از غبطه خوردن حاجرحیم بهحال همسرش تا جانفشانی علی عابدینی در صحنه نبرد
به گزارش پایگاه خبری چهاردانگه ساری به نقل از خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، مفید اسماعیلی از رزمندگان گردان حمزه سیدالشهدا(ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس که در واپسین روزهای جنگ تحمیلی در کسوت فرمانده گروهان در منطقه مجنون به اسارت درآمد، بار دیگری با همراهی رزمندگان لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا در سوریه دل به عرصه جهاد و پیکار زد. وی خاطرات زیادی از چند مأموریتی که در سوریه حضور پیدا کرد دارد که در ادامه بخشی از آن از نظرتان میگذرد.
مفید اسماعیلی
* مسؤولیتپذیری در اوج خطر: آذرماه ۱۳۹۴ قبل آغاز عملیات آزادسازی مستودعات (انبارها) که منجر به آزادسازی خانطومان شد، دور هم جمع شدیم تا یکبار دیگر نقشه عملیاتی را مرور کنیم. فرماندهان عملکننده در رابطه با گروهی که میبایست آغازکننده عملیات باشد، حرف داشتند، این سومین عملیاتی بود که در کنار هم بودیم و بهنوعی همگی از توان همدیگر اطلاعات کامل داشتیم. راستش همه دوست داشتند مسؤولیت خط شکنی را شهید علی عابدینی بهعهده بگیرد ولی جرأت بیان این توقع و انتظار را نداشتند. وقتی دوباره از اهمیت خط شکنی و گروه مهاجم صحبت شد، چند لحظه سکوت فضای جلسه را فرا گرفت، همه داشتند به نقشه نگاه میکردند. علی سکوت را شکست و گفت: «من فرماندهی گروه خط شکن را بهعهده میگیرم». یکی از فرماندهان گفت: «منم با تو میام». علی در جواب گفت: «اگه تو بخوای با من بیای، فرمانده گروه تو کی میخواد بشه؟ از طرفی هم، گروه تو ضعیف میشه».
شهید علی عابدینی
* دوست داشتم تهاجم و حمله را هم تجربه کنم: در همان عملیات آزادسازی منطقه مستودعات ترکشی به ماهیچه گردن شهید حسن رُجاییفر اصابت کرد، ابتدا که چهره خندان او را دیدم تعجب کردم که چرا او به همراه یگان تهاجم آمده است، وقتی داشتم محل اصابت ترکش را میبستم، پرسیدم: «تو اینجا چهکار میکنی؟» چون او مسؤولیت مهندسی و احداث خاکریز را بر عهده داشت، همانطور که میخندید و مانع پانسمان کردنم میشد و اعتقاد داشت چیزی نشده، در پاسخ سؤالم گفت: «دوست داشتم تهاجم و حمله را هم تجربه کنم و حاجی این اجازه را به من داد». خیلی اصرار کرد او را به عقب انتقال ندهیم ولی من گفتم: «حتماً برو عقب، چون ترکش به گردنت اصابت کرده و الان ما نمیدانیم کجا هست، در صورت جابهجایی احتمال خطر وجود دارد».
* این مفاتیح مونس من است: همه شهید حسین مشتاقی را یک جوان بانشاط و پر جنب و جوش میشناسند ولی من ضمن تأیید این نوع اظهارنظرها در خصوص شهید مشتاقی او را بیشتر اهل دل هم میدانم، زیرا در طول مدتی که با او بودم، همیشه او را پای ثابت نمازهای جماعت و مراسم دعا دیدم. سال گذشته هنگام مأموریت، آنفلوآنزای شدیدی او را از پا انداخت، با این وجود او همیشه تو نماز جماعت و مراسم دعا حضور داشت. یک مفاتیح کهنه و به قول خودش «مونسمه»، همیشه تو دستش دیده میشد؛ یک روز به او گفتم: «اینجا که مفاتیحهای نو هست، چرا یکی از این مفاتیحها رو برنمیداری؟» در جوابم گفت: «این مفاتیح مونس من است و تو تمام مأموریتها با من بوده».
شهید حسین مشتاقی
* کلمه آرامشبخش محمود: تو تک و پاتک (حمله و ضد حمله) و حتی خط نگهداری حجم تماسمان با ادوات زیاد بود، بهطوری که در تمامی ساعات روز و شب صدای محمود محمود پشت بیسیم به گوش میرسید. بهنظرم یک چیزی که همه را بیملاحظه کرده، بهطوری که سطح توقع و انتظار همه را از ادوات بالا برده بود، پاسخ شهید محمود رادمهر به تماسها بود. کلمه «جااااااانم… جااااااانم… محمود» او، در اوج درگیری و اضطراب به همهمان آرامش میداد و از طرفی ما را نیز متوقع کرده بود. و چه کسی میداند شاید در خواست خمپاره از ادوات و محمود محمود بچهها، بهانهای بود تا «جاااااانم جاااااانم محمود» شهید رادمهر از التهابشان بکاهد.
شهید محمود رادمهر
* به حال دل همسرم غبطه میخورم: تو مسجد روستای خلصه نشسته بودیم که شهید رحیم کابلی باخبر شد پسرش که قبلاً به سوریه آمده، مقرش در همین روستا است. به اتفاق هم برای دیدار پسرش راهی آن مقر شدیم، بین راه برگشت به من گفت: «نمیدانی من چقدر از این که با پسرم همسنگرم خوشحالم». کمی که جلوتر رفتیم، گفت: «الان به حال دل همسرم غبطه میخورم چرا که او الان دارد از دوری ما بیشتر از ما ثواب میبرد».
شهیدان رحیم کابلی حسن رُجاییفر
* سر تا پایش خاکی بود: اگر از من بپرسند یکی از رزمندگانی که تو جنگ تحمیلی و مدتی را که در سوریه بودی، دیدی که خستگی را خسته کرده بود، چه کسی است؟ بدون هیچ فکرکردنی، بیشک نام شهید حسن رُجاییفر را خواهم آورد. در طول مدتی که من با او بودم، جز تلاش و کوشش بیامان و کارهای طاقتفرسای شبانهروزی چیزی ندیدم. بدون منت و خالصانه مأموریتی که به او سپرده میشد را بهدرستی به پایان میرساند و از آن دسته رزمندگانی بود که در هر شرایطی برای پایان درست مأموریتش بیوقفه تلاش میکرد. تو خانطومان که بودیم هر دو شب در میان و گاهی هم هر شب، به تعداد ۶ الی ۷ هزار کیسه خاک را برای سنگرسازی به خط مقدم میبرد تا دوستان همرزمش جانپناه خوب و محکمی را داشته باشند. بیریا در پُر کردن گونیها و خالی کردن آن در خط مقدم، به نیروهایش کمک میکرد، بارها شاهد بودیم که سر تا پایش خاکی بود، بهطوری که در چند متری شناخته نمیشد. همیشه به چشمان خسته و سر و روی خاکآلودش غبطه خوردم و بهنظرم هیچ عمل تکریمی نمیتوانست از مجاهدت خالصانهاش تجلیل بهعمل آورد به جز اهدای مقام شهادت که از سوی خداوند منان به او تقدیم شد.
شهید حسن رُجاییفر
* میخواهم روزهام را باز کنم: پاییز ۱۳۹۴ که به مأموریت سوریه رفته بودیم، شهید رحیم کابلی چند روزی را روزه بود، روز اول عملیات آزادسازی خانطومان، موقع اذان مغرب، دیدم رحیم بهدنبال غذاست. گفتم: «رحیم! گرسنهته؟» گفت: «نه، میخواهم روزهام را باز کنم». عجیب بود برام که چطور توانست با آن همه تحرک و درگیری روزه داشته باشد». با تعجب گفتم: «تو روزه بودی؟!» خیلی عادی گفت: «آره، روز کوتاه است، به آدم فشار نمیآید». مانده بودم چی به او بگویم.
شهید رحیم کابلی
* به کمک دیگران بروید: صبح عملیات بود که بچهها با بیسیم به ما اطلاع دادند، چند نفر از بچهها که روی تپه مشرف به مزرعه معراته مستقرند، مجروح شدند. من به اتفاق شهید رحیم کابلی و برادر نبی اکبری سریع به سمت محل استقرار نیروها حرکت کردیم، از راه دور دیدم شهید علی عابدینی به سمت ما میآید، وقتی جلوتر آمد تازه متوجه شدم که کتف سمت چپش تیر خورده است، سریع خودم را به او رساندم و جویای حالش شدم. با خونسردی تمام به من گفت: «چیزیام نشده، بروید جمشیدی را بیاورید». در صورتی این حرف را به من گفت که خون از نوک انگشتانش، قطره قطره روی زمین میچکید و درد را میشد در چهرهاش به وضوح دید. وقتی رفتم اسلحه را از روی دوشش بگیرم، به من گفت: «خودم آن را به عقب میبرم، اینجا دست و پا گیرتان میشود». با او خداحافظی کردیم و به کمک جمشیدی رفتیم که از ناحیه شکم مجروح شده بود. بعداً وقتی ماجرای علی را برای بچهها تعریف کردم، دوستان گفتند: «علی تا اورژانس به کسی اجازه نداد او را همراهی کنند». علی چون از وضعیت خط و تعداد نیروها باخبر بود، دوست نداشت مجروحیتش باعث آن شود که یک نیرو از خط مقدم کم شود.
شهید علی عابدینی
* نقش مثمر ثمر محمود: شهید محمود رادمهر در تحلیل نبرد مهارت خاصی داشت، تک اولی را که بعد حضور ما در خانطومان دشمن انجام داد، ما را بر آن داشت تا نقاط ضعف خطوط دفاعی را برطرف کنیم.تو جلسه جدا از این که چند نکته اساسی را بیان کرد، پیشنهاد طرح انتقال ادوات (خمپارهها و …) را به عقبتر نیز ارائه داد، دلیلش این بود که ادوات نباید حتی اگر ما خطوط را از دست دادیم، سقوط بکند، چون نگاه هر تکور (رزمنده) همیشه به آتش پشتیبانی دوخته است. طرحش مورد موافقت فرماندهی قرار گرفت و دستور انتقال ادوات بعد تعیین و تأیید مکان جدید صادر شد. حقیر به اتفاق چند تن از دوستان برای مأموریتی عازم روستای قراصی شدیم، بین راه محمود را با یک نقشهای که روی موتور پهن کرده بود، دیدیم، از او پرسیدیم: «چه میکنی؟» گفت: «دارم نقطهای را برای مقر جدید انتخاب میکنم که جدا از برد مناسب بتواند همه خطوط را پوشش دهد».
شهید محمود رادمهر
شهید حبیبالله قنبری
ادوات در تک سنگینی که دشمن به خانطومان زد و منجر به سقوطش شد، نقشش را بهدرستی انجام داد، به طوری که بخش اعظم تلفات دشمن در آن عملیات را بر و بچههای شیرمرد ادوات با دیدبانی شهیدان محمود رادمهر و حبیبالله قنبری گرفتند.