تابوتهایی که حرف داشتند/روایتی از تشییع شهدای گمنام در نوشهر + عکس و فیلم
خبرگزاری فارس مازندران ـ زینب پورمرادی| مگر میشود بعد از ۴۰ سال مردن حرفی برای گفتن داشته باشید! من امروز تشییع متفاوتی را دیدم؛ تابوتهایی با چند تکه استخوان که درس زندگی و شهامت میآموختند، تابوتهایی که بدون هیچ کمکی ایستادند و در برابر سیلی روزگار سینه سپر کردند.
برای تعبیر رویاهای ندیده در اضطراب و نگرانی و به نیت زیارت میدانی رهسپار جادهای شدم، همان جادهای که مادران با چادری که با دندان آن را حفظ میکردند به بدرقه جوانانشان میرفتند، تا رسیدن به میعادگاه فاصله زیادی نداشتیم، من سادهانگارانه فکر میکردم اولین کسی هستم که برای تشییع آمدهام اما خیابان پوست ترکانده بود و آدمها میجوشیدند.
یعنی مادرشان کجاست؟ دیدهاید عزیزی را که بعد از چند سال برگردد و تمام خاطرات تلخ و شیرین را یادآور شود مادر چطور به آغوشش میکشد و دور قد و قامتش میگردد؟ قول میگیرد که برای همیشه بماند و نرود؟
صدای قلبها را میشنوم، به هر طرفی که نگاه میکنم همه منتظریم! اما دل این همه آدم که برای چند تکه استخوان نباید به آشوب بیفتد؟ انگار در این دوگانگی دستها برای گرفتن زیر تابوتها بیشتر تقلا میکنند.
به میدان اصلی شهر رسیدم همان جا که رای رسیدن چند آلاله منتظر شان بودیم، چند خانم با مجمع تزیین شده، مردم با یک شاخه گل و دوربینهایی که روشن بود؛ از چه چیزی میخواستند فیلم بگیرند؟ تابوتهایی که حرف داشتند…
همیشه فکر میکردم بعد از مرگ فراموش میشویم، گویی که هرگز نبودهایم؛ اما این چیز دیگریست! گاهی کسانی طوری نظرها را عوض میکنند، کسانی که با شهامتشان اینقدر در گوش تاریخ جادوانه میشوند که گویی همیشه زنده اند!
من اما امروز چیز دیگری دیدم؛ تابوتهایی که حرف داشتند و مادری که نیست تا دورشان بگردد! انگار هنوز صدای مادران به گوش میرسید، باور کنید راست میگویم، صدای مداحی را زیاد کردند که حواسمان پرت شود اما باز شنیده میشد و از این واقعیت محض، راه فراری نیست!
هنوز از ازدحام جمعیت سرگیجه داشتم! به عقب جمعیت میروم تا از دور نظارهگر استقبال از خورشید باشم! چشمهایم را از شرم حیای تابوتها به قدمها گره میزنم اما بیمحابا سوال میشوند: چطور بعد ۴۰ سال اینطور در رستاخیز تابوتها سینه میدرند؟ این استخوانهای سر از خاک برآورده که اینگونه ما را به خودشان دچار کنند؟
نسیمی جان فضا میآید بوی کربلا میآید
چرا هر جا خون پاکی بر خاکی میچکد یا حسین میگویند؟ کسی چه میداند، شاید به عشق مادرش زهراست(س) که میگویند لبیک یا حسین!؟
حالا هرکس به زبان دلش عزاداری میکرد، پیرمردی که جلوی ماشین دستانش را به صورتش گرفته بود، مرد و زن جوانی که از پست ماسک مناجات میکردند، نوجوانانی که سربند سرخ یا حسین را دور بازویشان میبست، دختران اسپورتپوش با چشمان پر اشک ؛ اینجا معرکهای بود که هرکس به سَبْکی در بیقراریاش جولان میداد.
تابوت های با جسم خسته و بال شکسته، با دلی پر از حرف به شهری آمدند که پدر و مادراشان چشمشان به درها دوخته شده بود تا عزیزی بیاید؛ به راستی این چه آشوبی است که به جانها افتاده؟
تابوتها حرف داشتند آنها میگفتند که همیشه آماده ایم…
ما ملت امام حسینیم، بار دیگر مردم انقلابی دیار علویان این بار از دیار شهیدان و قیام، شهر نوشهر حماسهایی دیگر آفریدند.
در آستانه سالگرد سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی به پیشواز سه شهید خوشنام(گمنام) رفتند و با حضوری حماسی و غرورآفرین به پیشواز فرزندان این سرزمین،شهیدان خوشنام رفتند.
مراسم با گروه موسیقی نظامی نیروی دریایی ارتش آغاز و با استقبال بینظیر مردم از میدان همافران نوشهر تا میدان آزادی نوشهر ادامه داشت.
بسیج دانشجویی شهرستان نوشهر و تمام تشکل ها و اقشار مردمی در این مراسم حضور پیدا کردند تا بار دیگر بگویند،که ما ملت امام حسینیم.
/۸۶۰۶۱/ح/م