پایگاه خبری چهاردانگه
بخش چهاردانگه شهرستان ساري

از بهار تا بهار ( خاطرات نوستالژیک کودکان دیروز کیاسر )

4

عيد براي هم نسل هاي من ، تداعي خاطره هايي متضاد و متقابل است كه هرگز تكرار نمي شوند . و همين نكته ، بزرگ ترين تفاوت ما را با تمام نسل هاي گذشته نشان مي دهد . چرا كه نسل ما حتی در آينه فرزندان خود هم ،  عكس كودكي هاي خود را نمي بيند.

خاطره هايي مثل پوشيدن كفش نو با شلوار و پيراهن كهنه كه طعم ابلق اما ملس فقر را مهمان هميشگي ذهنمان مي كند.

عيد براي ما عبور از كوچه هاي خاكي و پر چالهْ چوله با دل هايي صاف همراه با بوي بنفشه هايي بود كه سهم ما در تزيين سفره عيد بودند . و در اين عبور ، هراس از خشك شدن بنفشه هايي كه از دامنه هاي اطراف مي چيديم ، گام هاي ما را تند مي كرد  اما كوچه هاي پر موسيقي آن روزها ، ما را به مكث زير پنجره اي وا مي داشت . كه آهنگي جديد و نا آشنا پخش مي كرد.

عيد هر سال ، با كم شدن عيدي هاي فاميل ، عبور كودكيمان را هم لمس مي كرديم . و بزرگ و بزرگ تر ، تا اينكه به خاطره هاي ارديبهشت مي رسيديم.

ارديبهشت براي ما بوي آغل و گوسفِند و دوغ تازه بود . صبح زود مي بايست براي گرفتن دوغ ، به آغل هاي اطراف مي رفتيم . لذت عبور از چمن هاي شبنم پوش و چشم انداز مه آلود و صداي موسيقي طبيعت ، ( به ويژه پژواك صداي كودكانه از كوه سنگي نسترا ، كه حنجره اش با پنجه بلدوزر ها دريده شد) ، همه اين ها باعث شد كه بعدها هيچ اثر هنري ، نتواند ركورد آن همه زيبايي را در ذهنم بشكند.

و  در ادامه ، دوغ رايگاني كه حاصل تلاش سخت چوپانان بود ، بزرگ ترين ريشخندي شد كه مردمان پاك خاك  من ، هنوز به تئوري هاي اقتصاد و سيستم قيمت ها مي زنند.

و اما  خرداد با رنگ قرمز و طعم بي نظير سمريا (توت فرنگي وحشي ) شروع ميشد . سمريا آنقدر لطيف بود كه نميشد آن را توي ظرف گذاشت . آن را با رشته هاي علف هاي باريك ، تسبيح مي كرديم تا له نشوند . و چه بسا هنگام پريدن از روي جوي آب ، يكسال انتظار ما هم همراه سمريا بر آب مي رفت .

خرداد همچنين آخرين فرصت كودكانه براي نمايش شجاعت ما هم بود . از راه شبيخون به درختان آلوچه ، ستي و گردوها . ميوه هايي مانند گيلاس و هلو هم جزو ميوه هايي بودند كه فقط در كتاب ها مي ديديم . اما وقتي  صاحب همان درخت ها ، غروب همان روز با بشقاب پر از “سر درختي ” به خانه ما مي آمد ، تمام شجاعت هاي كودكانه ما به ملامتي مردانه تبديل ميشد.

كودكي محدود ما كلكسيوني نامحدود از شادماني هاي كوچك و بزرگ بود . و ما خالق خلاق اين لذت ها و مخترع شادماني از هر چيز و هر موقعيت  بوديم . از باطري هاي كهنه ، تكه هاي سنگ و چوب ، در پوش نوشابه ، برگ هاي سبز زرشك گرفته تا  جوراب هاي پاره كه تبديل به ساق بند ميشدند و شناي مخفيانه در فاضلاب “شهرستانْ دره”

خاطره هاي خوش خرداد ، خداحافظي با دنياي خردسالي ما بود كه همگام با بهار تمام مي شد. تابستان كه مي آمد ، ديگر بوي مردانگي ما را مي داد . تمرين مرام و رفاقت و كار . … بوي سمپاش ، موتور آب ، كيسه هاي جو و نايلون خيار. سپس پاييز و زمستان  و بوي نفت كه از تلمبه دستي به داخل بشكه اي فلزي و از آن جا وارد پيت هاي ٢٠ ليتري مي شود و سوار بر فرغون ما ، راه خانه را طَي مي كند .

و در پايان اين چرخه :

زمستان كه به پايان رسيد ، ديگر سهم ما عز بهار و عيد ، همان سهم بهار و عيد قبل  نبود.

ديديم كه انگار كودكاني از دنيايي ديگر ، نارنجك بدست ، حلقوم بهار را گرفته اند . كودكاني كه اهريمن آهنين صنعت ، با افريت سهل انگاري  ما همدست شده و طعم سمريا ، آسني ، نان پنجه كش ، تفره او ، سير پِلا ، كلوا ، چشتن(بازي چشم داشتن) و بسياري ديگر را از آن ها گرفته و آنان را پشت ميله هاي تكنولوژي محبوس كرده است ، تا سهم آنان از طبيعت ، فقط ماهي بيچاره اي در تُنگي تنگ باشد.

نویسنده: سید حسن مرتضوی کیاسری

4 نظرات
  1. سینا میرعمادی می گوید

    مرسی آقاسیدحسین. عالی بود. فضایی که گفتی دوباره جلو چشمای من به تصویر کشیده شد. تصویری که برای موضوع انتخاب شده بسیاری از دوستان خوب و همکلاسیهای من هم هستن. درود بر شما

    1. سینا میرعمادی می گوید

      ببخشید آقا سید حسن عزیز

    2. مرتضوي می گوید

      سلام سينا جان
      ممنون از إبراز لطف
      همان طور كه فرمودين عكس كلاس دومي هاي متولدين ١٣٤٩ يا ١٣٤٨(بعمرها نيمه دومي / تأخيري / تجديد كلاس هاي ١٣٤٧( بوده و عز آلبوم آموزگار نيكي – مرحوم كاظمي- گزينش شد. خود مرحوم كاظمي ، مرحوم نور آقا جلالي و مرحوم ابوالقاسم بزرگمهر (بوزمهر – سنايي مقدم) هم در عكس هستند.

  2. کیاسری می گوید

    همه این عزیزانی که در تصویر بودند پیر شدند و برخی رفتند و ما هم خواهیم رفت، پس به فکر فردایمان باشیم، دنیا دار فانی است.

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.