برای دلتنگی روز عاشورا
وقتی لنز دوربینت خاموش باشه باید چراغ دلتو روشن کنی، بری سراغ گنجینه پنهانی درونت. جایی که آرشیوی شده از سالها دلدادگی اهل محل به خاندان اهل بیت(ع).
امروز قراره حال و روز کسی رو روایت کنم که بیش از چهار دهه از عمرشو در راه زنده نگه داشتن نام اباعبدالله قدم برداشته، توی این ۲۰ سال اخیر چهارچشمی حواسش به عزاداری همولایتیهاش بوده، تصاویر ذیقیمتیو از مراسم عزاداری دههاول محرم ثبتوضبط کرده.
کوروش خواجوندی امسال توفیق نداشت بین عزاداران حاضر باشه، در حقیقت برنامهای برگزار نشد که بخواد اونو پوشش بده. بهانهی خوبی شد تا اونچه در دلش میگذره رو بریزه بیرون و برای ما از دلتنگیهای یه خبرنگار بگه.
مطلب آخرمو توی صفحهشخصیام خوند، بغضش ترکید پیامی تو واتسآپ میفرسته؛
“سید جان سلام؛
حالم بدجوری گرفته، از این سوتوکوری محرم امسال، دیشبو (شب تاسوعا) با رادیو سر کردم، دلم از قفسه سینهام داشت میزد بیرون، به طبیعت پناه بردم، (رودبار) کلی برای مظلومیت امام گریه کردم، حسابی سبک شدم، نوشتهاتو که دیدم دوباره هوایی شدم”
میگم: لعنت به این کرونا!
میگه: بیش باد کم مباد، قبلا به یزید و متابعانش لعنت میفرستادیم الان کرونا رو هم بهش اضافه شد.
میگم: یادته سالهای قبلو، روز عاشورا از پنج شیش صبح با صدای یاحسین یا حسین پیرمردها زیر علم جمع میشدیم؟
میگه: آره، ولی تو که از اول هیچوقت نبودی!
یادمه از کشرخیل به ما اضافه میشدی! گاهیهم اهنگرخیل!
میگم: بیانصافی نکن، حالا یکیدوبار اینطور شد. آخه آدم اونوقت صبح میره دستهروی؟!
میگه: سالهاست کارم ثبت لحظات عاشقی مریدان آقا اباعبداللهِ از شب اول محرم تا شام غریبان.
شبهای تاسوعا و عاشورا غلغله میشد، نمیدونستم چیو باید ثبتوضبط کنم. حالوهوای سینهزنارو یا اشک چشمای پیرزن و پیر مردهارو. این سالها خیلیها رو از دست دادیم، همیشه انگیزه بالایی داشتم تا از این قدبمیترهای شیکپوش کیاسری که به دیوار تکیه میدن فیلم بگیرم.
همینا یهزمانی مجلس گرمکن امام حسین بودن، نگاه بهشون مینداختم، خیلیهاشون خسته از کار کشاورزی، یا کهولت سن نای ایستادن و همراهیو نداشتن اما گوشه کتشون رو کنار میزدن و با مداحی خاص کیاسری همراه میشدن.
میانه راه بیشتریهاشون دستمال خیسشونو رها میکردن و با شور جوونها ایستاده به سینههاشون میزدن.
دلم برای دو دستهشدنهاشون بدجور تنگ شده، یادته؛ ای اهل حرم میر و سپهدار نیامد/ علمدار نیامد، علمدار نیامد…
آخ چه جوش و خروش بود…
خصوصا وقتی از لنز دوربین جوون از دستدادههارو شکار میکردم و چقدر سخته تماشای این صحنه. (بیاختیار شروع میکنه به گریه کردن)
من سالها خبرنگار واحد مرکزی خبر هستم، جدای از اون نسبت به این خاک و سرزمین احساس وظیفه میکنم، این سالها دوربینمو روی دوشم میذاشتم از عزاداری بچهها، بزرگترها، سینهزنها و زنجیرزنها تصویر میگرفتم.
یاد مادران کهنسالی افتادم که به دیوار کاهگلی تکیه میدادن و به پهنای صورت اشک میریختن.
امسال قبل از محرم پیشبینی این شرایطو میکردیم، اما فکر نمیکردم اینجور احساسات بر من غلبه کنه. اینهمه سال به شکل سنتی برنامه برگزار شد هر سال جوونها خواستار تغییر در شکل و فرم عزاداری بودن، اما دو روز پایانی توی دستهروی شرکت میکردن با شور وصفناشدنی، همون آیین سنتیو به شکلی دیدنی بهجا میاوردن.
سید، نمیدونم از کدوم قسمت از دلتنگیهام بنویسم، از زمانی که فیلمو بازبینی میکردم یا اون موقع که یکییکی محلیها فیلم عزیزانشونو طلب میکردن.
در حالی که مجدد بغض میکنه میگه: دلتنگم، دلتنگم برای اون روزا و برای رفع دلتنگی به آرشیوم پناه آوردم.
میگم: ممنون منم واسه همین اومدم سراغت.
میگه: صبح عاشورا دلم آروم و قرار نداشت، با دوربینم راهی آرامگاه شدم، خبری از اون جمعیت چندهزار نفری نیست، مساحتی نزدیک به دههزار متر تقریبا خالی از عزاداره، البته انگشتشماری اومدن، کمتر از کسانی که هر هفته برای زیارت اهل قبور حاضر میشن.
امسال از شیر و خرمای نذری خبری نیست. جوونها چای، شربت و نون محلی پخش نمیکنن. دود آتیش محرمپلاخار به آسمون برنخواسته و خبری از تهچین کیاسری نیست!
امسال از علمهای بلند و سبز ما که نشان از بیرق ابوالفضلالعباسه خبری نیست، سادات گردش جمع نشدن، پیرمردها و روحانیون جلودار دستههای عزاداری نیستن، نهایتا زنجیرها از خونهها بیرون نیومده و از نیسان آبی هم خبری نیست!
اینو برات بگم یکی از مجاورین آرامگاه خوشذوقی به خرج داد، نوای عزاداری سالهای گذشته رو از بالکن خونهاش پخش کرد، دلمون بدجور گرفته شد.
میگه: سید ممنون که از حافظت یاری گرفتی، بالاخره هر کدوم از ما باید یه گوشه کار رو بگیریم. نذاریم پرچم عزای پسر فاطمه روی زمین بمونه.
میگم: من ازت ممنونم که ما رو توی دلتنگیات راه دادی. عزاداری تکیات قبول رفیق!
سیدروح الله شجاعی کیاسری