درس نخوانید خیانت بزرگی به خون شهیدان است و امیدوارم که ادامه دهنده راه شهیدان باشید.
و ای امت حزب اله؛بدانید که خداوند کریم یکی از بزرگترین نعمتها را به ما اعطا کرده است و آن رهبر بزرگوار باشید قدر او بدانید و پشتیبان ولایت فقیه باشید و هرگز به حرفهای باده گویان گوش فرا ندهید و وحدت خود را حفظ کنید.
همچنین از روحانیت عزیز و مبارز می خواهم که وحدت خود را حفظ کنند و به حرف منافقان گوش فرا ندهند چون شما ای عزیزان،پرچمداران مبارزه هستید و الگوی ما.قدر مسئولین مملکت آقای رفسنجایی، خامنه ای، مشکینی و …. را بدانید که قدر دانستن آنها شکر نعمت خداوندست.
پدر و مادر عزیزم : من ۶۰۰ تومان به سپاه نکا ، بدهکارم که شما بدهید و غیر از این بدهکاری نظرم نمی آید اگر کسی طلبکار است از خانواده ام وصول نماید البته فکر نکنم به کسی بدهکار باشم و خلاصه اینکه حلالم کنید اگر حقی از من بخواهید.طلبکار هستم که برادران عزیز خودشان به وظیفه شرعی خودشان واقف هستند.
در ضمن پدر و مادر خوبم ، تعدادی از کتابهای پسر عمه باقر در کتابهای من موجود است که به او بدهیدضمنا اگرخداوند شهادت را نصیبم کرد مرا درکنار قبرشهیدان بزرگوار محمود و قاسم دفن نمائید.
دیگر عرضی ندارم جز سربلندی اسلام و مسلمین . خداحافظ
خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی ( عج ) خمینی را نگهدار
هفت تپه ساعت بعد از ظهر دوشنبه 16/4/1365
سید رحمان علوی
تصاویری از مراسم تشییع شهید سید رحمان علوی سال ۱۳۶۵
منبع: وبلاگ قلعه سر نیوز