منم البرز، سلطان جنگل های سرسبز و بیشه زارهای سراسر ایران، فرزند این آب و خاک، قلبم لبریز از عشق به این خطه، بهارش را با پرندگان زیبا و نسیم خنک چشمه هایش جشن گرفتم و خزانش را با باد های سوزان و برف و تگرگ به سوگ نشستم. به همراه ناله های پیرزن خسته که از فراق عزیزانش مویه می کرد نالیدم. برای همیشه سر سبز و آباد بودنش، دست دعا به سوی خدا دراز کردم. فرزندانم را به این امید بزرگ کردم که روزی بتوانند از جنگلها پاسبانی کنند و نگذارند درختانی که سالها مامن و سنگ صبور دردها ی من بودند به دست سود جویان، با ناله به زمین بیفتند. آیا این بود سزای عشق به وطن؟! آیا این بود سزای ناله ها و دعا های من؟! آیا این بود سزای هم جواری؟! و آیا این بود سزای پاسبانی های فرزندانم؟!
زمانی از غرب تا شرق و شمال تا جنوب این سرزمین، محل جولان من بود، اما اکنون حتی آبی برای آشامیدن ندارم زیرا تمام آب ها آلوده به مواد آلاینده هستند. شما انسان ها به طرق مختلف غذای مرا از من گرفتید.صخره های بزرگی را که زمانی مامن من و فرزندانم و دیگر مخلوقات خدا بود از بین بردید. با کشیدن جاده، مدام محیط زندگی مرا کوچک کردید و مرا از آن بیرون انداختید.
بلایی را که بر سر پسر عموی من ببر مازندران آوردید، اینک همان نقشه را برای نابودی من در سر می پرورانید بدون آن که کوچکترین توجهی به اثرات بدی که با از بین رفتن من و فرزندانم حتی بر زندگی خود شما به وجود می آید، بکنید. زمانی بود که ببر مازندران از شرق تا غرب جنگل های مازندران را در می نوردید و چنان با ابهت قدم بر می داشت که حتی من به جلال و عظمتش غبطه می خوردم، و یا دوستم ریکا ( پلنگ ایرانی که در جنگل های چهاردانگه شهرستان ساری توسط یک محیط بان پیدا شد و از کودکی با او زندگی کرد و پس از چند سال به باغ وحش ارم تهران تحویل شد و اکنون در آنجا به سر می برد. ) شاید فکر کنید که او در کمال رفاه و آسایش زندگی می کند، اما زندان و اسارت برای هیچ موجودی لذت بخش نیست و هیچ موجودی زندان و اسارت را به محیط زندگی طبیعی خود ترجیح نمی دهد. حتی حشرات هم در محیط زیست خود پادشاهی می کنند.
خداوند شما را اشرف مخلوقات قرار داد تا از ما محافظت کنید، اما با ضرر هایی که به ما رساندید دیگر از شما انتظار کمک نداریم، به قول شاعر :
امیدوار بود آدمی به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست، شر نرسان! ( گلساتن سعدی )
تنها چیزی که از شما انسان ها می خواهیم این است که ما را به حال خود رها کنید و بگذارید همان طور که در گذشته در کمال آرامش زندگی می کردیم، زندگی کنیم.
در چند ماه اخیر تعداد زیادی از دوستان من توسط شما کشته شده اند. هر بار که خبر مرگ هر کدامشان را به من می رسید، حس انتقام از شما را در سر داشتم، اما باز هم جلوی خود را گرفتم و سعی می کردم این حس را از خود دور کنم. چون همه ی شما را دوست دارم و شما را هموطنان خود می دانم، من هم مانند شما فرزند این آب و خاکم. همیشه امیدوارم که شما نیز ما را هموطنان خود به حساب آورید و آسایش و آرامش ما را به ما برگردانید.