به گزارش پایگاه خبری چهاردانگه، به قلعاندود و سفید کردن ظروف مسی با ابزار و شیوههای خاص آن سفیدگری میگویند. در گذشته ظروف خوراکپزی و درواقع هر آنچه که در آشپزخانه مستقیم با آتش در ارتباط بوده را از مس یا روی میساختند، آن هم نه در کارخانهها بلکه در بازار مسگران شهرهای بزرگ اما امروزه آتش سفیدگران(«مرس قلیکان» خاموش و از این پیشه سنتی خبری نیست.
عجیب نیست اگر هیچ کداممان ندانیم «قَلیچیگِری» چیست و «قَلیچی» یا مرسقلیکان» کیست!
روزگاری نه چندان دور در همین کوچه پسکوچههای ساری پیشهای رواج داشت که با آمدن سال نو و روزهای عزاداری محرم و صفر رونقی دو چندان میگرفت، «سفیدگری» یا «قلیچیگری» یکی از قدیمیترین پیشههای سنتی مازندران بوده که با آمدن ظروف چدنی و تفلون و رونق کارخانههای صنعتی؛ امروز رو به فراموشی است.
اگر در دهههای ۷۰ و ۸۰ یک بار هم گذرتان به کوچه «بهرام اتر» ساری افتاده باشد، در سمت راست و روبروی کاروانسرای قدیمی کارگاهی با گودالی نسبتا بزرگ را میدیدید که به گفته شاهدان، یکی از آخرین نسلهای «سفیدگران» ساری از دهه ۴۰ در آن به سفیدگری مشغول بود.
از آن مغازه قدیمی تنها نام و یادی باقی مانده و جایش را امروز سالن غذاخوری پر کردهاست، گرچه ساکنان قدیمی محله همچنان پیرمرد را به خاطر میآورند اما «قلیچیگری» از خاطر نسلی که با «نشادر» و «اسید و ماسه» ظروف زنگار گرفتهشان از نو احیا میشد و میدرخشید هم در حال پاک شدن است.
«قَلی» همان «قلع» است که در زبان محاوره مازندرانی به آن قلی گفته میشود و قلیچیها همان سفیدگران بودند، این را پدران و مادرانمان که امروز نسل قدیمی خانوادهها هستند به یاد میآورند.
به محله قدیمی «بهرام اُتُر» ساری سری زدهایم تا ببینیم این پیشه چه بوده و از آخرین سفیدگر ساری چه خاطرهای در حافظه هممحلهایهای او ماندهاست.
۵ تومان میدادیم یک آشپزخانه برق میافتاد
گلی خانم حالا مادربزرگ ۵ نوه است و قدیمها در همین محله ساکن بود، از اقبالمان او هر سال نزدیک سال نو برای نو شدن ظرفهایش به دکان قلیچی محله آمد و شد داشته و به قول خودش کُلی لَوِه لاقِلی (قابلمه و ماهیتابه) ته انبارش دارد که دیگر کسی نیست برایش قلیگری کند. او درباره سفیدگری میگوید: أصلا مادر اسمش رویش هست؛ سفیدگری! این آقا (مکثی کرده و هرچه تلاش میکند نام سفیدگر را به خاطر نمیآورد) اسمش یادم نیست اما بنده خدا از صبح زود تا اذان شب توی همین گودال بود. سرش را برمیگرداند که گودال را نشانمان بدهد، اما نه گودالی مانده و نه حتی نام سفیدگر.
ادامه میدهد: قدیمها نزدیک محرم و عزای آقا که میشد زنهای محل جمع میشدند، هر چه ظرف توی خانه، تکیه و حسینیه بود را میدادند به این آقا، قلیچی هم میدانست تا اول مثلا محرم یا شب سال نو باید بار مردم را تحویل بدهد. آقا دیگها را مثل ماه شب چهارده رنگ و رو میآورد، انقدر میدرخشید خودت را کف دیگ میدیدی. بعد یک مدت طولانی مثلا یک سال یا شاید کمتر ظرفها را که استفاده میکردیم دوباره سیاه میشد، سالی یکی دو بار را یادم هست که میآمدیم.
حسن آقا که امروز مغازه آبا و اجدادیش در محله را از بقالی به سوپرمارکت تبدیل کرده میان صحبتمان آمده و از خاطرات کودکیاش میگوید: یادم هست از آن گودال توی مغازه میترسیدم، پیرمرد هم از صبح تا شب توی مغازه مشغول پا کوبیدن توی ظرفها بود. آخرش هم مریض شد، اینطور که شنیدم بسکه اسید زیر پوستش رفته بود پایش دیگر کار نمیکرد، بنده خدا نه بیمه داشت و نه مال آنچنانی، نمیدانم زنده هست یا نه اما من چهرهاش را فراموش نمیکنم. أصلا مگر چند تا سفیدگر داشتیم که از یادم برود.
از گلی خانم درباره هزینه سفیدگری یک قابلمه اندازه متوسط میپرسم و پاسخ میدهد: برای یک دیگ متوسط مثلا ۱ تومان میدادیم، همه اینها بستگی به اندازه ظرف داشت، هرچه بزرگتر بود خب قیمت هم بیشتر میشد. اما من یادم هست که ۱ تومان برای یک دیگ دادم و برای ماهیتابه کوچکم ۵ زار! این را هم بگویم اگر سیاهی ظرف زیاد و کارش سخت بود دستمزد بیشتری میگرفتند. خلاصه مثلا ۵ تومان میدادیم یک آشپزخانه برق میافتاد.
به گفته گلی خانم ارادت به ائمه در آن روزها بقال و سفیدگر و بازاری نمیشناخت، همه با هم تلاش میکردند تا دِینشان را به عزای محرم و رمضان ادا کنند: مادر، آدم باید بمیرد؛ این را باید بگویم محرم و صفر و ماه رمضان که میشد برای سفیدگری دیگهای چند مَنی حسینیه و تکیه به قول شماها تخفیف میدادند، کمتر میگرفتند. گاهی هم خود سفیدگران نذر میکردند مثلا بچهمان مریض است خوب شود؛ یا کفاره گناهانم باشد، دستمزد کمتری میگرفتند. بعضیهام بودند که نذر میکردند حاجتروا شوند جایش پول قلیچیگری دیگهای آقا (امام حسین) را بدهند.
هرچه رخسار ظرف تیرهتر؛ بخت قلیچی بلندتر
از قلیچیگری تنها خاطراتش مانده، اما این پیشه چه بود و چه شد؟ چطور قلیچی ظرفهای تیره و جرمگرفته را به قول گلی خانم مثل آینه سفید میکرد؟ برای دانستن آن باید نگاهی به ابزار، شیوه کار و زیست پیشهوران آن بیندازیم.
به قلعاندود و سفید کردن ظروف مسی با ابزار و شیوههای خاص آن سفیدگری میگویند. در گذشته ظروف خوراکپزی و درواقع هر آنچه که در آشپزخانه مستقیم با آتش در ارتباط بوده را از مس یا روی میساختند، آن هم نه در کارخانهها بلکه در بازار مسگران شهرهای بزرگ.
رنگ ظرفهای مسی بعد از مدتی استفاده روی آتش رو به تیرگی میرفت، بهویژه در مازندران که رطوبت هوا هم مزید بر علت میشد. در اینجا نقش قلیچی به میان میآمد، قلیچیگری پیشهای کاملا مردانه با درآمدی متوسط بود. درواقع دستمزد این کار به تعداد، اندازه و میزان تیرگی ظروف بستگی داشت، هرچه رخسار ظرف تیرهتر و اندازهاش بزرگتر؛ بخت قلیچی بلندتر.
قصه آتش و ماسه و پاهای رقصان
سفیدگران را در محلات قدیمی به نامهای متفاوتی میشناسند، اما چه قلیچی صدایشان کنند چه «مرس قلیکان»، آنها به دو شیوه کار میکردند؛ دورهگرد یا ساکن. گزینه دوم بیشتر در شهرها رواج داشت و جایشان در کارگاه سفیدگری ثابت بود، مشتریهای به قول حسن آقا «شناس» (آشنا) داشتند که بیشتر، اهالی محل، متولیان تکایا و حسینیهها و مانند آنها بودند.
سفیدگران دورهگرد روستا به روستا میرفتند و در بدو ورود، با صدای بلند اهالی را از آمدنشان باخبر میکردند. اما آنها چطور و از کجا میدانستند کدام روستا به سفیدگری نیاز دارد؟ این کار با سفارش یکی از اهالی روستا آغاز میشد، به این شکل که سفارشدهنده پس از آن که ساکنان روستا به او خبر میدادند تعداد ظرفها زیاد شده به سفیدگر مراجعه و روز خاصی را برای آمدن او و دستیارانش به روستا مشخص میکرد. سفیدگران هم در همان روز به روستا رفته و در فضایی باز؛ کنار حمام حسینیه یا در حیاط بزرگ خانه برخی صاحبکاران مستقر و مشغول به کار میشدند. ابزار کارشان همراهشان بود و در بقچهها یا کیفهای دستی توسط دستیار حمل میشد.
رفت و آمد بسیار و چندین ساله باعث میشد دورهگردان در همه روستاها آشناهایی داشته باشند تا اگر کار سفیدگری به درازا کشید، شب را در خانه آنها بمانند. ماههای مذهبی مانند محرم، رمضان و صفر که نیاز اهالی به ظروف مسی بیشتر بود، کار سفیدگران هم رونق بیشتری داشت. سفیدگران دورهگرد به جای استفاده از کوره ابتدا ظروف مسی را در اجاقهای روباز گرم کرده و به جای استفاده از حوضچه، ظروف را با دست میشستند.
ابزار کار سفیدگران، چه دورهگرد و چه ساکن؛ شامل انبردست، چکش، دمباریک، دمی، رنده، سندان، گازانبر و گونی و عمدهترین مواد مورداستفادهشان، پنبه، گونی، نشادر، قلع، آب، ماسه و زغالسنگ بود.
اما آنها که ساکن دکانهایشان بودند شیوه کارشان کمی فرق داشت، کارگاه ثابت از چند بخش به نامهای «کوره پاچال»، «ماسهشور»، «حوضچه» و قسمت «سفیدگری» تشکیل میشد.
کوره سفیدگری یا همان قلب تپنده کارگاه را از آجر میساختند که شامل چند بخش بود. بخشی از آن به فضایی برای ایستادن سفیدگر اختصاص مییافت، این جایگاه کمی پایینتر از سطح زمین با فاصلهای نزدیک به ۲۰ سانتیمتر تا کوره قرار داشت، فضای دیگری را هم در کنار آن به شستن ظروف اختصاص میدادند.
سفیدگر ظرف را از این جایگاه روی کوره میگذاشت تا گرم شود، در سمت راستش، دو حوضچه آب قرار داشت که در یکی از آنها ظرف را سابیده و در آن یکی، ظرف را میشست. او برای سابیدن ظرف ابتدا پارچهای را دور تا دور هر دو پا میپیچید، ماسه را داخل ظرف ریخته و با پاها شروع به سابیدن میکرد، پاهای سفیدگر رقصکنان درون ظرف میچرخید و به آرامی رنگ از رخ تیرهی ظرف باز میشد. بیرون از مجموعهی حوضچهها و کوره، دستگیرهای چوبی روی دیوار قرار داشت تا سفیدگر با گرفتن آن حین حرکت چرخشی و نیمدایرهای، تعادلش حفظ شود.
پیش از سفید کردن اگر نیاز بود ظرف را با چکشکاری پرداخت میکردند، بعد از آن ظرف را کاملاً حرارت داده و پس از گداخته شدن، مقداری ماسه نرم درون آن میریختند و با پارچه یا گونی ماسه را با دست یا پا به بدنه کف و دیواره ظرف میسابیدند تا جرم آن گرفته شود. در مرحله بعد نشادر را با پنبه به درون ظرف میمالیدند، بدنه که چسبناک میشد درون آن را با پنبه به قلع آغشته میکردند.
مرحله پایانی ریختن ظرف مسی سفیدگریشده درون حوضچه دوم بود. به این ترتیب لایه سفیدی بر سطح داخلی ظرف شکل میگرفت که امکان بهرهگیری دوباره از آن ممکن میساخت.
کسی از حال آخرین مرس قلیکان خبر نداشت
در چند دهه اخیر که بازار ظروف چدن و تفلون داغ شده، سفیدگری یا قلیچیگری از رمق افتاده و تقریبا منسوخ شدهاست، به گفته حسن آقا «از روزگار آخرین سفیدگر ساری کسی خبر ندارد و تنها میدانیم پیرمرد در سال ۱۳۲۵ به دنیا آمده بود، آرام بود و ساکت و راضی به نان حلال»، بیمار شد و خانهنشین و با از پا افتادنش، قلیچیگری هم از نفس افتاد.