پایگاه خبری چهاردانگه
بخش چهاردانگه شهرستان ساري

روي هر پله شمعي روشن مي كرد! (آئین نوروز در فرهنگ مازندران)

خاطرش يادي از عمو نوروز مي كند كه روزهاي پاياني سال با لباسهاي محلي و با صداي دلنشين در كوچه پس كوچه ها نوروز خواني مي كرد تا همه را دعوت به استقبال از سال جديد بكند و شعرهايي از عمو نوروز را با خود آرام آرام زمزمه مي كند كه از دوازده امام شیعیان ياد می کند.

0

 

haft-sinدقايقي قبل از تحويل سال نو بي بي گل نساء سفره ترمه هفت سينش را پهن مي كند. تند تند به اين طرف و آن طرف مي رود تا از هر گوشه چيزي را برداشته تا هفت سينش را كامل كند. قرآن بزرگي كه يادگار سالهاي جوانيش است. سير و گندمي را كه خودش در گلدان كوچكي سبز كرد و سمنويي كه همسايه اش زحمت پختن آن را كشيد، دسته ای سنبل كه از باغچه حياطش چيد و داخل گلدان بلوري جلوه خاصي پيدا كرده را يكي يكي روي سفره قرار مي دهد. نگاهي به عكس همسرش مي اندازد، كه انگار با لبخندي با او حرف مي زند و در هر چه زيباتر شدن چيدمان سفره كمك مي كند. خيالش كه راحت شد. لباس نويي به تن مي كند و عطري به خودش مي زند و مشغول خواندن قرآن مي شود. يادش مي آيد گذشته هايي خيلي دور خانم بزرگ دقايقي قبل از تحويل سال نو روي هر پله شمعي روشن و عنبر و عودي دود مي كرد و آن لحظات براي همه قشنگ مي شد. همه شاد بودند و براي انجام دادن كارهايشان از يكديگر پيشي مي گرفتند. با وجود اينكه تعدادشان زياد بود و در محيطي شلوغ زير يك سقف زندگي مي كردند ولي به همه خوش مي گذشت. آقا بزرگ دقايقي قبل از تحويل سال نو به امامزاده محل شان مي رفت و براي همه اسيران خاك نماز و قرآن مي خواند. سر نماز استخاره مي كرد وقتي بر مي گشت قرآن را دست کسی مي داد كه قرعه به نام او افتاده بود( مادرمه یا همان شگون) بايد لحظه اي از در بيرون مي رفت و دوباره با قرآن وارد مي شد و همه دعا  مي كردند تا قدمش خير باشد و سال خوبي داشته باشند. بعد هم تك تك اعضاي خانواده يكديگر را در آغوش مي گرفتند و سال نو را تبريك مي گفتند. آقا بزرگ از لاي قرآن اسكناس هاي نويي بيرون مي آورد، به همه عيدي مي داد. دوستان، فاميل، همسايه، يكي يكي يا اللهي مي گفتند و وارد مي شدند. خانه ها زنگ نداشت؛ در چوبي بزرگی بود كه هميشه به روي همه باز بود. و تا چند روز منزلشان همينطور شلوغ و پر رفت و آمد بود. خانم بزرگ سبدی از تخم مرغهاي رنگ كرده و انواع شيريني هاي خانگي و نان محلي روي سفره هفت سين شان قرار مي داد و به مهمانان تعارف مي كرد و جالب اينجا  بود كه همه تخم مرغ ها و شيريني ها همان يكي دو روز اول خورده مي شد. بي بي گل نساء در سفر ذهنش گذشته ها، آداب و رسوم و سنت هاي قشنگي را مرور مي كند؛ قاشق زني جوانهاي محله را به خاطر مي آورد كه در شب بخصوصی قبل از سال تحويل چادر بر سر مي گذاشتند طوري که صورتشان ديده نمي شد و داخل حياط همسايه ها مي شدند و زير چادر با قاشق روي كاسه مسي خود مي زدند تا از صاحب خانه چيزي به عنوان هديه براي فرا رسيدن سال جديد بگيرند. خاطرش يادي از عمو نوروز مي كند كه روزهاي پاياني سال با لباسهاي محلي و با صداي دلنشين در كوچه پس كوچه ها نوروز خواني مي كرد تا همه را دعوت به استقبال از سال جديد بكند و شعرهايي از عمو نوروز را با خود آرام آرام زمزمه مي كند كه از دوازده امام شیعیان ياد می کند.

 

همي خوانم امام اولين را، شه كشور امير المومنين را … بي بي گل نساء به ياد پارچه هاي رنگارنگ و زيبایي مي افتد كه از يك يا حتي دو ماه قبل از سال تحويل از شهر خريداري مي شد و هفته ها منزلشان شلوغ تر از هميشه مي شد. خياط خانوادگي  شبانه روز همان جا مي ماند و براي همه از بزرگ و كوچك لباس نو مي دوخت. خانم بزرگ هم اين وسط كار خودش را مي كرد و ملافه ها و پرده ها را نو مي كرد و بچه ها و بزرگترها مرتباً از خياط شان پذيرايي مي كردند.

 

غرق در رويا و چرخيدن با پيراهن گلدار كمرچين زيبايش ناگهان با شنيدن صدايي تكاني مي خورد و به خودش مي آيد. تنهاست و كسي دور و برش نيست و گوينده رادیو آغاز سال جديد را اعلام مي كند. يا مقلب القلوب و الابصار … از جايش بلند مي شود تا شمعهاي روی پله ها را روشن كند و براي مهمانانش كه به زودي مي رسند چاي تازه اي دم كند. خوشحالی از سر و رويش مي بارد و دور و برش شلوغ مي شود و مثل هر سال بچه ها و نوه هايش اولين كساني هستند كه وارد مي شوند و سال جديد را به مادر و مادربزرگ شان تبريك مي گويند.

همی خوانم امام اولین را           شه کشور، امیرالمومنین را

زبان بگشا بگویم این سخن را      امام دومی سلطان حسن را

امام سومی شاه شهیدان         حسین جان کشتۀ تیغ لعینان

امام چهارمی زیدالعباد است       گل باغ حسینم نامراد است

امام پنجمی خوانم نه باقر           گل گلدسته ی آل پیمبر

امام ششمین خوانم ز جعفر        شفاعت می کند در روز محشر

امام هفتمی موسی کاظم          ولی لطف خدا را من بنازم

امام هشتمی سلطان رضا بود      یقین دارم که جدش مصطفی بود

امام نهمین سلطان نقی را          نقی و هم تقی و عسکری را

امام دهمین آمد به میدان            ملائک بر سرش می خواند قرآن

امام یازدهم عسکر امام است      ندا آمد که خلقان را تمام است

تمام کردم دوازده تن امام را         محمد مهدی صاحب زمان را

راوی نورزخوانی: علی طاهری

 

نویسنده مطلب : نرگس طاهری – ماهنامه ارمون – شماره 21 و 22 – بهمن و اسفند 1393

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.